بینوایی، شیخ حسن را دید و دامانش گرفت
شیخ گفتا: ای برادر این عبا، افسار نیست؟
گفت: میدانم، ولی دارم سؤالی از شما
گفت: اکنون فرصتِ پاسخ، در این دیدار نیست
گفت: از فقر و گرانی، جان ما آمد به لب
گفت: میدانم، گرانی قابل انکار نیست
گفت: میدانی حسن؟ پس زودتر کاری بکن
گفت: مشغولم، ولی سخت است، ره هموار نیست
گفت: پس این قیمت بازار را تثبیت کن
گفت: با بازار، ما را قدرت پیکار نیست
گفت: حرفی لااقل از قطع یارانه نزن
گفت: اما در خزانه، درهم و دینار نیست
گفت: پس کِی میگشاید آن کلیدت قفلها؟
گفت: بیتابی مکن، صبرت چرا بسیار نیست؟
گفت: صبر ما گذشت از حضرت ایوب هم
گفت: عمر نوح پیدا کن، اگر دشوار نیست!
گفت: دیدار اوباما را نرفتی، پس چرا؟
گفت: ما را رخصت این وصل در انظار نیست
گفت: پس کِی بشکند این حلقهی تحریمها؟
گفت: دشوار است، کار یک نفر، یک بار نیست
گفت : شیخا! پس چه شد آزادی زندانیان؟
گفت: با حکم قضایی، هیچ ما را کار نیست
گفت: اکنون مصلحت را در چه میبینی حسن؟
گفت: ساکت باش، چون سودی در این اشعار نیست
۸ آبان ۱۳۹۲