شماره ۱۲۱۶
مدیرکل رسیدگی به شکایات مردم در استان کرمانشاه گفت در جریان دور دوم سفر رئیس جمهور و هیات دولت به این استان، حدود دو تن نامه درخواست و شکایت تحویل مراکز جمع آوری نامه ها شده است.
سیدمنصور سیدقاسمی درگفتگو با ایسنا گفت این نامه ها حدود ۲۵۰ هزار نامه است و در توضیحات بعدی اش اضافه کرد که در جریان سفر اول هیات دولت و رئیس جمهور به این استان ۲۳۱ هزارنامه درخواست و شکایت دریافت شده بود.
بقیه گفت و گوی خبرنگار با مدیرکل را من برای شما حدس زده ام :
مدیرکل نامه ها به خبرنگار ایسنا که هی می پرسید شما با این نامه ها چکارمی کنید؟ گفت مگر شش ماهه به دنیا آمده ای جوان؟ یک لحظه صبر کن تا برایت شرح بدهم. و با لحنی جدی توضیح داد که ستاد بازنگری به نامه های مردمی، شامل بخش های بازگشائی، تلخیص، بازنگری، رایانه و تفکیک است.
خبرنگار کم حوصله پرسید خب؟ مسئول مربوطه با خنده جواب داد، خب و مرض! گفتم یک لحظه دندان به جگر بگیر تا بگویم. و برای آنکه خبرنگار را به اصطلاح سرکار بگذارد گفت قرار است به زودی ستاد رسیدگی به نامه ها را تبدیل به وزارتخانه رسیدگی به نامه ها کنیم چون در همان چند جمله اول گفتم که تعداد نامه های شکایت به رئیس جمهور روز به روز بیشترمی شود و در فاصله دو سفر به این استان، تعداد شاکیان و متقاضیان ۱۹ هزار نفر بیشتر شده.
خبرنگار پرسید خب، فرض می کنیم “وزارتخانه نامه” نیز تاسیس شد و تعداد دیگری نیز در این وزارتخانه استخدام شدند، بعدش چی میشه؟ آقای مدیرکل که از کم حوصله گی خبرنگار به ستوه آمده بود، دندان قروچه ای کرد و گفت کشتی منو با این سئوال هات پسر… و دوباره بالحنی جدی توضیح داد، بعد از اینکه هرکدام از این نامه ها از این مراحل گذشت، یعنی بازگشائی و خلاصه نویسی شد، آن را می فرستیم به ادارات مربوطه و گزارش کار را می فرستیم به نهاد ریاست جمهوری.
خبرنگار با احتیاط پرسید خب، بعدش چی میشه؟ مسئول مربوطه برای راحت شدن از شر خبرنگار، به شوخی جواب داد اون را دیگر خدا می داند، ما مسئول این کارهائی هستیم که گفتم و با خنده گفت بگذار یک جوک تکراری را برایت تعریف کنم:
یک دسته کارگر، خیابانی را می کندند و دسته دیگری بلافاصله خاک ها را می ریختند سر جایش. رهگذری که از این کار حیرت کرده بود دلیلش را پرسید، برایش توضیح دادند که ما سه دسته کارگر هستیم . یک دسته زمین را می کنند، یک دسته لوله گذاری می کنند و دسته سوم چاله ها را پر می کنند. کارگرانی که لوله گذاری می کنند امروز اعتصاب کرده اند، ماهم وظیفه خودمان را انجام می دهیم!
خبرنگار با خنده گفت من شنیده ام که دارند بخش سوزاندن نامه های باطله در ادارات را گسترش می دهند، درسته؟ مدیرکل با خنده جواب داد حالا که می گوئی چنین چیزی شنیده ام، بگذار برایت بگویم که به قول معروف: تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!
برای رفاه تظاهرکنندگان
یکی ازکارخانه های تولیدی خارجی که آلات و ادوات مورد نیاز برای تظاهرکنندگان دنیا تولید می کند، برای رفاه کسانی که موظفند در تظاهرات شرکت کنند، اما به دلایل ایمنی باید ناشناس بمانند، ماسکی را اختراع کرده است که نه برق می خواهد، نه باطری!
این ماسک که با الهام از خانه های دویست سال پیش، از دو قسمت اندرونی و بیرونی تشکیل شده، به تظاهرکننده امکان می دهد که گاهی در اندرونی باشد و گاه در بیرونی و به عبارت دیگر مثل آب خوردن رنگ عوض کند.
این ماسک ها به شخص امکان می دهد با قیافه معمولی مثلا یک دانشجو از منزل خارج شود و به محل ماموریت برود، اما اگر دید هوا پس است، ماسک بیرونی را بردارد، و با ماسک اندرونی که به تقلید از کوکلوس کلان های آمریکا درست شده ظاهر شود تا ضمن ناشناس ماندن، دراطرافیان ایجاد وحشت هم بکند که مزاحمش نشوند.
قرار شده است اگر جایزه اسکار زیادی آمد، یک دانه هم بدهند به مخترع این ماسک ها !
پاورقی جدید شهروند : عروسی آدم و حوا (۱۰)
آدم، قاره های آفریقا و آسیا را مهر حوا کرد!
در بخش های قبلی اتفاقاتی را که برای آدم و حوا پس از اخراج از بهشت روی داده برایتان بازگو کردیم و متن مذاکرات آن دو در مجلس بعله بران را از روی نسخه اصلی که در بریتیش میوزیوم نگهداری می شود، منتشرکردیم و گفتیم وقتی حوا دید که آدم سر مهریه و شیربها چانه می زند قهرکرد و گفت فعلا من وقت شوهرکردنم نیست و می خواهم به درسم ادامه بدهم. اینک بقیه ماجرا….
به محض اینکه حوا قهرکرد و از غار بیرون رفت، آدمِ ساده دل که حدس می زد ممکن است کسان دیگری هم باشند که گول شیطان را خورده و از بهشت رانده شده باشند، از ترس اینکه مبادا شوهر دیگری برای حوا پیدا شود و این لقمه چرب و نرم نصیب دیگری بشود، مثل یک محکوم به اعدام، تمام شرایط را به ناچار پذیرفت و گفت باشه، جهنم! قبول.
حوا با لبخندی پیروزمندانه به داخل غار برگشت و گفت: میدونی که واسه من قحطی شوهر نیست! زیبا، خوش اندام و خوش برخوردم، از خانواده ای متشخص هستم، هنرمندم و روزنامه نویسی و طراحی بلدم. چندین زبان از جمله زبان کبوترها و آهوان را می دانم. خانه داری ام را هم که خودت می بینی حرف ندارد. نارگیل را با یک مشت خرد می کنم و با برگ بید و چنار در چند دقیقه چنان قورمه سبزی درست می کنم که مشت مشت می خوری، ولی از تو خوشم آمده. به جان تو اگر کس دیگری بود و سر مهریه و شیربها چانه میزد، اسمش را هم نمی بردم. حالا هم درسته که تو شرایط مادی من را پذیرفتی ولی راجع به قانون حمایت از خانواده هنوز حرفی نزده ایم.
آدم نگران می پرسد اون دیگه چیه؟ حوا می گوید اومدیم و پس فردا یک دخترخوشگل تر و سکسی تر از من توی این جنگل پیداش شد. تو حق نداری من رو ول کنی بری سراغ اون ورپریده . آدم قبول می کند. حوا می گوید مهریه ام را باید عندالمطالبه بدی ها ….آدم برای دررفتن از زیر این شرط لبخندی می زند و می گوید توی عقد نامه های جدید رسم شده که به جای عندالمطالبه می نویسند عندالاستطاعه، ما هم همین را می نویسیم، مدرن تر و قشنگ تره! حوا که عربی اش تعریفی نداشت موافقت کرد و گفت باشه، حالا که قراره عقد نامه مون پر از لغات قلنبه سلنبه عربی باشد، بنویس عندالاستطاعه، چه فرقی می کند. آدم لبخند زیرکانه ای می زند و می پرسد حالا مهریه و شیربها چی می خواهی؟
حوا می گوید به همین زودی یادت رفت؟ خوبه که کتباً نوشته ام و ادامه می دهد راستش را بخواهی دلم به حالت سوخت. شیربها را یک کمی تخفیف میدهم: به جای صد تا، ده تا دونه شیر، ده تا دونه پلنگ و ده تا دونه فیل برام بیار، و به عنوان مهریه هم، فقط قاره آفریقا و آسیا را بنویس پشت قباله ام. اون سه تا قاره را بهت تخفیف میدم به شرطی که قول بدهی مراسم عروسی مان واقعاً باشکوه باشد.
آدم با لحنی دوستانه و آشتی جویانه می گوید: راجع به جشن عروسی و این لیستی که نوشته ای، من حرف دارم: عزیز دلم، اولا که غار ما گنجایش این موجوداتی را که تو صورت داده ای، ندارد، ثانیا من چه جوری سفره عقدی را که خواسته ای جور کنم؟ شاهد از کجا بیارم، عاقد ازکجا پیدا کنم؟
حوا دلخور و متلک وار جواب می دهد منظورت اینه که دوتائی مون بریم توی رودخونه دوش بگیریم و یک راست بریم توی حجله؟
آدم می گوید پس چکار کنیم؟ و حوا جواب می دهد به نظرخودت لوس و بی مزه نیست؟ توی این جنگل دورافتاده، مثل این غریب غربا، نه بزن و بکوبی، نه جشن و سروری، نه هلهله ای، نه شاهدی، آخه این چه عروسی میشه؟
آدم نصیحت وار می گوید سخت نگیر دخترجان، اول زندگی ماست، ما باید اینجا یک شهر درست کنیم، اگر بتوانیم یک کشور درست کنیم، من برنامه ۵ ساله اول و دوم و سوم و چهارم طرح ریزی کرده ام.
در برنامه ۵ ساله اول می خواهم شهری درست کنم که لنگه نداشته باشد. در برنامه ۵ ساله دوم می خواهم کشوری درست کنم که لنگه نداشته باشد و در برنامه ۵ ساله سوم می خواهم قاره ای درست کنم که لنگه نداشته باشد و در برنامه ۵ ساله چهارم قصد دارم دنیائی درست کنم که لنگه نداشته باشد بعدش هم ایشالا با کمک تو و آقازاده هامون یک بهشت همین جا درست می کنیم به چه بزرگی. جوری که بهشت آن دنیا انگشت کوچیکه اش هم نشه.
آدم که چانه اش گرم شده بود، افتاده بود روی دنده چاخان، دوباره رفت سراغ مسئله اصلی و گفت ما باید به فکر آینده و بچه هایمان باشیم، برای اینهمه موجودی که می خواهی از اینطرف و آنطرف دعوت کنی میدانی من چقدر خوراکی باید تهیه کنم؟
حوا که می بیند تمام آن صغرا وکبراها برای تن ندادن به خواسته هایش بوده، شروع می کند به گریه کردن که: اصلا تو دیگه مثل اونوقتها من را دوست نداری، زیرسرت بلند شده، شبها دیر میائی توی غار، از کوچک و بزرگی برگهائی که جلوم آویزون می کنم ایراد می گیری، سر مهریه چونه میزنی و آدم بدبخت هر چی عزوچز می کند که به پیر، به پیغمبر، این حرفها صحیح نیست، به خرج حوا نمی رود که نمی رود.
دانشمندان می گویند هیچی آقا، سرهمین مسائل پیش پاافتاده، اختلاف بالا می گیرد، حوا تخته سنگی را که اینک کشف شده و قبلا گفتیم که به عنوان سنگ نبشته به آن استناد می شود! برمی دارد و توی مغز آدم می کوبد و دوباره از غار بیرون می رود…
قهرها و نازهای حوا مشخص است که به آشتی و ازدواج کشیده است، وگرنه من و شما توی این دنیا چکارمی کردیم؟! آدم هم مثل بقیه مردها نقطه ضعف هائی داشته، کوتاه آمده، نظرش تغییرکرده و عروسی سرگرفته. شاید هم دوستان و آشنایان یا همسایه ها وساطت کرده باشند، کسی چه می داند؟
از جای پاهائی که در غارهای دوردست کشف شده، محققان معتقد شده اند که آدم و حوا برای ماه عسل به خارج از کشور سفر کرده اند و از فرورفتگی ها و آثاری که کف غارهای دوردست دیده می شود نتیجه می گیرند که خیلی هم به آنها خوش گذشته است!
ادامه دارد
ایمیل نویسنده :
mirzataghikhan@yahoo.ca