هموطنان عزیز؛
اجازه می خواهم چند لحظه ای با شما باشم. شمایی که نمونه های تاریخ معاصر این سرزمین اید؛ شمایی که کوه مصیبت های بی شمار را بر پشت خود دارید؛ شما رهروان کاروان های درد و اشتیاق؛ شما شیرزنان شرزه ی دریادل؛ شما شیرآهن کوه مردان؛ شما بانیان شعور و شرافت؛ شما خردسالان؛ شما سالخورده گان؛ شما جوانان برخاسته و برومند؛ شمایی که همچون خِرَد در تاریکی جهل همچنان می درخشید؛ شمایی که در پاسداری از اصالت انسان جان بکف ایستاده اید؛ شمایی که دشمنان بی پروای غُل و زنجیرید؛ شما خُنیاگران سرود و صمیمیت؛ شما آتشکده های روشن تاریخ؛ شمایی که بودن ها را برای شدن ها ایثار کرده اید؛ و شما باغبانان شکیبای این لاله زار کهنسال.
حافظ می فرماید:
“حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تــزویــر مــکن چــون دگــــران قــــرآن را”
در جای دیگر می فرمایـد:
“بــال بگشا و صفیر از شجر طـوبا زن
حـیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفـسی”
همچنیــن:
“آن همــه ناز و تنّـــعم کــه خــزان می فــرمود
عـاقـبـت در قـدم بـاد بهــار آخر شـد”
و اما در ویژگی آغـاز فصـل نـو، او می ســرایـد:
“ز کــــوی یــار مـــی آیــد نســــیم بــاد نــــوروزی
ازین بــاد ار مــدد خــواهی چـراغ دل برافـــروزی
به صــحرا رو کـه از دامـــن غبــار غــم بیفشـــانی
به گلــزار آی کــز بلبــل غـــزل گـفتــن بیـــاموزی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیـرون آی
کـه بیـش از پنـج روزی نیست حُـکم مـیر نوروزی”
فرزندان ، خواهران، برادران، دوستان، رفیقان، همکاران، همقطاران، و هموطنان گرامی؛
در این فصـل نوین، امیـدوارم چـو گل از غنچــه بیـرون آییـد!
در این طلیعه نوروزی که طبیعت نیز موسم رنگین روئیدن را در تجسم و تبسم بدیع باغ تداعی می کند، پیام مختصر من امسال به شما دفاع بی قید و شرط از اصالت انسان است و دفاع از بیانی که این اصالت را بازگو می کند.
بگذارید، در این ویژگی، سالی را که در پیش است، سال مبارزه قاطع با سیاه بازار سانسور و خودسانسوری نام دهیم. یادش به خیر شاملو که چه خوش سرود:
“دهانت را می بو یند/مبادا گفته باشی دوست ات دارم.”
بگذارید قفل سال نو را با کلید بیان بگشاییم، که این خود کلیدی است در پیشاپیش گشایش قفل های گران.
همـوطنان رنج دیده ی مـن،
دست ها را که بریده اند؛ سرها را که بریده اند؛ شما را به عزّت فروردین … نگذارید زبان ها را هم …؛ وقتی که زبان در کام ماندگار شد، صدای دل انگیز عشق به خاموشی می گراید و انسان از میان تهی می شود. نگذارید صدای انسان را مثله مثله کنند؛ نگذارید صدای حقیقت را قصّابی کنند ـ شما را به عزّت فروردین … شما را به حرمت انسان …
مولانای جسـور و بی پـروای ما مـی فـرمــاید:
“بــاز آمــدم چــون عیــد نــو، تا قفــل زنــدان بشــکـنم
ویــن چــرخ مردم خوار را، چنـگال و دنـدان بشـکـنم
هفــت اختــر بی آب را، کیـن خـاکیان را می خـورنـد
هــم آب بــر آتـــش زنــم، هــم بــاد هــاشــان بشــکـنم
از شـــاه بــی آغــاز مــن، پـران شــدم چـون نـاز مـن
تا جُغــد طــوطی خــوار را، در دیــر ویـران بشـکــنم
روزی دو، بــاغ طــاغیـان، گـر ســبز بینی غـم مخـور
چـون اصـل هــای بیـــخ شـان، از راه پنهـــان بشـکــنم
چون من، خراب و مست را، در خانه ی خود ره دهـی
پـس تــو نــدانی این قَــــدَر، کــین بشــکنـم آن بشــکنـم
گــر پاســبان گــوید که هـی، بـر وی بـریـزم جـام مـی
دربــان اگــر دســتم کِشَــد، مـن دســـت دربـان بشــکنم
چــرخ ار نـگردد گــِرد دل، از بیــخ و اصــلش بر کنم
گــردون اگر دونـی کـند، گـردون گـردان بشکنم
خــوان کــرم گســترده ای، مهمــان خویشــــم بـرده ای
گوشــم چــرا مالـی اگــر، مـن گوشــه ی نـان بشــکــنم
نـی نـی منـم ســر خـوان تـو، ســر خـوان مهمـانـان تـو
جــامی دو، بـر مهمـان کنــم، تـا شــرم مهمـان بشــکنم
ای کـــه میــان جــان مـن، تـلقیــن شــعــرم مــی کـــنی
گــر تـن زنــم، خــامش کنــم، ترســم که فـرمان بشکنم
از شــمــس تبـریـزی اگــر، بـاده رســــد مســـتم کنــــد
من لاابـالـی وار خود، اِستـون کیـوان بشکنـم”
هموطنــان گــرامی؛
در آسـتانه ی سال ۱۳۹۳ خورشــیدی،
نوروزتــان فــرخنــده،
دَم تان گــرم،
دل تان خــوش،
زبان تان شـــیرین و شورانگیــز،
و رنــگین کمــان لبخنــد تان گشــاده بـاد!
پخش از رادیو آزادگان
۲۰ مـارس ۲۰۱۴
مینه سوتا ـ آمریکا
اوّل فروردین یکهزار و سیصد و نود و سه، برابر با بیستم مارس دو هزار و چهارده