شماره ۱۲۰۳
فکرش را بکنید که اگر مقامات ایران رئیس جمهور جدید آمریکا را به راه راست هدایت نکنند، چه فاجعه ای پیش می آید و اوبامای تازه کار و ناوارد، به چه دره هولناکی سقوط خواهد کرد؟
فکرش را بکنید که اگر مقامات ایران رئیس جمهور جدید آمریکا را به راه راست هدایت نکنند، چه فاجعه ای پیش می آید و اوبامای تازه کار و ناوارد، به چه دره هولناکی سقوط خواهد کرد؟
به همین دلیل بلافاصله پس از انتخاب اوباما به ریاست جمهوری، آقای حداد عادل سخنگوی دولت ایران خواستار تغییر سیاست خارجی آمریکا شد. به زبان بی زبانی به او گفت عاقل باش جوان و ادب را از بی ادبان که مستر بوش یکی از آنهاست بیاموز. هر کاری او کرد تو نکن تا خداوند ترا ببخشد و بیامرزد.
آقای متکی وزیر امورخارجه ایران آرزو کرد اوباما بتواند خواسته های مردم آمریکا را که دوری از سیاست های جورج بوش است برآورده کند. و دوری از سیاست های جورج بوش، یعنی نزدیکی با سیاست های سیاستمداران ایران.
به دنبال راهنمائی های فوق، آقای لاریجانی رئیس مجلس گفت آمریکا باید علامت درست بدهد یعنی مثل رانندگان ناشی، به چپ راهنما نزند و به راست بپیچد.
آقای احمدی نژاد نیز که تا به حال رهبران تعدادی از کشورها را کتباً و شفاهاً به راه راست هدایت کرده است، نامه ای برای اوباما نوشت و ضمن تبریک، راه و روش اداره کشوری مثل آمریکا را برای او شرح داد و گفت جوان سعی کن مثل من نام نیکی از خود برجای بگذاری!
احتمالا دلیل اینهمه راهنمائی این است که مقامات کشورمان تصور می کنند که چون سیاه پوستان صدها سال به صورت برده زیسته اند و همیشه دستورات و راهنمائی های ارباب سفیدپوست را بدون چون و چرا گوش کرده اند، این صفت حرف گوش کنی را حتی اگر به ریاست جمهوری برسند حفظ می کنند و بنابراین، هرچه به اوبامای سیاه پوست بگویند خواهد گفت: سمعاً و طاعتاً. یعنی آی به چشم!
مانکن خجالت بکش!
انصافاً که بعضی از این مانکن ها حیا را خورده اند، آبرو را سر کشیده اند. آخراین رسم ایستادن پشت ویترین است؟
این تیپ مانکن ها خیال میکنند چون پلاستیکی هستند نمی توانند مردها را از راه به در کنند در حالی که مرد اگر مرد باشد از دیدن اسب و شتر هم به وجد می آید، چه برسد به چنین عروسک عشوه گری که نرم و پلاستیکی هم هست.
پلیس ارتقاء امنیت اجتماعی تهران به مغازه دارانی که از چنین مانکن های بی حیائی استفاده می کنند اخطار کرده است که دفعه دیگر مغازه آنان را پلمپ خواهد کرد.
گویا مغازه داران گفته اند این مانکن ها را که ما نساخته ایم، چرا چوب بدحجابی آنها را ما بخوریم؟ خود آنها را ببرید شلاق بزنید!
در انتظار یک کاشف …
در اتاق انتظار دندانپزشک چون محکوم به اعدامی نشسته بودم و مجله ها را ورق می زدم که رسیدم به مطلبی درباره کشف یک هنرپیشه جدید مرد در هالیوود….
جوانی بود با موهای خرمائی، اندامی ورزیده و قیافه ای خندان که دندان های سفیدش در اولین نگاه توجه هر پیرمرد بی دندانی را جلب می کرد!.
به خودم گفتم خدایا پس من را کی کشف می کنند؟!
جوان نیستم به جهنم، خوشگل نیستم به درک، اندام ورزیده ندارم فدای سرم! عوضش هزارجور عیب دارم که برای بازی در فیلم های مستند به درد می خورد، چرا میان اینهمه کارگردان یکی به بنده توجهی نمی کند؟
هم می توانم نقش یک آدم ساده لوح را بازی کنم هم یک، آدم ارقه را، بنابراین به درد بازی در فیلم هائی که از انتخابات تهیه می شود می خورم. هم در نقش سیاهی لشکر، هم در نقش سفیدی لشکر!
به سادگی می توانم دروغ بگویم و خالی بندی کنم بنابراین جان می دهم برای ایفای نقش یک سیاستمدار.
از همه کارگردانان و مستندسازان عزیز تقاضا می کنم بنده را نیز هرچه زودتر کشف کنند که اگر نوبتی هم باشد نوبت ماست.
در یک جمله کوتاه: بجنبین بابا، دیرمیشه ها !
آمریکائی ها خواب راحت ندارند…
بر اساس گزارش خبرنامه امیرکبیر، امام جمعه تبریز اظهار داشته است که ۹۲ درصد مردم آمریکا دچار بی خوابی مفرط و وحشت از وضع زندگی خود هستند.
دو تن از خبرنگارانی که با ایشان مصاحبه می کردند، گزارش های مختلفی در این مورد مخابره کرده اند.
یکی از آنها می گوید از ایشان پرسیدم چرا آن ۸ درصد بقیه دچار این بی خوابی و نگرانی از آینده نیستند؟ ایشان پاسخ دادند برای آنکه آن ۸ درصد ایرانی هستند و ایرانیان خدا را شکر هیچگونه نگرانی ندارند!
خبرنگار دوم نوشته است از مشارالیه پرسیدم قربان شما ازکجا این آماردقیق را به دست آورده اید و چگونه مطلع شده اید که دقیقاً ۹۲ درصد مردم آمریکا دچار وحشت و بی خوابی هستند؟ ایشان جواب دادند یک شب که دچار بی خوابی شده بودم، نشستم با ماشین حساب، حساب کردم!
خبرنگار می گوید امام جمعه تبریز سپس از من پرسیدند شما این ماشین حساب های جدید چینی را دیده اید؟ لامصب دستت را که می گذاری روی عدد صفر و فشار میدهی، قدرت های خدا همینطور صفر می گذارد و می رود جلو. اینجوری ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ !
جنبش آدمهای عقب مانده!
این کریم آقا دوست من، هم بامزه است هم بدپیله. تازگی ها پیله کرده است که بیا زنهامون رو طلاق بدیم!
اولین باری که چنین حرفی زد، فکرکردم جزء مزه پرانی های معمولی اوست، خندان و بی خیال گفتم باشه، من حاضرم!
دفعه دوم را باز به شوخی گرفتم و گفتم راست هم میگی ها، مگر چند سال میشه با یک زن سرکرد و هر دو خندیدیم….
دفعه سوم دیدم انگار قضیه جدیه. گفتم ول کن کریم شوخی ات گرفته؟
نیمه شوخی و نیمه جدی گفت: نه جان توجدی میگم.
متعجب چشم دوختم به قیافه اش وگفتم: ببینم، مسئله ای پیش اومده؟
بازهم خونسرد جواب داد مسئله رو میشه ایجاد کرد، اونش با من!
با لحنی که بیشتر جدی بود تا شوخی گفتم مگر مرض داری یا خوشی زیر دلت زده؟
گفت خوشی زیردلم نزده، احساس عقب ماندگی می کنم.
کنجکاو گفتم عقب ماندگی؟
با خنده گفت خنگ خدا هرکی را می بینی زنش رو طلاق داده غیر از ما، تو خجالت نمی کشی هنوز با همون زن زندگی می کنی؟! و بعد بدون آنکه من چیزی گفته باشم اضافه کرد:
هر چقدرکه از خانمت راضی باشی، به اندازه من راضی نیستی، اما آدم جواب مردم رو چی بده؟!
همه از آدم می پرسن شماها بیست ساله خارج از کشورین. با این وفور نعمتی که هست، هنوز طلاق نگرفتین؟ چه تحملی دارین؟ چقدر پرحوصله این، اینه که آدم احساس می کنه از قافله تمدن عقب مونده.
باخنده گفتم حالا فقط در همین یک مورد احساس عقب افتادگی می کنی یا چیز دیگه ای هم هست؟
گفت در خیلی از موارد احساس عقب افتادگی می کنم، مثلا خیلی ها با کلاهبرداری به آلاف و اولوفی رسیده اند غیر از ما.
آدمهای زیادی هستند که خانه و زندگی یکی از قوم و خویش هاشون رو یه جوری بالا کشیده اند غیر از من و تو.
گفتم خب؟
عصبانی گفت خب و مرض! بدبخت خیلی از گداگشنه های ایران میلیاردر شده اند، تو اینجا داری با مختصر پولی که از مغازه ات درمی آوری زندگی می کنی.
گفتم یعنی میگی چکارکنیم؟
گفت تازگی ها به فکر افتاده ام دار و دسته ای به نام حزب، جنبش و خلاصه چیزی شبیه اینها برای عقب ماندگان جامعه ترتیب بدهم وکاری کنم کارستان. کلاه این را برمی داریم و می گذاریم سراون. اینهم اساسنامه اش، حاضری عضوش بشوی؟
در اولین ماده اساسنامه اش نوشته بود :
به منظور جبران یک عمر صاف و ساده زیستن و عقب ماندن از خیلی های دیگر، ما اعضاء این جنبش قول می دهیم در اسرع وقت تبدیل به چنان حرام لقمه هائی بشویم که تاریخ به یاد نداشته باشد!
ما مردم درست بشو نیستیم!
هشت سال پیش، شبی که قرار بود سال ۲۰۰۰ و قرن بیست و یکم آغاز شود چه وعده ها که به خودمان دادیم.
در جمعی که دور هم بودیم همه با خنده و نشاط می گفتند: دیگر غم و غصه تمام شد. قرن بیستم لعنتی رفت و تا چند دقیقه دیگر قرنی شروع می شود که در آن همه چیز تمیز و مرتب و حساب شده و روبراه است.
خود من که آن روزها هم مثل امروز با مشکل بزرگ بی پولی روبرو بودم خیال می کردم فردا صبح که بروم بانک، صاحب بانک، یک بقچه اسکناس می گذارد روی کولم و می گوید بفرما، اینهم سهم شما.
به خودم می گفتم اگر بقچه هه خیلی سنگین بود می گم مرسی، به اینهمه اسکناس احتیاج ندارم. میشه یک کمی شوبردارین؟
و از قول صاحب بانک به خودم جواب می دام: ببرآقا. بده بچه ها باهاش بازی کنند، بذار روش مشق بنویسند!
وووو….و صبح روز بعد که رفتم بانک دیدم اولا که بانک تعطیله دوماً صورتحسابم نشان می دهد که چند تا اسکناس مچاله شده ته حسابمه و یک عالمه شرکت گردن کلفت مثل گرگ گرسنه منتظرند که بانک باز بشود و نه تنها آن چند تا اسکناس را از هم بقاپند بلکه اگر دستشان برسد، خودم را هم تیکه پاره کنند!
بله فکر می کردم در قرن بیست و یکم، وقتی حقوق کارگران کارخانه ها عقب بیفتد، کارگرها لبخند می زنند و می گویند اشکالی ندارد، عقب افتاده که افتاده فدای سرتون.
و معلم ها به جای غرولند کردن و تظاهرات کردن به دولت خواهند گفت اعصاب خودتان را ناراحت نکنید، ما همین زیرخط فقر راحتیم و خوشیم.
خیال می کردم وقتی قانون جدیدی برای حمایت از خانواده بنویسیم و به مردان ثروتمند اجازه بدهیم بدون رضایت همسر اولشان مجدداً ازدواج کنند، خانمها خوشحال می شوند که یکی دیگر از همنوعانشان به سرعت و بدون تشریفات، سر و سامان گرفته است.
خیال می کردم خانمی که به اصطلاح سرش هوو می آید خوشحال تر می شود وقتی بداند که از امشب یک دختر خوشگل و جوان و ترگل ورگل و شاداب هم کنار خودش و حاج آقا سرسفره می نشیند و با خنده ها و شوخی هایش آنها را از تنهائی و حرفهای تکراری زدن درمی آورد!
خیال می کردم اگر براساس این قانون جلوجلو از مهریه آنها مالیات بگیریم خوشحال می شوند و خواهند گفت عوضش روزی که طلاق گرفتم یا حاجی مرد و مهریه ام را بهم دادند، دیگه نباید مالیات بدهم!
خیال می کردم حالا که براساس این قانون لازم نیست آقایان دختری را که صیغه می کنند اسمش را در جائی ثبت کنند، همسر اولشان خوشحال می شود که از میزان کاغذ بازی و بوروکراسی در مملکت کم شده و کارها اتوماتیک و برق آسا انجام می شود!
برای خودم متاسفم. چه آدم ساده دلی بودم و هشت سال پیش چه دلخوشی های الکی ای به خودم داده بودم.
کارگرها و معلم ها که اخلاقشان عوض نشده هیچ، خانمها هم گویا از اینهمه امکانی که قانون جدید حمایت از خانواده برای آقایان فراهم می کند، ناراضی هستند.
انگار نه انگار که یکی از همان آقایان نیز شوهر خودشان است و وصله تنشان. و انگار نه انگار که خودشان نیز از امتیازاتی که گفتم، به طور غیرمستقیم بهره مند می شوند!