شهروند ۱۲۵۵
حسن فیروزآبادی رئیس کل ستاد نیروهای مسلح و گنده ترین مرد طرفدار احمدی نژاد در حالی که با یک دستش ادای پیچاندن گوش کسی را درمی آورد از مجلس خواست که با آقای احمدی نژاد همکاری کند و طرح یارانه (بخوانید برداشت پول بدون مجوز مجلس) او را تصویب کنند.
من موافقم که به دنبال این توصیه گوش خراش، یوتیوبی هم از قد و قواره و شکل عصبانیت خود درست کند و به مجلس بدهد تا آنها بیشتر حس کنند که حق احمدی نژاد چقدر مهم و گنده است و نمی توان از آن به سادگی گذشت.
***
من موافقم که سری به ستاد کل نیروهای مسلح ایران بزنم و ببینم آنجا چه خبر است. کسی را چه دیدی شاید توانستم اطلاعات نظامی و نقشه های خیلی خیلی محرمانه را هم گیر بیاورم و به شیطان بزرگ بفروشم و از بابتش اجاره یک ماه محل “شهروند” را بپردازم تا قیافه اخم آلود آقای زرهی کمی باز شود و این قدر خود را ملزم به خرید بلیت بخت آزمایی نکند.
***
اینجا ستاد کل نیروهای مسلح ایران است. صبح ساعت ۱۰
حسن فیروزآبادی با تاخیر چند ساعته و عینهو لاک پشت به درون ساختمان می خزد. همه حاضران با “ایست” یک پاسدار چنان خبردار می ایستند که به راحتی می توان ترس در چهره شان را دید. سکوت کامل حکمفرماست. سردار فیروزآبادی با دست بلند کردن و صبح بخیر گفتن از جلوشان به کندی لاک پشت رد می شود چندان که درد ناشی از کندی گردش گردن پاسدارها خون به صورتشان دواند و چهره شان را به سرخی نشاند.
تا سردار وارد آسانسور شد، فرمان “آزاد” شنیده شد و همه نفس عمیقی کشیدند.
به اتاق محل کارشان وارد شد و پشت میز بزرگی نشست. بلافاصله تلفن زنگ زد.
ـ بله … شما … از ….؟ آها شرکت توسعه اعتماد… بله… نه آقا گفتم که فلانی .. بله؟ … به برادر …. اون…. سهامش … غلط می کنه…
بلافاصله صدای زنگ تلفن دیگری بلند می شود.
ـ گوشی یه لحظه … بله… از … شرکت شهریار مهستان؟
بله .. آره جانم… دستور داده بودم … این برادر هم سرشان با … نه جانم … نه اینکار را نکنید … همان که قبلا گفته بودم …
با تلفن اولی: برات ای میل می کنم … خداحافظ … و گوشی را می گذارد. تلفن دوم را محکم به گوش می چسباند که حرف بزند یک دفعه تلفن اول زنگ می زند
ـ گوشی یک لحظه .. بله بفرمایید … خودمم … شرکت گسترش الکترونیک… آقاجان من چند دفعه بگم از شر این اصلاح طلبان خلاص کنید … بله؟… متخصصند؟ خوب باشند اونها خرابکارند. بیرونشان کنید … بعدا لیست شان را برات ای میل می کنم.
تلفن دوم زنگ می زنه
ـ بله … شرکت مهر اقتصاد ایرانیان؟ .. آها می خواستم اینو بگم که … تلفن دیگه زنگ می زنه.
ـ شرکت پیشگامان کویر یزد؟
ـ بله؟ شرکت مخابرات؟
ـ شما … شرکت…؟
ـ بله … اون شرکته بخرید…
ـ بله برادر حتما.. . قرار اون شرکت وابسته به شرکت نفت را هم …
ـ بله … واردات … شکر؟
ـ بله؟ کشتیها… ؟ چه شدند؟
ـ …
ـ ببخشید ساعت چنده … ۹ شب؟
بلند می شود تلفن ها همچنان زنگ می زنند، اما او دیگر خسته شده است. وارد آسانسور می شود. پایین می آید… رئیس کل ارتش به پیشبازش می رود و می گوید:
ـ برادر من از ساعت ۹ صبح اینجا نشسته ام ولی نتوانستم وقت حضور بیابم، میشه بگی من کی خدمت برسم؟
او نگاهی به فرمانده ارتش می اندازد و می گوید سر من شلوغ است مشکلت را با منشی در میان بگذار لازم نیست منو ببینی.
ـ برادر من ارتشی هستم، ما سر مرزها مشکل داریم، باید با کی حرف بزنیم…
ـ برادر من خسته ام، فردا و پس فردا تا یک ماه دیگر هم قراره هر چه شرکت وابسته به دولت هست، ما بخریم فکر می کنید اینها کم کاریه. برو برادر با منشی حرف بزن اگر می خوای کارت راه بیفته. و از ستاد بیرون می زند.
* برزو ابراهیمی، نویسنده مستقل ساکن تورنتو بیشتر در حوزه طنز سیاسی می نویسد.
ایمیل نویسنده: Borzou.kandali@yahoo.ca