شهروند ۱۲۴۰
اوایل شب بود که شروع به خواندن نامه ی سرلشگر بسیجی سیدحسن فیروزآبادی به امام زمان کردم نصف شبی که نامه را تمام کردم با خود گفتم: “عجب سرلشگری و عجب نامه ای!” از زور فکر و خیال خوابم برد. خودم را در یک باغ گل دیدم و مردی خوش سیما که با چهره ای مهربان و لبخندی ملیح گلبانی می کرد. جلو رفتم درود گفتم و درود گرفتم. از آخرین اخبار ایران جویا شد. نامه سرلشگر بسیجی را به او نشان دادم. گلبان گلزار جاودانه هرچه در خواندن نامه جلوتر می رفت اخم هایش بیشتر درهم می رفت. بعد شروع کرد به لرزیدن و سرانجام مدهوش بر زمین افتاد. نیم ساعت گلاب به صورت مبارکش زدم تا به هوش آمد. سبب منقلب شدنش را پرسیدم. فرمود: “پسرجان من صاحب زمانم و از زمان فراتر، لیکن این نامه با روح زمان در ستیز است و شش هزار و شصد و شصت سال از زمانه عقب تر.” عرض کردم در ایران شما را در چاه جمکران می جویند. فرمود “چکنم که قلم در دست دشمن است.” پس از آن بود که صاحب زمان نامه ای خطاب به سرلشگر بسیجی به این بنده ی حقیر دیکته کرد. این نامه را که کلمه به کلمه اش در ذهنم مانده برای آگاهی سید بسیجی و تمامی آزادزنان و آزادمردانی که فرزند زمان خویشتن اند منتشر می کنم.


از: صاحب زمان

به: سرلشگر بسیجی سیدحسن فیروزآبادی


سرلشگر نامه ات از طرف جارچی شهر کران به خادم همگان صاحب زمان واصل گردید. بیشتر از یک هزار و سیصد سال است که به قول تو در پرده غیبتم و شاهد بسی جنایت های این جانور دو پا بخصوص از نوع عمامه دارش. سیزده قرن حتی جمادات را تغییر میدهد تا چه برسد به انسان ولی من سرو مرو گنده سیر آفاق و انفس می کنم چرا که در ذهن مردم زندگی می کنم.


سید حسن اول از همه آمده ای از مدح خدا و تعریف و تمجید از خانواده ی من شروع کرده ای و آخر سر نوشته ای: ” آیا در طول تاریخ می‌توان کسی یا کسانی را یافت که بیش از خاندان پاک شما سابقه شهادت، آزادگی، جانبازی و ایثار داشته باشد؟” واقعاً که خیلی هفت خطی. تو که می گویی من علم غیب دارم و به همه چیز آگاهم. پس از راست و دروغ همه ی این مسائل خبر دارم و لازم نیست که تو برایم توضیح بدهی. اگر می خواهی چاخان کنی و تملق ام بگویی که غلام حلقه به گوش تو و بسیجی هایت بشوم که کور خوانده ای. به من می گویند صاحب زمان. من فرزند زمان خویشتنم. پس هدف تو این است که از اعتقادات آدم های ساده اندیش سوء استفاده بکنی و به اسم من یک دکان چهار نبش باز کنی. باز هم کورخوانده ای ای سید خرجسته. تو خیال می کنی مردم ایران اینقدرکودن اند که ندانند تو داری سرشان را شیره می مالی؟


سرلشگر خجالت نمی کشی که روز روشن حقایق را کله پا می کنی؟ مثلا از “روح بلند خمینی کبیر” حرف می زنی. خمینی که خودش وقت برگشتن به ایران گفت احساس (روح) ندارد چطور می تواند از نوع بلندش داشته باشد. تازه تو بگو کجای او کبیر است؟ تو در هیچ جای نامه ات از کشتار جمعی سال ۶۷ که در جریان آن بنا به دستور مستقیم خمینی بیش از چهار هزار زندانی قتل عام شدند حرفی نزده ای. شاید خود در این جنایت شرکت داشته ای که آن را به سکوت برگزار می کنی. من که در سیزده قرن گذشته هیچ خونخواره ای را ندیده ام که با این وحشی گری خونخوارگی کند. نوشته ای که “خمینی خبرگان ملت را خواند و قانون اساسی را برآوردند” سرلشگر قلب ماهیت مکن! یکی از ده ها خیانت خمینی همین بود که خواست ملت را برای ایجاد مجلس مؤسسان نادیده گرفت و “خبرگان” را به ملت تحمیل کرد تا یکی از کشکی ترین قانون های اساسی ولایت فقیهی عهد دقیانوس را به خورد مردم بدهند. ولی سید هرکس نداند تو خوب می دانی که این خبرگان نبودند بلکه خپلگان بودند که خدا ریشه ی همه شان را بکند.


بعد از آدم کش دیگری با عبارت “مظلوم و استوار نائبت سید علی خامنه‌ای عزیز” سخن گفته ای. اگر خامنه ای مظلوم است زنده باد تمام بی دادگران تاریخ. راستی سرلشگر تو مگر فضول، پاکار، مؤدی یا مکلف منی که خونخواره ی کله پوک و به غایت واپس گرایی مثل خامنه ای را نایب من می کنی؟ مگر من خودم دستم کج است یا پایم چلاق؟ تازه بعد از همه این دوز و کلک ها به من می گویی مهدی جان. مهدی جان و درد باریک! مهدی جان و زهرمار. مگر من هم توبره ات هستم؟ از خامنه ای نقل کرده ای که گفته «ما در برابر شما کاری حسینی خواهیم کرد» سید چرا خودت را به نفهمی می زنی و نمی خواهی قبول کنی که خامنه ای در رابطه با مردم ایران روی یزید را سفید کرد؟ راستی سرلشگر یک حرف درست هم از زبانت پریده و آن آنجاست که مـی گویـی “خامنه‌ای خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر.” در اینکه خامنه ای خمینی دیگر است حرفی نیست ولی سردار منظورت از حیدر کیست؟ اگر حیدر عربی شده هیتلر باشد به نظر من کم گفته ای من که شخصاً هر دو را دیده ام تصدیق می کنم که هیتلر باید پیش سید علی تو لنگ بیندازد.



سرلشگر راستی تو این دروغ های شاخداری که تحویل من داده ای خودت هم باور می کنی؟ مثلا نوشته ای “گروهک‌ها و خائنان مزدور و بقایای رژیم طاغوت … خطه کردستان را به خاک و خون کشیدند.” مثل اینکه حافظه ات پارسنگ برمی دارد و حمله ی ارتش به سنندج و خون آلود کردن نوروز سنندج را از یاد برده ای؟ فرمان شوم تاریخی ۲۷ مرداد ۱۳۵۸ خمینی برای حمله به کردستان بی دفاع را لابد از یاد برده ای. خلخالی را که به دستور خمینی به کردستان رفت و بی گناهان را اعدام کرد دیگر جزو گروهک ها و بقایای رژیم طاغوت نبود. همین بسیجی ها که تو قبه ی سرلشگری را روی دوشت یدک می کشی بودند که در قتل عام های قارنا وقهلتان دست داشتند. هرکس نداند تو که میدانی. سرلشگر واقعاً که “آنچه بسی نرم تر از روی تست سنگ پاست.”


سرلشگر نوشته ای که دشمن “جلاد خونخوار و قدرت ‌طلب بعثی بغداد را واداشت تا جنگی همه‌ جانبه با ام‌ القرای عالم اسلام تحمیل کند.” تو به درد همان می خوری که با صدای طبل راه رفتنت را تنظیم کنی و مرتباً پا به زمین بکوبی و عربده بکشی. والا اگر یک جو عقل داشتی می فهمیدی که “جنگ ادامه ی سیاست است با روشی دیگر.” این توسعه طلبی ایدئولوژیکی رژیم خمینی بود که با توسعه طلبی ارضی صدام برخورد پیدا کرد و منطقه را به آتش کشاند. خمینی و دارودسته اش آگاهانه جنگ را کش دادند تا عمر رژیم را درازترکنند.





 

در بخش دیگری از نامه ات نوشته ای “باز هم دوره ‌ای دیگر از دل تهاجم فرهنگی زاییده شد و این دوره را رهبر عزیز ما شبیخون فرهنگی نامید.” سرلشگر امان از بی فرهنگان و جباران بی مرام روزگار که در نگاه شان راست کج می آید و زیبا زشت می شود. مرد ناحساب، آزادی مطبوعات را که شبیخون فرهنگی نمی خوانند. آخ که اگرکلمات زبان داشتند از ناموس خودشان دفاع کنند چه غوغایی به پا می شد.


حال می رسم به لاف و گزاف های تو درباره نیروهای بسیجی ات: “آری بسیجی جان بر کف است و بی ادعا… که در رودخانه‌ امامت وضو گرفته است و از سرچشمه‌های جوشان روحانیت نوشیده است و در راه کربلای حسین قامت بسته است.” گوش کن سید بسیجی تا برایت بگویم که من امثال بسیجی های تو بسیار دیده ام. سلاطین عثمانی نیرویی به وجود آورده بودند به نام “یانی ساری”: اینان را از کودکی از خانواده هاشان جدا می کردند، شستشوی مغزی و تعلیمات نظامی می دادند. اغلب این نوجوانان را برای وفاداری مادام العمر به سلطان اخته کرده بودند. این نیروی شبه نظامی در قتل عام و جنایات هولناک نسل کشی کباده کش خلفای عثمانی بودند. نیروهای اس اس سوگند وفاداری به شخص هیتلر ادا کرده بودند که تا مرگ از “پیشوا” اطاعت کنند. اس اس ها هم در امور داخلی و هم در امور خارجی آلمان دخالت مستقیم داشتند. سردار می دانم که گوش شنوا نداری ولی اگر کسی یک جو شرف داشته باشد می داند که بنیاد بسیج بر جنایت علیه بشریت استوار است: سربازگیری کودکان ۱۴ و ۱۵ ساله، شستشوی مغزی و فرستادنشان به روی مین های زمینی و سوءاستفاده از آنان برای سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز مردم.


سردار! در پایان نامه ات به صحرای کربلا زده و حرف اولت را گفته ای: “در ۳۰ خرداد آشوبگران و منافقان… به پای مصنوعی و سینه خسته جانبازان و حتی بانوان و کودکان رهگذر هم رحم نکردند و منافقانه سلاح اهدایی امریکا و اسرائیل و انگلیس را به سوی مردم شلیک کردند، تا به خیال خام خود با کمک رسانه‌های بیگانه، ناجا و بسیج را متهم کنند…. نیروهای حافظ امنیت هیچ‌گاه سلاحی در دست نداشتند و به کار نبردند. ماموران حفظ امنیت و مدافعان حریم قانون کتک خوردند، زخمی شدند، شهید شدند، اما صبورانه با جانشان از مردم دفاع کردند؛ در مقابل آنها برای کشته‌های دروغی خود عزاداری کردند.” سرلشگر! دلم نمی خواهد فحش بدهم، فحش در شخصیت صاحب زمان نیست ولی بعضی وقتها، در رابطه با بعضی حرف ها و برای بعضی ها هیچ چیز رساتر از فحش نیست.


نه تنها من، همه دیدند که این تو و بسیجی هایت بودید که تظاهرات صلح آمیز مردم را به خاک و خون کشاندید، کشتید و دستگیر و شکنجه کردید و هنوز دستتان از خون پاک نشده است. چماق دار و چاقوکش و خنجر به دست را از خارج وارد کردید و به جان مردم از جمله زنان و کودکان بی گناه انداختید و هم اکنون صدها نفر در سیاهچال خود دارید. اگر ریگی به کفش تان نبود چرا سانسور کردید؟ جلو ارتباطات اینترنتی و حتی تلفنی را گرفتید؟ سردار اگر یک جو شرف داری “آنچه که هست آن بگو آنچه که نیست آن مگو!” در دوران گردنه بندی بارها شاهد بوده ام که راهزنان مسافران را لخت می کردند و مال باخته را بالای سر اموالش می بردند چند چماق به گرده اش فرو می آوردند و می گفتند: “بگو مبارک باشد!” شما از دزدان سرگردنه بدترید.


سردار! مشکل تو و نظامیان بی مایه ای مانند تو همان است که خود به آن اشاره کرده ای: “به من آموختند که در غیاب او نائبش را دریاب. از همان طفولیت برای مظلومیت جدت امام حسین (ع) سینه زدم، زنجیر زدم و بر غربت و مظلومیتش اشک ریختم.” سردار غلط کردی که برای جدم سینه زدی. او هرگز از تو نخواست که برایش سینه بزنی. به تو بردگی و اسارت فکری یاد داده اند. به تو کسی یاد نداد و خودت هم یاد نگرفتی که مستقل و به پیروی از نیروی خرد فکر کنی. ابلهانه از اطاعت برای خود پارسایی ساختی. تو بدون فرمانی از بالا نمی توانی زندگی کنی. بینوا تو در برابر فرودستان فرادست و در مقابل فرادستان فرودستی. برای من نایب می تراشی و در برابرش سجده می کنی. وای براین بندگی روحی و اخلاقی!


آهای سرلشگر بسیجی هر کس که به تو گفت بیخود گفت که “امام زمان داریم. او خواهد آمد، ظلم و ظالمان را درهم می‌کوبد، داد مظلومان را می‌گیرد، عدل و داد برپا می‌کند و جهان را آباد می‌کند، پس آگاهانه منتظرش باش.” اگرچه نقش مثبت رهبران خردمند، روشنگر، شفیق و انسان دوست را نمی توان فراموش کرد، لیکن در تحلیل نهایی امام زمان خود مردمند که باید به پای خیزند و نظام نابهنگام بیداد را با نظامی دادگر و دموکراتیک جای گزین سازند.

سید! تو اگر مردم ایران را شناخته بودی نمی نوشتی “بسیج که جان گرفت، ایران بسیجی شد.” منی که سرد و گرم روزگار را چشیده و ظهور و سقوط قدرت ها و مرام های مختلف را در ایران و جهان از نظر گذرانیده ام با اطمینان می گویم که ایران بسیجی نخواهد شد. تو هم ای بسیجی دولا پهنا لطفاً برای ایران به سر و سینه مکوب و دیگر مگو “فرهنگ و مردم سرزمینم”. نه تو از فرهنگ دیرپای ایرانی بویی برده ای و نه اینجا سرزمین تست. تو و سید علی ات این سرزمین ورجاوند را غصب کرده اید. ایران سرزمین مزدک، بابک، ابن سینا، رازی، خیام و دیگر خردورزان است. آزادگی، خردورزی و آزاداندیشی در ایران ریشه کهن دارد. دیرزمانی نخواهد پایید که مردم ایران دُم تو و بسیجی هایت را بگیرند و به زباله دان تاریخ رهسپار کنند.


در آخرین بخش نامه ات گفته ای “به فرزندان و نوادگان‌مان یاد داده‌ ایم منتظرت باشند، پرچم این نظام مقدس را در اهتزاز داشته باشند تا تو بیایی که امام خمینی فرمود: انقلاب ما مقدمه انقلاب جهانی به رهبری حضرت حجت است.” سردار بی پرده به تو بگویم که اگر این انقلاب جهانی از نوع بلوای خمینی باشد شیطان تحت نام خدا بر جهان حاکم خواهد شد. از من خواسته ای “دعا بفرما آن‌گاه که ظهور می‌کنی اگر مرگ میان شما و ما جدایی انداخته باشد، خداوند ما را از قبر بیرون آورد، در حالی که کفن را بر کمر پیچیده و سلاح بر کشیده باشیم.” سردار واقعاً که مغزت پوک است. وای بر تو که بدون کارد و قمه و تفنگ و مسلسل فکرت کار نمی کند. نمیدانی که خشونت به خشونت بیشتر دامن می زند و کل جامعه را در دور تسلسل خشونت گرفتار می سازد. عصر قهر جای خود به عصر آشتی داده است. ما با کار مداوم، شکیبایی و با گل نسترن و شاخه زیتون به جنگ پلیدی ها خواهیم رفت. دوران آینده دوران مهرورزی است. فردا هزاردستان نغمه خواهند سرود.