بخش ۶
خلاصه داستان: ملاصفر پایش می شکند. خانه نشین می شود و از روی اجبار و اکراه امورات امامزاده را می سپارد به پسر خلفش. از آنسو حاج محمود معروف به بخشدار، مسئول امنیت منطقه که با مقامات و افراد با نفوذ زدوبندهای کلانی دارد، خواب های خوشی دیده و در تلاش است هر طور شده زمین های بایر اطراف امامزاده را با کمک ملاصفر به چنگ بیاورد و به دلیل حضور ملاصفر در میان جامعه و رتق و فتق امورات مردم توسط وی و به دلیل احتیاجی که به ملا برای خبرچینی دارد، کمکش می کند تا امامزاده را صاحب شود و دفتر ازدواج و طلاق و ثبت صیغه برایش دست و پا می کند.
۱۵
بخشدار قبل از اینکه به دیدار مرجع تقلید به قم برود، به اتفاق ملاصفر و ماموری که وی را دکتر می خواند به عیادت ملاجعفر می روند و دکتر با تردستی چند تا از قرص های ملاجعفر را عوض می کند و ملاجعفر چند روز بعد بنابه اظهار پزشکی قانونی به علت سکته مغزی می میرد و ملاصفر امامزاده را تصاحب می کند و بخشدار نیز یک هفته بعد به دیدن مرجع تقلید در قم می رود و ضمن صحبت از اینجا و آنجا از وی می خواهد دعایی در حق امامزاده شاه یحیی بکند تا اعتقاد و ایمان مردم به ائمه اطهار محکمتر شود و می گوید که وفور ماهواره و اینترنت باعث گمراهی مردم شده. مرجع تقلید نیز که خود را مدیون حاج محمود می دانست؛ چون سرِ چند تا از مخالفان سرسخت وی را زیر آب کرده و باعث شده بود تا آقا زمین های مرغوبی را در کاشان و نایین مصادره کند، درخواست حاج محمود را اجابت می کند و یک هفته بعد، پس از درس خارج در حضور طلبه ها و عده زیادی از مقلدین می گوید که قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس را به خواب دیده و ماه بنی هاشم از ایشان گله کرده که چرا یار و یاورش شاه یحیی را تنها گذاشته. و وقتی این قضیه در سایت مرجع تقلید انعکاس می یابد کار و کاسبی امامزاده یحیی حسابی می گیرد.
۱۶
ملاصفر که مدتهاست دلش پیش حلیمه گیر کرده، به هر بهانه ای به خانه بخشدار می رود و راست و دروغ را بهم می بافد تا حضورش را توجیه کند. آن روز نیز مردد بود برود یا نرود، اما عشق حلیمه وادارش می کند بر تردیدش غلبه کرده و راهی خانه بخشدار شود. یونس در را به روی ملا باز می کند و با خوشحالی دست ملا را می بوسد. ملا با خودش زمزمه می کند: به این پسرک بی سروپا دلخوش نباش ملا، وقتی کسی میشی که روزی صد نفر دستت را ببوسن. و این بار عمدا یالله نگفت. اگر چه می دانست ممکن است صورت خوشی نداشته باشد و زن حاج محمود که از خروس نیز رو می گرفت، سرزنشش کند. به خود گفت باداباد لااقل حلیمه را می بینم و اتفاقا حدس اش درست بود چون حلیمه در حالی که زیر لب چیزی زمزمه می کرد، مشغول جارو کردن حیاط درندشت خانه بود. ملاصفر زیر و بالای حلیمه را حسابی برانداز کرد و قبل از اینکه قوه باه اش رم نماید و کار دستش بدهد بر شیطان لعنت فرستاد و یالله گفت. حلیمه از هول نزدیک بود بیفتد روی شیر آب وسط حیاط اما هر طور بود خودش را کشید پشت درخت های گلابی و هلو و نفس اش را در سینه حبس کرد. چرا که بیشتر ازاینکه از ملا ابایی داشته باشد، می ترسید مورد شماتت زن بخشدار قرار بگیرد.
۱۷
بخشدار با شنیدن صدای ملاصفر به استقبالش آمد و دونفری به نشیمن رفتند. بخشدار به یونس گفت کسی سراغ مرا گرفت بگو نیست. ملاصفر با آب و تاب داستانی را که شنیده بود برای حاج محمود تعریف کرد. حاج محمود اسامی را یادداشت کرد و با خوشحالی گفت: اون یارو و چند جوانکی که فریبش خورده بودند هم به سزای اعمالشان رسیدند و الان آب خنک می خورند البته اگر تا حالا زنده مانده باشند. ملا پرسید: پس قضیه به خوشی تموم شد. حاج محمود گفت: بعله ولی اینطوری که بوش میاد عده دیگری هم در اراک و اردستان و اردکان با جناب استاد در ارتباطند که بعون الله اونها هم بسزای عملشون میرسن.
ملا با تعجب پرسید: چرا اجازه میدن چنین ملاعینی ذهن بچه های مردم رو در دانشگاه ها خراب کنن حاجی؟ حاج محمود دستها را بهم مالید و گفت: لابد ملاحظاتی هست ملا. و ملاصفر برای اینکه ارزش کار خود را به رخ حاج محمود بکشد پرسید: قضیه اون نیسانه به کجا کشید؟
حاج محمود پاسخ داد: بحمدالله همه شون دستگیر شدند. البته فقط تریاک نبود، مشروبات و پاسور و ماهواره و اسباب لهو لعب و خیلی چیزهای دیگه هم بود، باند بزرگی بودند. البته دوستان در مرکز از همکاری شما هم خبر دارند و اجر شما محفوظه ایشاالله. ملا با شکسته نفسی پاسخ داد: ما از هرکاری که دل آقا امام زمان را شاد بکند دریغی نداریم. پسرم هم اگر روزی به این مملکت خیانت کند خودم با همین دستام خفه ش می کنم. و جهت قدردانی از ماموری که برادرش ملاجعفر را به قتل رسانده بود و در حالی که از خوشحالی در عبا نمی گنجید پرسید: آقای دکتر چطورند؟ زیارتشون کردید سلام گرم بنده رو به ایشان برسانید.
حاج محمود برای اینکه قند تو دل ملا آب کند گفت: اتفاقا دکتر سلام رسوند و جویای احوالپرسی بودند، و با لبخند ملیحی اضافه کرد: جاده که تموم شد و زوار دیگه به زحمت نمیفتند، آب هم که بحمدالله درست شد و اون چاه عمیق که حفر کردیم تا هزار سال دیگه آب میده. مغازه ها و کافه دور و بر امامزاده هم همین روزا تمام میشه دیگه چی میخوای ملا!
ملا من و منی کرد و گفت: خدا سایه شما رو از سر ما کم نکنه، فقط این آخر عمری دست تنهام و اگر این همشیره حلیمه کسی رو نداره بنده حاضرم سرپرستی ایشون رو برعهده بگیرم، البته شما که غریبه نیستید هدف ما اینه که جلو معصیت رو در زمین خدا بگیریم. حاج محمود که از دلباختن ملاصفر به حلیمه خبر داشت با خنده گفت: حلیمه باید خوشحال باشه که مردخدایی مثل ملاصفر براش قدم پیش گذاشته، اتفاقا خانم بنده هم ترسش اینه که نکنه حلیمه دچار معصیت بشه و به گناه بیفته چون سرپرستی نداره. و قبل ازاینکه ملا لب باز کند اضافه کرد: عذر شرعی هم نداره چون شوهرش دو ساله که فلج شده و ولش کرده رفته پی کارش، خدیجه خانم می گفت گویا دم مسجد شاه گدایی می کنه. خانم بنده هم اعتقاد داره که اگر شما حلیمه رو صیغه کنید ثواب بزرگی در حق همه ما کرده اید. البته عیال بنده از اخلاق ایشان می ترسد، آخه خودت که می دانی من دو تا دختر جوان دارم ملا! ملا به روی خودش نیاورد که مردم پچ پچ می کنند که دختران بخشدار هر روز یک جایشان را عمل می کنند و چطور با ماشین مدل بالایشان به مردم آنجا فخر می فروشند و هر منکری را مرتکب می شوند و بحث را به سفر قم کشاند و گفت: از برکت سر شما زوار شاه یحیی هم زیاد شده و مسئول اوقاف که برای بردن نذورات به آنجا می آید خیلی تعجب می کرد که چرا نذورات شاه یحیی اینقدر زیاد شده. حاج محمود تبسمی کرد و گفت: توکل به خدا. دعا کنیم خداوند این مراجع تقلید رو از ما نگیره.
یک هفته بعد ملاصفر حلیمه را صیغه می کند و به خانه می برد، اما برای اینکه ارتباط تنگاتنگش با بخشدار را همچنان حفظ نماید اجازه می دهد حلیمه هفته ای سه روز برای کلفتی به خانه بخشدار برود.
۱۸
ملا به حلیمه دستور داد حوض را تمیز و پر از آب کند. گفت که تصمیم دارد برای خشنودی خدا بعد از مدتها غسل نماید. وقتی حلیمه را به خانه آورد هوا سرد بود و بعدتر هم پایش شکست و مدتها از فیض حوض محروم ماند؛ چون از یکی از ملایان شنیده بود که کیف یک بار جماع در حوض برابر است با هزار جماع در رختخواب.
و با اینکه گچ پایش را بریده بودند، اما هنگامی که می خواست به کمک حلیمه که زیر بغلش را گرفته بود بلند شود، ولو شد روی رختخواب و احساس کرد پایش به شدت درد می کند. مجبور شد باز متوسل به آرامبخش شود تا دردش تسکین یابد، اما می ترسید خوابش ببرد و عباس برود سراغ حلیمه. به همین دلیل قبل از اینکه سرش سنگین شود از حلیمه پرسید این ذلیل مرده کجاست؟
حلیمه جواب داد: از دیشو که با جهان رفته بیرون برنگشته. تا اندازه ای خیال ملا راحت شد، اما هنوز ته دلش قرص نبود چون می دانست پسر خلفش عینهو خود ملاست. و حدس اش نیز درست بود چون از زمانی که حلیمه پا به اندرونی ملا گذاشته بود عباس مدام سعی کرده بود به حلیمه نزدیک شود و چند بار هم کپلش را نیشگون گرفته بود و حلیمه نیز بدش نیامده بود.
در این میان اتفاق نادری افتاد و بر گرمی بازار شاه یحیی افزود. خبری که مثل توپ در منطقه پیچید و سرو صدا بپا کرد و تا حدودی ملاصفر و بخشدار را نیز به دردسر انداخت. امامزاده شاه یحیی چلاقی را شفا داد. حادثه ای که باعث خشم و حسادت امامزاده های دیگر شد و پای ملاصفر را به دادگاه روحانیت قم باز کرد…
ادامه دارد
* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.