باراک اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا، در مراسم تاجگذاری خود که در آمریکا به آن تحلیف می گویند، خطاب به میلیونها سیاه پوستی که به قدرت رسیدن او را  …

شماره ۱۲۱۳ ـ پنجشنبه  ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹


 

باراک اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا، در مراسم تاجگذاری خود که در آمریکا به آن تحلیف می گویند، خطاب به میلیونها سیاه پوستی که به قدرت رسیدن او را جشن گرفته بودند گفت یادتان باشد که سفیدپوستان نیز مثل سیاه پوستان حق حیات دارند!

باراک و میشل اوباما در جشن آغاز ریاست جمهوری

وی گفت تصور نکنید من مثل مقامات ایران که فقط روحانیون را داخل آدم حساب می کنند، فقط به فکر سیاه پوستان هستم. این پنبه را ازگوشتان دربیاورید، سفید پوستان نیز مثل ما سیاه پوستان آدمند.

اوباما با صدای بلند فریاد زد گرچه ما سیاه پوستان بعد از صدها سال به قدرت رسیده ایم، اما من نیز مثل مارتین لوترکینگ که رویائی داشت، این آرزو را دارم که روزی روزگاری دوباره دری به تخته ای بخورد و بار دیگر یک سفید پوست به ریاست جمهوری آمریکا برسد!

وی اضافه کرد من به کشورهائی که حکومت دیکتاتوری دارند پیغام داده ام که دست از دیکتاتوری بردارند و یک حکومت دموکراسی برقرارکنند، اما آنها برای من استدلال کرده اند که عیب شما  آمریکائی ها این است که فقط با جمهوری و دموکراسی آشنائی پیدا کرده اید و شیوه های دیگر حکومت را تجربه نکرده اید، در حالی که اگر امتحان کرده بودید می دانستید که دیکتاتوری هم بد نیست و همه دیکتاتورها از حکومت خود کاملا راضی هستند!

اوباما گفت یکی از دیکتاتورها در پاسخ به پیغام من گفته است اینکه ما بیائیم دیکتاتوری را با دموکراسی عوض کنیم، مثل این است که ما انتظار داشته باشیم پس از انتخاب یک سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکا، شما کاخ سفید را به رنگ سیاه دربیاورید!


 

اسرائیل سنگ تمام گذاشت !


 

من و همسرم هروقت می خواهیم میهمانی بدهیم، کلی بگو مگو می کنیم. من میهمانی بی تشریفات و ساده را دوست دارم، اما همسرم می گوید آدم یا کاری را نمی کند یا وقتی کرد، باید سنگ تمام بگذارد. کداممان حق داریم، خدا می داند.

اتفاقاً یکی از شعرا هم شعری در همین مورد سروده  که بد نیست برایتان بنویسم. در مورد میهمانی دادن ما نه ها…در مورد این که یا کاری را نکن یا حسابی بکن. فرموده است:

در مرتبه باید مرد، در عرش برین باشد

جبریل امین ار نیست، شیطان رجین باشد.

یعنی آدم یا باید فرشته باشد یا شیطان. و تصور می کنم مقامات اسرائیل هم به این شعر معتقدند! کاری کردند کارستان. پیش خودشان حساب کردند  نصف غزه را خراب کردن که دردی را دوا نمی کند، بگذار یادگاری از خودمان بگذاریم که تا دنیا دنیاست، همیشه ذکر خیرمان باشد!

اسرائیل حتی مرکز امدادرسانی سازمان ملل متحد را ویران کرد که نشان بدهد وقتی عصبانی می شود، دوست و آشنا سرش نمی شود!

می گویند پادشاهی مریض شده بود و دستور داد آشپزباشی برایش آش درست کند و بیاورد.

آشپز که برای اولین بار پایش به داخل کاخ و به اتاق خواب پادشاه رسیده بود، از هیبت و عظمت پادشاه با آن تاج ده کیلوئی که در همان حالت تب و لرز هم روی سرش بود، دستپاچه شد و هنگامی که می خواست سینی محتوی کاسه آش را روی رختخواب پادشاه وجلوی او بگذارد، دستش لرزید و لکه ای آش روی لباس شاه ریخت.

آشپز لحظاتی با ترس و وحشت به اتفاقی که افتاده بود فکرکرد، بعد ناگهان کاسه آش را برداشت، کوبید به سر پادشاه و فرارکرد.

پادشاه دستهایش را بهم کوفت، مستخدمان آشپز فراری را که مثل جوجه می لرزید گرفتند و به حضور شاه بردند. شاه نگاهی به او کرد و گفت آن لکه اول هیچ، دستت لرزید و ریخت. کاسه را چرا توی سر من زدی؟

آشپز بریده بریده و با گریه گفت قربان من دیدم شما که مرا خواهید کشت، گفتم بگذار اقلا کاری بکنم که موقع سربریدن، دلم نسوزدتظاهرات بسیجیان مقابل دفتر شیرین عبادی!

مقامات اسرائیل هم قبل از اعلام آتش بس گفته اند بگذار جوری بزنیم و جوری بکشیم که به بدنامی اش بیرزد!

 


"شیرین" ولی تلخ!  


 

مرد هم مردهای قدیم! هرگز شنیده بودید که یک مرد، از ترس یک زن خودش را به این ریخت و قیافه دربیاورد؟ آنهم یک زن که برنده جایزه صلح نوبل شده و نه تنها ترسناک نیست، بلکه قیافه مطلوبی هم دارد؟

نگاه کنید این دانشجوی دانشگاه پزشکی برای تظاهرات جلوی منزل خانم عبادی، چه جوری از ترس خودش را پوشانده! طفلک حتی دستکش دستش کرده که اثر انگشتش روی چوب پلاکارد باقی نماند. 

این دانشجو به خبرنگار ما گفته بود آقا گول اسمش را نخورید که "شیرینه"، حرفهائی که میزنه خیلی تلخه. خودش را هم که چه عرض کنم، اگر ببینیدش و حرفهاش را  بشنوید زهره تون آب میشه!  

 

خواهر و مادر اجاره ای !


 

خبرگزاری ایسنا گزارش کرده است که ژاپنی ها به علت کمبود وقت، فرصت اینکه دوست یابی کنند ندارند و به همین دلیل بنگاه هائی به وجود آمده است که مردم به آنها مراجعه می کنند، ساعات فراغتی را که دارند و مشخصات دوستی را که آرزو دارند داشته باشند و در آن ساعت با او به گفتگو بنشینند، به کامپیوتر می دهند،  و کامپیوتر برای آنان دوست دلخواهشان را پیدا می کند. در همین خبر آمده است کسانی هم که بستگان نزدیک خود را از دست داده اند می توانند از همین طریق برای خود قوم و خویش اجاره ای پیدا کنند!


 

نمایشنامه ای در یک پرده     


 

(پرده بالا می رود، مردی جوان، عصبانی و ناراحت  وارد بنگاه می شود و یکسر به سراغ کسی که پشت کامپیوتر نشسته است می رود) :

مشتری:  آقا این چه دوستی بود به من اجاره دادین؟

بنگاه دار:  (کنجکاو) کدومو میگی؟

ـ همون سبیلوئه دیگه…. یادتون نیست؟  دیروز بعد ازظهر اجاره اش کردم ..

ـ خب، مگه چش بود؟

ـ چش بود؟ چش نبود. مفت خور، دله دزد،  هیز

ـ آهان یادم اومد کیو میگی، اون پسرقد بلنده…خب دیگه …. یادته گفتی یک دوست می خوام ارزون وکم خرج؟  از قدیم گفتن هرچی پول بدی، آش می خوری. با ده هزار تومن می خواستی یک رفیق جون جونی تقدیمت کنن؟

ـ اقلا میخواستی بگی معتاده، دندوناش کرم خورده است و صداش مث جیغ لوکوموتیو می مونه. وقتی می خندید آدم چندشش می شد.

ـ می خواستی موقع اجاره کردن، چشمهای صاحاب مرده تو واز کنی و دندونهاشو نیگا کنی. رفیق ده هزارتومنی که دیگه بهتر از این نمیشه! ده هزارتومن قیمت یک کیلو گوشته. یه آدم ۷۰ کیلوئی رو با ده هزار تومن تحویلت دادم بردی درد دل هاتو باهاش کردی، مغزشو خوردی، حالا که سبک شدی و حال اومدی، عوض تشکر اعتراض هم می کنی؟

ـ من مغز اونو خوردم؟ توی یک ساعتی که اجاره اش کرده بودم و توی کافه نشسته بودیم، یک سر به حساب بنده خورد و حرف زد و دخترها رو دید زد.

ـ ( پوزخند می زند) رفیق ارزون قیمت همینه دیگه، نکنه می خواستی ده هزارتومن بدی با تام کروز رفیق بشی؟!

ـ حالا شکل و قیافه اش سرشو بخوره، امروز فهمیدم جیبم را هم زده.

ـ (صاحب بنگاه عصبانی می شود) ای بابا …. امروزه برادر به خواهرش رحم نمی کنه و سرش رو شیره می ماله، از یک دوست اجاره ای چه انتظاری میشه داشت؟ مگه از قدیم نگفته اند که مالت را حفظ کن، همسایه ات را دزد نکن؟ می خواستی حواست رو جمع کنی…

ـ یعنی شما هیچ مسئولیتی توی این کار ندارین؟

چه مسئولیتی؟ ماشین که میخری اگر تصادف کردی تقصیرکمپانی سازنده است؟

ـ (مشتری لحظاتی سکوت و فکر می کند و با لحنی آرام تر می پرسد ) : خواهر و مادر نداری؟

ـ (صاحب بنگاه از جا بلند می شود و یقه مشتری را می گیرد) حرف دهنت را بفهم مرد ناحسابی، خودت خواهر مادر نداری.

ـ (مشتری می خندد) منظورم اینه که خواهر و مادر اجاره ای نداری…؟ من بچه که بودم همه کس وکارم را توی زلزله از دست داده ام، می خواهم ببینم خواهر و مادرچه مزه ای میدن.

ـ (صاحب بنگاه یقه او را ول می کند، می نشیند و لبخند می زند)  منظورت را بد جوری گفتی جوون، نزدیک بود بزنم تو گوش ات. حالا عیب نداره، بگوببینم چه جور خواهر و مادری می خواهی؟

ـ  یک خواهر و مادر معمولی دیگه، مگه چند جور خواهر و مادر داریم؟

ـ به! آقا رو باش. مرد مومن دوره آخرالزمانه، صد جور خواهر و مادر داریم. چادری، سرباز، متجدد، امل، خوش لباس، شلخته، مهربون، بدجنس، شوخ، بددهن، دست و دلباز، کلاهبردار، معتاد، خیابونی…چه جورش رو می خواهی؟

ـ (مشتری از جا بلند می شود) قربون دستت، رویاهامون رو خراب نکن. بگذار توی عالم خیال این تصور را داشته باشیم که لااقل خواهر و مادرها واجد همه صفات خوبند…

ـ (صاحب بنگاه سعی می کند او را  از رفتن منصرف کند) یک جفت خواهر و مادرسراغ دارم مثل ماه، توپه توپ. ببینی شون خیال می کنی خواهر و مادرخودت زنده شدن.

ـ اجاره شون چنده؟

ـ فقط صبح ها وقت دارن، ساعتی هم دویست هزار تومن می گیرن. ولی چون مشتری شدی، می تونم با صد و پنجاه چوب راضی شون  کنم باهات قوم و خویش بشن.


 


 


 

ـ (مشتری دلخور به طرف در می رود)  تخته کن بابا در دکونتو… صد و پنجاه هزار تومن واسه یک ساعت…. هالو گیر آوردی؟ خیال می کنی نوبرش را آوردی یا تصور می کنی من سر گنج نشسته ام؟ یکی از شرکتهای دوست یابی آگهی کرده پدر و مادر دست اول اونهم خارجی رو زیر قیمت اجاره میده، خواهر و مادرکه دیگه تکلیفش معلومه…

ـ (ناباور و با لحنی تمسخرآمیز) حتماً دو تا آدم بی پدر و مادر فرنگی رو گیر آورده به عنوان پدر و مادرکرایه میده به این و اون…؟

ـ توی آگهی ش نوشته با گارانتی!  تازه اجاره خواهر و مادر را هم هفتاد درصد تخفیف داده، رفیق هم حراج کرده  نصف قیمت. نوشته بود یکی بخرین، دو تا ببرین…!

ـ لابد از این اراذل و اوباش کنار خیابون دیگه؟ از اونها بخواهی من هم دارم. یکی شونو اجاره کن پنج تاشونو ببر، ولی دوروزه معتادت می کنن ها… اگر مثل خودشون افتادی کنار خیابون نیایی مثل امروز اعتراض کنی ها…

ـ آقا جون چرا می زنی تو سر مال مردم؟ نوشته بود هرکدومشون دو تا دکترا دارن …

ـ (با خنده) لابد از دانشگاه آکسفورد دیگه ؟!  (پشت گوشش را می خاراند) دادش گول این حرف ها رو نخور. رفیق خوب می خوای؟ سرکیسه رو شل کن ….رفیقی بهت معرفی می کنم که از شنیدن حرفهاش چشمات چپ بشه…

ـ (می خندد) قربون دستت، من چشمام همینطوری بمونه راضی ترم!

ـ رفیق سیاسی کار نمی خوای؟

ـ (کنجکاو) کدوم طرفی هست؟

ـ (بی تفاوت) همه طرفی و هیچ طرفی. چپ دوست داشته باشی چپه، راست دوست داشته باشی راسته. مث فرفره می چرخه و جبهه شو عوض می کنه!

ـ  ساعتی پنجاه هزارتومن بیشتر نمی تونم بدم ها …

ـ پس اون به دردت نمی خوره … ساعتی پانصد تومن کمتر نمی گیره … خیلی کلاس بالاس …یه نفر رو می شناسم اونهم از هر طرف باد بیاد بادش میده ولی کلاسش پائین تره . ۵۵ تومن می گیره که با مالیات و خرج بنگاه ساعتی ۸۰  تومن برات آب می خوره..

ـ (مشتری به طرف در خروجی راه می افتد) نه قربونت بذار برم. تو کاسب  دندون گردی هستی… میرم سراغ همان بنگاهی که حراج کرده.

ـ (بی تفاوت) برو جونم برو. بدرد تو همون گدا گودوله ها می خورن …

ـ همینطور از خودت حرف دربیارها…شهر هرت که نیست. آگهی کرده بود رفیق بیست ساله، دکتر مهندس …

ـ (حرف او را قطع می کند) آخه یک جقله بیست ساله چه جوری می تونه دکترمهندس باشه؟

ـ (می خندد) نه اینکه خودش بیست ساله باشه اخوی….یعنی رفیقی که احساس می کنی بیست ساله باهاش رفیقی و بیست ساله باهم نون و نمک خوردین.

ـ (صاحب بنگاه کلافه و عصبانی می شود) برو بابا پدر بیامرز. واسه من نمی خواد خالی ببندی. من جنس خوب میدم دست مشتری، پول خوب هم می گیرم. رفیقی رو که حراج کنن به درد عمه آدم می خوره….

ـ (ناراحت و دلخور) رفیقی که تو به من اجاره دادی که به درد عمه آدم هم نمی خورد. (با عصبانیت به طرف در می رود)…

ـ اون عمه ای که تو داری…لااله الی الله …ببین می ذارن دهن آدم بسته باشه…

(مشتری خارج می شود و پرده می افتد)


 


 

حسنی مبارک: من بیشتر از اینها می ارزم!


 

حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر رسماً به میزان جایزه ای که برای کشتنش تعیین شده است اعتراض کرد!

او درجمع خبرنگاران مصری گفت آخر خدا را خوش می آید که برای کشتن بن لادن ۲۵ میلیون دلار جایزه تعیین کنند و برای کشتن من فقط یک میلیون دلار؟

مبارک در حالی که چشمهایش پر از اشک شده بود گفت ما را باش که خیال می کردیم پس از عمری رئیس جمهور بودن، برای کشتنمان صد میلیونی خرج می کنند نگو که بی انصافها رعایت نرخ معمولی بازار را هم نکرده اند. آخرمگر من چمه؟ هیکلم عیب و ایرادی دارد یا قیافه ام؟ واله بخدا هروقت توی آینه نگاه می کنم، حظ می کنم و میگم برام اسفند دود کنند.

او ضمن اعتراض به کمی این جایزه گفت اگر کیلوئی حساب کرده باشند، من دو برابر بن لادن وزن دارم و اگر متری هم حساب کرده باشند قطر کمر من دو برابر بن لادن است. آخر بی انصافها چرا یک میلیون؟ در این گرانی که نرخ همه چیز دو برابر شده است، در این کمبود رهبری که یک آفریقائی را آورده اند رهبر سیصد میلیون آمریکائی کرده اند، جایزه کشتن یک رئیس جمهور مادام العمر نباید آنقدرها باشد که برای قاتل صرف کند؟ یعنی من به اندازه سلمان رشدی هم ارزش نداشتم؟ بخشکی شانس!


 

 


 


 

طفلک بان کی مون!


 

از جمله کسانی که من دلم برایشان می سوزد، بان کی مون دبیرکل سازمان ملل متحد است: دلش خوش است که شغلش ریاست ملل است.

طفلک روزی که  به این عنوان نامزد شده بود، به زنش گفته بود زن، یک شغلی به من پیشنهاد شده که اگر قبول کنم و اگر قبول کنن، میشم رئیس دنیا. به همه روسای جمهور، پادشاهان و دیکتاتورها می توانم امر و نهی کنم و دستور بدهم .

اگر انتخاب شدم به رئیس جمهور آمریکا میگم از اسرائیل حمایت الکی نکن، به اسرائیل میگم مردم فلسطین هم مثل شما آدمن و زندگی می خوان، به حماس میگم دست از این لجبازی ها بردارین و با فلسطینی ها و اسرائیلی ها دوستانه زندگی کنین به رئیس جمهور روسیه میگم چشم طمع به ایران و ثروتش نداشته باش به انگلیس میگم… به فرانسه میگم….به ایران میگم…

حالا که انتخاب شده طفلک هی قطعنامه صادر می کنه، هی خواهش می کنه و چون می بینه فایده ای نداره، تازگی ها التماس می کنه!

همین هفته پیش و قبل از اعلام آتش بس، اسرائیل را به نام انسانیت و به نام قانون قسم داد که دست از بمباران فلسطین برداره. توی قطعنامه اش از هر دو طرف پرسیده بود یعنی بیشتر از هزار و صد تا کشته می خواهین؟ و هر دو طرف جواب داده بودند ما قصد کشتن کسی رو نداریم، خود مردم میرن جائی که ما بمب و موشک می اندازیم می ایستند!

 


 

اینجا غزه نیست!


 

نه جانم اینجا غزه نیست، اتفاقی هم نیفتاده. تهرانه و مردم منتظر تاکسی هستند. اول خوب عکس را نگاه کنید، بعد اظهار نظر بفرمائید!


 


 

آدم و حوا از ترس بمباران های اسرائیل گریختند!


 

بمباران های بی امان اسرائیل، آدم و حوا را نیز مثل ده ها هزار فلسطینی، وادار به فرار کرد. شاید باورتان نشود ولی من شخصاً تمام جنگل های اطراف منزلمان را گشتم اما نه اثری از آدم دیدم، نه ازحوا ! کجا مخفی شده اند، خدا می داند و بس.

یکی از کسانی که آنها را در حال فرار دیده بود به نویسنده این سرگذشت اظهار داشت آدم در حالی که دست همسر آینده اش را گرفته بود و می کشید می گفت بدو زن …بدو… این جماعت به هیچ " آدمی " رحم نمی کنند… حوا گفت پاورقی شهروند نیمه کاره است، تکلیف خوانندگان چه می شود؟ و آدم جواب داد زن حسابی، آدم این جور وقتها باید به فکرخودش باشد نه دیگران !

 

و اما به طور جدی: به علت تراکم عکس و مطلب و همچنین خبرهای ناگوار این هفته، به آدم و حوا یک هفته مرخصی دادیم که نفسی بکشند. مسلماً تا هفته آینده که رئیس جمهور جدید آمریکا مشغول کار می شود، به عنوان خوش آمد گوئی به او هم که شده بین حماس و اسرائیل آتش بس اعلام خواهد شد و آدم و حوا نیز هر کجا که باشند سر و کله شان پیدا خواهد شد و علاقمندانشان را خوشحال خواهند کرد. مقدمات ازدواج آنها در این پاورقی کوتاه  فراهم شده و حیف است موقع عروسی خودشان غیبت داشته باشند!


 

ایمیل نویسنده:

mirzataghikhan@yahoo.ca