این هفته چه فیلمی ببینیم؟
فیلم “( Head-On (Gegen die Wand” که محصول مشترکی است از آلمان و ترکیه، فیلمی است که منتقدان و تماشاگران غربی را از اروپا تا آمریکا به تحسین واداشت و جوایز زیادی گرفت. فیلمی که برای بسیاری که به تماشایش نشستند، داستانی ناملموس و پرماجرا بود و برای ما، واقعیتی آشنا که هر روز در هر شهر کشورمان اتفاق می افتد. پدران و برادران متعصب که خونشان با شنیدن نام زنانشان بر لب مردی غریبه به جوش می آید، دخترانی که گردنشان زیر فشار انگشتان غیرت برادرشان کبود می شود ولی شور زندگی چنان در سرشان می جوشد که برای فرار از خانه حاضرند تن به هر کاری بدهند ـ از ازدواج تا خودکشی.
داستان در هامبورگ اتفاق می افتد، ولی نه هامبورگی پر زرق و برق و اروپایی. شهری که در فیلم می بینیم خیابان های تاریک دارد و کافه های قدیمی که دائم درش دعوا می شود بدون اینکه خبری از پلیس های ترسناک آلمانی باشد. محله ترک نشین است و مردی به نام جاهیت یکی از اهالی همین محل است. چشمانش بیروح هستند و دائم الخمر است و هروقت که بتواند سرش را روی خط های صاف و سفید کوکائین خم می کند و چند ساعتی به دنیای دیگری می رود. فیلم با سر و صدا و شلوغی در شبی شروع می شود که جاهیت در باری نشسته، مست است و بعد از اینکه با مردی گلاویز می شود، سوار ماشینش می شود و با سرعت ماشین را به دیواری می کوبد .. صحنه بعدی بیمارستان است و اتاق انتظار بیماران با اختلالات روانی. چند نفری نشسته اند و جاهیت با گردنی بسته در میانشان است. روانشناس را مجبور است ببیند که نصیحتش می کند که “برای پایان دادن به زندگی ات، مجبور نیستی بمیری. زندگی ات را اینجا پایان بده و برو جای دیگری شروع کن. آدم دیگری شو. به آفریقا برو. به مردم کمک کن.” جاهیت فقط نگاهش می کند و وقتی از اتاق بیرون می آید، اتفاقی می افتد که زندگی اش را قرار است دگرگون کند. دختری جوان که چشمان خندانی دارد کنارش می دود به طرفش و می پرسد: “تو ترک هستی؟ با من ازدواج می کنی؟ ” … جاهیت فحشی نثارش می کند و می رود.
دختر جوان سیبل است که با خانواده اش زندگی می کند و روی مچ دست هایش خط های سفیدی است که همان دلیل کافی است برایش که بخواهد زن جاهیت شود. حالا که تیغ چاره سازش نشده، برایش فرق نمی کند جاهیت یا مرد دیگری، فقط اینکه ترک باشد تا پدرش قبول کند. چند روز بعدی به این می گذرد که سر راه جاهیت سبز شود و زیر گوشش بخواند که مثل هم اتاقی اش خواهد بود. پخت و پز و شست و شو و همه چیز با او، حتی لازم نیست نگران همخوابگی باشد، فقط می خواهد ازدواج کند تا بتواند زندگی کند. به جاهیت می گوید که جوان است و می خواهد تا می تواند برقصد و با همه بخوابد و زندگی کردن را هم در همان می دانست. جاهیت مخالفت می کند تا شبی که با هم یواشکی از بیمارستان به یک کلاب می روند، سیبل یکبار دیگر از او می خواهد که با هم ازدواج کنند و بعد یکدفعه بطری مشروبش را می شکند و همانجا رگش را می زند. جاهیت چنان شوکه می شود و از دیوانگی دخترک وحشت می کند که چند روز بعدش به خواستگاری می رود و زندگی به ظاهر مشترکشان را شروع می کنند .
سیبل خوشحال است. گاهی غذا درست می کند، بیشتر با هم مست می کنند و کوکائین می کشند و هرشب هم بیرون می رود و یک نفر را پیدا می کند تا شب را با او بگذارند. جاهیت هم معشوقه و مشغولیت خودش را دارد. مشکلشان ولی این است که کم کم دارند به هم علاقه مند می شوند. دقیقا چرا این برایشان مشکل است را متوجه نمی شویم از آنجایی که زن و شوهر هستند و با هم بودنشان را قرار نیست توجیه کنند، ولی برخلاف تصور و انتظارمان، قرار نیست داستانی هالیوودی را تماشا کنیم که این دو با وجود تردید و ترس شان عاشق شوند و به خوبی و خوشی زندگی کنند. نه. وقتی فکر می کنیم قرار است همه عاقبت بخیر شوند، همه چیز خراب می شود و بعد قتل است و زندان و تبعید و تخریب.
فیلم با اینکه گیراست ولی صحنه هایی دارد که دیدنش سخت است ـ پر از خشم و خون و خشونت و با اینهمه داستانی که فکرتان را مشغول نگه می دارد و نوای سازهای محلی که ترانه ای ترکی را چند روزی در ذهنتان می نوازد.
https://www.youtube.com/watch?v=zRioyPHCSVo
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.