نگاهی به کتاب”درباره سیاست و فرهنگ”/ بخش اول
نام کتاب: درباره سیاست و فرهنگ
گفت وگوی علی بنو عزیزی با شاهرخ مسکوب
چاپ اول ۱۳۷۳.
انتشارات خاوران/پاریس. ۲۱۳ صفحه
درباره کتاب:
کتاب “درباره سیاست و فرهنگ” حاصل نشست های “علی بنوعزیزی” است با شاهرخ مسکوب در سال۱۳۶۶. این نشست ها به منظور گفت وگو و چاپ کتاب، آن زمان که مسکوب “طی سفرهای کوتاهی که هر یکی دو سال یک بار” به دیدار پسرش ـ اردشیر ـ و دوستانش به امریکا سفر می کرده، در شهر بوستون صورت گرفته است. علی بنوعزیزی در پیش گفتار کتاب هدف خود از گفت و شنود با شاهرخ مسکوب را این گونه تعریف می کند: آشنایی چندین ساله با آثارش مرا به این فکر واداشته بود که شرح زندگی سیاسی و علایق فرهنگی و نظرگاه های ادبی و فلسفی او می تواند سودمند و آموزنده باشد و به علاوه، بسیار علاقه داشتم که نظرات او را درباره چند موضوع پراهمیت، هم چون تفاوت بین فرهنگ ایران و غرب … پدیده تجدد، نقش روشنفکران در سیاست … پایه های فرهنگی هویت ملی ایرانی به ویژه در رابطه با زبان و ادب فارسی جویا شوم”. با این وجود آن گفت و گوهای چند روزه، در مجموع بیش تر به سمت خاطرات سیاسی مسکوب پیش رفت و حجم بیش تری از کتاب ـ از صفحه ۴۵ تا صفحه ۱۴۰ ـ به روزهای اولیه آشنایی مسکوب با سیاست، عضویت و مسئولیت تشکیلاتی در حزب توده ـ سال های بیست و سی ـ و نیز به خاطرات و به مسایل زندان آن سال ها اختصاص یافت. موارد فرهنگی و ادبی هر چند به نسبت سیاست صفحات کمتری را در کتاب به خود اختصاص داد، اما در همان حجم کم، با پرسش های مهم و با پاسخ های نواندیشانه، و به تناسب زمان خود، گاه هنجارشکنانه نویسنده و روشنفکر مهمی که شاهرخ مسکوب نام دارد همراه است. نویسنده ای که نوشتن برای او”گره گشایی کاری فرو بسته و به نوعی رهایی از بن بست و گشودن روزنه ای به سوی چشم اندازی بازتر و اندیشه ای آزادتر” بود.
با این که به دلیل درهم تنیدگی موضوعات در پرسش و پاسخ های کتاب مشکل بتوان بین فرهنگ و سیاست تفکیک قایل شد، اما نوشته زیر تلاش کرده است بر سخنان مسکوب در عرصه فرهنگ، ادبیات، تاریخ و اسطوره شناسی؛ که بازگفتش هم چنان از تازگی برخوردار است تمرکز نماید. هم چنین، نوشته ای که خواهد آمد، متکی و متناسب با داده های همین کتاب فراهم آمده از گفت وگو به شاهرخ مسکوب است، وگرنه نوشتن در زمینه های فکری او کاری جداگانه و شناختی همه جانبه طلب می کند.
کتاب “درباره سیاست و فرهنگ” از نگاه شاهرخ مسکوب، در ۲۱۳ صفحه بار اول در سال ۱۳۷۳ از سوی انتشارات خاوران در کشور فرانسه منتشر شده است.
شاهرخ مسکوب از زبان خودش
مسکوب در این گفت وگو به یاد می آورد که آشنایی اش با کتاب از کلاس پنجم ابتدایی آغاز شد. خواندن رمان های پلیسی تا ادبیات رمانتیک و نوشته های حسینقلی مستعان به همین دوره نوجوانی اش برمی گردد که مصادف بوده با آخرین سال های حکومت رضا شاه. در این سال ها، او به ناسیونالیسمی که رضا شاه در کشور دامن زده بود شیفته وار علاقه نشان می داده و در همان ایام شاهنامه را به قیمت ۲۴ تومان خریده و با اشتیاق بسیار می خوانده است. شاهرخ مسکوب هر چند بعدها با ایدئولوژی حزبی به انترناسیونالیسم اعتقاد پیدا کرد، اما دقت در سیر دیدگاه های او نشان می دهد که او تا پایان فعالیت فکری و نویسندگی اش که تا انتهای عمرش همراه بود، علاقه مندی های میهن دوستانه خود را در نوع تکامل یافته تری حفظ کرده بود. مسکوب می گوید پس خروج رضا شاه از کشور، هیبت میهن دوستی آن چنانی نوجوانیش به تدریج فرو ریخت(۱) و چندی بعد”تحت تاثیر و پیروی از یک واعظ زاهد مسلک در اصفهان به مذهب و خواندن کتاب های دینی رو آورد”. مدتی بعد، هر چند با ترس به نوشته های احمد کسروی که”مبادا پایه های دین باوریش را سست کند” نزدیک شد و در نهایت همان نوشته های کسروی او را از آن واعظ و مسجد و انجام امور دینی و کتاب های مذهبی دور ساخت. می گوید “نوشته های کسروی عقاید بعضی ها را متزلزل می کرد ولی چیزی هم به جایش به آنها نمی داد و من هم مثل خیلی ها سرگردان شدم.” با این همه ” از نثر کسروی خوشم می آید. نثری است که کاراکتر دارد یک معنایی پشت سر دارد بی جهت فارسی سره نویسی نمی کند”.
مسکوب با شاهنامه خوانی یک نقال (مرشد حسن نامی که شاهنامه خوانی بی نظیر اما پر شر و شوری بوده و سرش را زود بر باد داده ) در زورخانه که او در اولین سال های جوانی در اصفهان در آن ورزش باستانی می کرده، جایگاه شاهنامه و فردوسی را در خود محکم تر می یابد. در سال آخر دبیرستان با مطبوعات چپ مثل “داریا” و “مرد امروز” آشنا می شود و پس از پایان دبیرستان در اصفهان، در دانشکده حقوق دانشگاه تهران با چپ سیاسی آشنا می شود. پس از کوتاه زمانی جذب حزب توده می شود و به مدت ده سال به طور حرفه ای در تشکیلات این حزب فعالیت می کند.
مسکوب می گوید نویسندگی را در سال ۱۳۲۷ زمانی که به عضویت حزب توده درآمده بود آغاز کرد: “از طرف حزب معرفی شدم به روزنامه قیام ایران. در روزنامه قیام ایران تفسیر اخبار خارجی می نوشتم. این اولین کار نویسندگی من بود.” راهنما و مشوق مسکوب در کار نوشتن، احمد قاسمی بود که در آن سال ها از مسئولان رده بالای حزب توده شناخته می شد. قاسمی خود نویسنده روزنامه مردم ارگان حزب توده بود. او مسکوب را از طرف حزب به روزنامه قیام ایران که با صاحب امتیازی حسن صدر و سردبیری جهانگیر بهروز اداره می شد و به گفته مسکوب با حزب توده رابطه حسنه داشت، معرفی کرد.
مسکوب پس دو سال زندان در سال ۱۳۳۶ با بازنگری به ده سال کار سیاسی و مسئولیت حزبی و تجدید نظر در امور مارکسیستی خود، ابتدا از حزب توده و سپس بنا به گفته اش از زندان ایدئولوژی جدا می شود. در زندان دو نام ـ مرتضی کیوان و مادرش؛ شاید ـ باعث مقاومتش می شوند و نمی گذارند فرو بریزد. در عین حال یکی از دغدغه های اصلی مسکوب در زندان، خاصه در ماه های پایانی “تمرین آزادی نفسانی” و یک نوع تمرین آزادی اخلاقی بود که بتواند او را ازپای بندی های ایدئولوژیک رها سازد. ایدئولوژی ها در هر نوعش مشروعیت اخلاق فردی و نیز فردیت هنری هنرمندان خود را برنمی تابند. به عبارتی “هنرمند راستین که تقلید و تمکین به ایدئولوژی را به معنای مرگ آفرینندگی می داند”(۲) بر قراردادهای یکسان سازی ادبیات ایدئولوژیک خواهد شورید.
تمرین آزادی نفسانی و اخلاقی کار سختی بوده، این که چگونه صداقت را در خود و نه برای وفاداری به ایدئولوژی بتوانی تمرین کنی: “سعی کردم با خودم صادق باشم تا با دیگران هم صادق بشوم. کار آسانی نبود، یک جور تمرین حقیقت بود”. با این وجود ادبیات به عنوان قوی ترین عنصر و اشتیاق درونی در او، آشکارا جدا از پسندها و تبلیغات حزب، او را به خود فرا می خواند؛ ادبیاتی که او در زمان حرفه ای گری سیاسی نیز دایم دلبسته آن بود.
مسکوب از این نظر بیش از همه به ابراهیم گلستان شباهت دارد. این دو زیر بار سنگین ایدئولوژی حزبی و کار حرفه ای تشکیلاتی که فرصت فردیت هنری و ادبی و به طبع، فردیت شخصی را از آنان سلب کرده بود شوریدند و خود را از زیر یوغ ادبیات متعهد حزبی خارج کردند. در این قیاس، اتکاء و بازآمدن ابراهیم گلستان به خود و جدایی او از ادبیات حزبی، بر کنش فردی مسکوب در این امر، تقدم دارد. هر دو ـ و باز بیش تر، گلستان ـ انگ طرفداری از ادبیات منحط بورژوایی و دشمن حزب و انسان طراز نوین را متحمل شدند. مسکوب می گوید ادبیات مارکسیستی را من بیش تر از راه مطبوعات فرانسه و یک مقدار مطبوعات شوروی می خواندم. اما در زمینه ادبیات محض، ادبیات شوروی از همان اول برایم غیرقابل قبول بود. البته یک دو سه سالی من این ها را خواندم و بعد ول کردم. … و از خودم ناراضی بودم که چطور ادبیات روس را، ادبیات”ارتجاعی” دوره تزاری، مثلا چخوف را می پسندم و از ادبیات مترقی شوروی خوشم نمی آید”.
مسکوب پس از ترجمه رمان “خوشه های خشم “که آن را در سال ۱۳۲۸ با رحیم احمدی به پایان برده بود، در دو سال زندان و پس از آن چند اثر از ادبیات یونان باستان، از جمله “ادیپ شهریار” و “پرومته در زنجیر” را به فارسی برگرداند. در سال ۱۳۴۲ نخستین اثر مشهور خود مقدمه ای بر رستم و اسفندیار را منتشر کرد و چندین سال پس از آن اثر معتبر دیگری در همان حوزه، کتاب “سوگ سیاوش” را به چاپ رساند. این دو اثر نام شاهرخ مسکوب را به عنوان مفسری نوجو و صاحب فکر در فرهنگ اساطیری ایران که از سبک سیاق و نثری زیبا و قدرتمند بهره می برد، به خوانندگان جدی اسطوره شناسی و زبان معرفی کرد. پس از آن مسکوب با سکوتی ده ساله، به سراغ حافظ رفت و کتاب در کوی دوست را در سال ۱۳۵۷ منتشر کرد.
ادبیات، تعهد و تاثیر مسکوب
در میان روشنفکران و نویسندگان ایران سال های چهل و پنجاه، تنها چند چهره مهم توانستند با دانستگی و آگاهی، مغلوب جو حاکم روشنفکری که خود تابع موقعیت”اکتویست”های سیاسی و اجتماعی آن دوران بودند، نشوند و راه دیگری خارج از کلیشه ها بپیمایند. شاهرخ مسکوب از جمله کسانی است که رویکردهای اندیشگی او ابتدا، در هیاهوی آن سال ها؛ سال های هنر اجتماعی و اعتقاد به ادبیات فقر و بازخوانی های ستیزه ورزانه از تاریخ معاصر، کم دیده یا نادیده ماند. اما هر چه زمان و تاریخ درپی شکست آن نحله ها و اثبات آن ساده اندیشی گذشت، دیدگاه های مسکوب بخت بازخوانی و همراهی بیشتری یافت.
با این حال مسکوب پیش از انقلاب اثر مکتوبی که رو در روی هیاهوگرانی که در بازخوانی تاریخ معاصر، خاصه در ستیز با گفتمان مشروطیت به بی راهه “غرب زدگی” افتاده بودند، منتشر نکرد و درباره آن تعداد کسانی که در فهم عموم، روشنفکر شناخته می شدند و او در همین کتاب (در سال ۱۳۶۶)، آنان را نه روشنفکر بلکه ” اکتیویست” می نامد، اثری به چاپ نرساند. نیروهای پرشور سیاسی سال های چهل و پنجاه شمسی که اغلب با تفکر چریکی به سیاست می نگریستند، از نگاه مسکوب روشنفکر نبوده، بلکه اکتیویست هایی بوده اند که در کمال صداقت به راهی بی ثمر رفتند. چه بسا نقد جدی چنان درکی از روشنفکری و شتابزدگی خودویرانگرانه چریکی در آن دوره از سوی افرادی مثل مسکوب می توانست بر فضای احساسی آن زمان غلبه کند. و نیز بررسی رویکرد سنت اندیشانه آل احمد به تاریخ معاصر و جانبداری مشروعه از جنبش مشروطه با پرچم داری”شیخ شهید”؛ می توانست در همراهی با داریوش آشوری جوان، راه را بر تفکر آل احمد و آن گاه علی شریعتی سخت گرداند که چنان نشد!
افزون بر این مسکوب درباره انقلاب ۵۷ و رهبر آن، در ابتدا دچار خطای دید شد و با آن که کتاب “ولایت فقیه” را چند مدت قبل از وقوع انقلاب خوانده بود، تفکر حاکم بر آن کتاب را چون”تبلیغات جلب مومنین” جدی نگرفت و اجرای این همانی شدن جامعه نیمه مدرن آن سال ها را با دستورات آمده در شریعت ۱۴۰۰ سال قبل ناممکن یافت؛ و این بود که روزهای نخست تا روز جهانی زن سال ۵۸ خوشبین به انقلاب بود. مدتی بعد، کار خودش را”حماقت محض” دانست و به یاد “احمد اشرف” دوست نویسنده و اندیشمندش افتاد: “من و احمد اشرف بر سر این کتاب چندین بار با هم بحث کردیم. او به جد می گرفت و تا آخرش را خوانده بود که لب کلام چیست. ولی من، نفهمیدم”.
با این همه، صدای شاهرخ مسکوب در جای دیگر و اهمیت او در چیز دیگری بود. آن چه که باید از مسکوب سال های پیش از انقلاب شنیده و آموخته می شد در رفتار سیاسی اش که خود اعتقاد داشت برای این کار ساخته نشده؛ نبود. آن زمان دوره خوانش های هیجان زده از مفهوم ادبیات در ایران بود و تعهد در ادبیات با فهم تعهد اجتماعی و سیاسی همراه بود. مسکوب در همان دوره با اذهان به تعهد نویسنده به خود و در قبال جهان هستی می گوید”در دوره ای که خیلی صحبت تعهد نویسنده بود و بخصوص در سال های چهل، و من هم مقدمه رستم و اسفندیار را نوشته بودم و بعد در آخرین سال های همین دهه سوگ سیاوش را نوشتم برای من مسئله تعهد اجتماعی مطرح نبود”. از این رو، آموزه های او می توانست شیوه ادبی فارغ از تعهد اجتماعی و سیاسی روز زده، و نگاه عمیق تر به زندگی و تاریخ و اسطوره که تعقل را بر شورورزی مقدم می دانست بوده باشد. اما، چنان نشد و آن زمان او که در عرصه پژوهش دور از رخداد های روز و انظار سیاسی بود، با دو اثر مهم ” مقدمه ای بر رستم و اسفندیار ” و ” سوگ سیاوش”، تاثیر خود را در جای دیگری به جا گذاشت، و سال ها بعد پژوهشگرانی چند، رهیافت های او را از تاریخ و تاریخ معاصر باز شناختند.
ادامه دارد
۱ـ مسکوب می گوید زمانی که رضا شاه از کشور خارج می شد در اصفهان توقف کرد: رضا شاه آمده بود اصفهان منزل کازرونی مقیم بود و ما رفتیم جلو خان کنار زاینده رود که او را ببینیم. آمد توی حیاط قدم زد. از پیاده رو خیابان دیده می شد. دیگر از ابهت شاهی و این چیزها خبری نبود/ صفحه ۳۹. همین کتاب
۲ـ هنر در زنجیر ایدئولوژی/ عزت الله فولادوند. مجله بخارا، شماره ۳۵