زنان تعیین کنندگان سرنوشت آینده ی ایران
مهرانگیز کار وکیل، روزنامهنگار، و فعال اجتماعی در زمینه حقوق بشر و حقوق زنان، متولد سال ۱۳۲۳ در شهر اهواز و دانشآموخته رشته حقوق دانشگاه تهران است.
مهرانگیز کار در فروردین سال ۱۳۷۹ پس از بازگشت از کنفرانس «ایران بعد از انتخابات» (مشهور به کنفرانس برلین) در دادگاه انقلاب اسلامی مورد بازجویی قرار گرفت و دستگیر شد و به مدت دو ماه در زندان اوین زندانی بود و پس از آن آزاد شد.
خانم کار پس از محاکمه و محکومیت به چهارسال حبس، موفق شد به خارج از کشور بیاید. در همین زمان همسرش، سیامک پورزند، روزنامه نگار را با اتهامات واهی دستگیر و زندانی کردند و در نهایت او در بازداشت خانگی، در سن هشتاد سالگی برای رهایی از فشارها و محدودیت ها، خودکشی را انتخاب کرد.
مهرانگیز کار از سال ۱۳۸۱ در تبعید به سر میبرد و با دانشگاهها و پژوهشگاههای معتبر جهان از جمله دانشگاه هاروارد و کلمبیا در آمریکا و موسسه تدا در ژاپن در زمینه حقوق بشر همکاری کرده است.
او هم اکنون در «مرکز پِمبروک برای تدریس و تحقیق در مورد زنان» در دانشگاه براون مشغول به کار است. دو فرزند دارد به نام های آزاده (ساکن آمریکا) و لیلی (ساکن کانادا).
حضور خانم کار برای دیدار از اولین نوه اش، آرتینا، را در تورنتو غنیمت شمردیم و با ایشان در دفتر شهروند به گفت وگو نشستیم.
مهمترین انگیزه ای که شما را جذب مسائل زنان کرد، چه بود؟
ـ زن بودن و حساسیت های من برای این که وارد بشم به بحث های خیلی جدی موقعی اتفاق افتاد که انقلاب به پیروزی رسید و اولین حرکت ها بر ضد آزادی های اجتماعی زنان بود، مثل پوشش، اشتغال، تأکید بر برابری زن و مرد از آن جمله بودند. در زمان شاه هم البته هنوز هم خیلی نابرابری در قوانین مان داشتیم، بعضی از آنها اصلاح شده بود، اما آینده به طرف تغییر قوانین باقیمانده بود. در قانون مجازات عمومی آن زمان اصلا این مجازات هایی که الان می بینید، نبود، مثل شلاق و سنگسار و دست و پا بریدن و این همه اعدام، و یک قانون متعادلی بود که از کشورهای اروپایی الگوبرداری شده بود و در عین حال با اسلام هم در تعارض نبود. اما در این قانون ماده ای بود به شماره ۱۷۹ که اجازه می داد اگر مردی همسر یا خواهر یا دخترش را در فراش با مرد دیگری ببیند و او را بکشد، از مجازات مبرا است. من برای همین ماده قانونی بیست مقاله دارم و ما این را به عنوان زن کشی در پناه قانون مرتبا نقد می کردیم.
من چون در کودکی تا پایان دبیرستان در جنوب در شهر اهواز زندگی کرده بودم در آنجا شاهد زن کشی بودم، که نه تنها برای خانواده ی زن مشکل ایجاد نمی کرد، بلکه آن خانواده احساس غرور می کردند و مورد احترام بخشی از مردم هم قرار می گرفتند. اینها در حافظه من بود. بعد از این که انقلاب شد من به سرعت متوجه شدم که آن بینش و تفکر و پیشداوری لحظه به لحظه داره تبدیل به قانون می شود.
در دوران شاه ما در قانون مجازات فقط یک ماده قانونی داشتیم که بازتابی از آن تفکر و اندیشه بود. در قوانین خانواده هم اصلاحاتی شده بود. اما در قانون، برای زنان حق قضاوت، حق رای دادن، حق انتخاب شدن ـ حالا کاری نداریم به این که آن انتخابات هم انتخابات آزادی نبود، ما فقط در مورد قانون صحبت می کنیم ـ وجود داشت. وقتی قانون وجود داشته باشد همیشه این امیدواری هست که آدم ها عوض شوند و آدم های درست تری بر سر کار بیایند و قانون را هم درست اجرا کنند، ولی وقتی قانون خیلی بد است دیگر این امید هم نیست.
به هرحال قانون از نظر من در یک لحظه ی خاص خیلی اهمیت پیدا کرد و آن لحظه ی پیروزی انقلاب بود. ابتدا دستور حجاب زنان و بعد تأکید بر آن و بعد از سه سال هم تبدیل شد به تبصره و ماده قانونی در قانون مجازات اسلامی. اینجا بود که من خیلی حساسیت پیدا کردم و چون حقوق هم خوانده بودم و وکیل شده بودم، روزنامه نگار هم بودم، اینها همه دست به دست هم داد و توانستم این تجربه ها را به زبان ساده، به صورت مقاله مطرح کنم، ولی واقعیت این است که تحولات سیاسی در ایران ما را به این حوزه از فعالیت کشاند، نه اینکه ما اراده کرده باشیم.
حالا که با فاصله به فعالیت هایتان در ایران نگاه می کنید، آیا نسبت به آن زمان دیدتان تفاوتی کرده؟ و اگر برگردید به همان شرایط باز هم همان فعالیت ها را خواهید کرد؟
ـ معلومه. من معتقدم همیشه متناسب با شرایط در این کشورها باید کار کرد. کسی نمی تواند در یک شرایط ایزوله کار کند. در آنجا ما زبانی پیدا کرده بودیم و با آن زبان قوانینی که بر ضد زنان یا برضد غیرمسلمانان و به طور کلی قوانینی که رژیم تبعیض را تعریف می کند، نقد می کردیم. حتی بعضی وقت ها چگونگی اجرای بعضی قوانین که خوب بودند ولی بد اجرا می شدند، نقد می کردیم. اگر قرار باشه که من به ایران بروم و در امنیت باشم و پایگاه شغلی ام را داشته باشم ـ که البته همه فرض های محاله ـ و اگر امکان نوشتن داشته باشم از وضعیت اجتماعی می نویسم و از نامتناسب بودن قوانین ایران با تحولات اجتماعی ایران و از ضرورت رفع تبعیض از حقوق شهروندان. طبیعتا می روم به سمت تأکید بر اعلامیه جهانی حقوق بشر، تأکید بر امضاهایی که دولت ایران زیر تعهدات بین المللی اش داره از جمله دو میثاق حقوق سیاسی و فرهنگی و حقوق اقتصادی و اجتماعی، این حوزه ی کاری من است و تغییر نمی کند. احتمال دارد در ایران اتفاقاتی افتاده باشد که خوب متناسب با آن شرایط باید کار کرد.
جمهوری اسلامی وقتی متولد شد اولین کاری که کرد حقوق زنان تحصیلکرده و مدرن ـ که شماها باشید ـ پایمال کرد و شما تبدیل شدید به خانه نشینان بی عمل و در عوض یک قشر دیگری وارد بازار کار شدند که زنان سنتی و مذهبی بودند. بعضی ها این را پیشرفت می دانند و فکر می کنند قشری که پیش از این در جامعه فعالیت نداشت و خانه نشین بود وارد عرصه ی اجتماع و فعالیت شد. ولی از آن طرف قشری که تحصیلکرده و مدرن بود و حرف برای گفتن داشت و می توانست در پیشرفت و تغییر جامعه کمک کند، ایزوله و منفعل شدند. نظر شما چیست؟
ـ استدلالی که می شود دو وجه دارد. اگر بخواهیم بی طرفانه تحلیل کنیم باید بگوییم هر دو اتفاق افتاده. حتی می توانیم بگوییم در زمان شاه هم اشتباه بزرگی که اتفاق افتاد این بود که آن بخش بزرگی که حجاب ایمانی داشتند ـ چون حجاب اجباری نبود ـ آنها را در خیلی از حوزه ها اساساً راه نمی دادند، با اینکه قانونی هم برایش نداشتیم، یا این که طوری اعتماد به نفس شان را از دست می دادند که وارد آن حوزه ها نمی شدند، پس بنابراین آن هم درست نبود.
اما این یک اشکالی پیدا کرد. موقعی که این استدلال شروع شد، من یادم می آید دقیقا موقعی بود که گروهی می خواستند برای جمهوری اسلامی اعتبار تازه ای کسب کنند. یعنی اتفاقاتی که افتاده بود مثل حجاب اجباری، پاکسازی و اخراج های وسیع زنان ـ چون به فرمان حجاب آقای خمینی بی اعتنایی کرده بودند ـ منتفی کردن قضاوت زنان، غیرشرعی اعلام کردن خدمات اجتماعی داوطلبانه زنان، کنترل چندهمسری را برداشته بودند، قانون حمایت خانواده را لغو کرده بودند و… تمام اینها ویژگی های بسیار منفی برای جمهوری اسلامی ایجاد کرده بود.
از طرف دیگر ما متوجه شدیم که زنان ایرانی، حتی آنانی که از خانواده های باحجاب ایمانی بودند، آمدند و حوزه های دانشگاهی را به راستی فتح کردند، علیرغم تمام محدودیت ها مثل سهمیه بندی مناطق، ممنوعیت بعضی رشته ها، و … و این ناگهان اتفاق نیفتاد، ما ناگهان باخبر شدیم. چون دیدیم نرخ ورودی زنان به دانشگاه افزایش یافته. من خودم یک شاهد عینی بودم. همین دانشگاه آزاد که خیلی وقت ها در خیلی جاها اصلا کیفیتی نداشت باعث تحولات اجتماعی در ایران شد. وقتی در دهات می رفتم، می دیدم که دختران چادری با پسرها نشست و برخاست دارند، متوجه شدم که تحولات اجتماعی با رفتن این نوع دختران، که قبلا امکان نداشت بیایند به شهر، حالا در همان دهاتشان که دو اتاق را گذاشته بودند دانشگاه آزاد، به دانشگاه می رفتند و پسرها هم از دهات و شهرهای دیگر می آمدند و این ارتباطات و مناسبات روزمره و بی وقفه ای که بین دو جنس اتفاق افتاد را، نمی شود منفی ارزیابی کرد. چون من زیاد درون ایران مسافرت می کردم خودم شاهد عینی بودم این را مثبت ارزیابی می کنم.
اما متاسفانه مثل خیلی چیزهای دیگر ابزار تبلیغاتی جمهوری اسلامی شد. کسانی بودند که با رژیم شاه خیلی بد بودند و دلشان نمی خواست که آن همه مبارزاتی که برای تغییر رژیم شاه کرده بودند، این همه بازتاب بد در جهان داشته باشد، آنها به این موضوع چسبیدند و دیگر آن نیمه ای را که جمهوری اسلامی سرکوب کرده بود و احتمالا خودشان هم جزو آن بودند، نادیده گرفتند فقط برای اینکه به جمهوری اسلامی اعتبار بدهند.
اما ما اگر آن تبلیغات را کنار بگذاریم و بی طرفانه تحلیل کنیم، من معتقدم که هر دو نظر درست است. یعنی همین که به علت ادعای این که محیط پاک و اسلامی ست خانواده های مذهبی دخترهایشان را فرستادند به دانشگاه، که همان هم کافی بود. حالا هر چقدر تفکیک جنسیتی بکنند اینها جزوه هایشان را با هم مبادله می کنند. این شد تنها حوزه ای که ارتباط دختر و پسر تا حدودی مشروعیت داشت. از این نظر زنان ایرانی مخصوصا از خانواده های مذهبی قابل تحسین هستند که این حوزه را از دست ندادند و خیلی مشکل برای جمهوری اسلامی درست کردند.
اما از طرف دیگر ما نمی توانیم سرنوشت زنانی را که ناگهان، بعد از عمری کار اداری، خانه نشین شدند، ندیده بگیریم. ما خیلی زنان را داشتیم در ایران که حجاب را قبول نکردند و به ازای از دست دادن کار رفتند خانه نشستند و حتی سبزی پاک کردند، ترشی و مربا درست کردند و به مغازه ها فروختند. این شروع این نوع زندگی بود برای ما. یعنی رجعت زنان شاغل زمان شاه به خانه یا مهاجرت به خارج. شاید اولین مهاجران، زنان بودند که بچه هایشان را برداشتند و رفتند.
جمهوری اسلامی اول که آمد خیلی خیال ها داشت، حتی دلشان می خواست در دانشگاه ها را به روی زنان ببندد، ولی نتوانستند. متوجه شدند خیلی آسان نیست. می بینید که هنوز هم بعد از ۳۵ سال گشت حجاب و عفاف دارند.
چرا فکر می کنید که حضور زنان در عرصه ی سیاسی ـ اجتماعی مهم است؟
ـ من اصلا فکر نمی کنم که زنها با مردها فرق دارند که راجع به اهمیت این موضوع حرف بزنم. همانقدر که یک انسان دوست دارد که شرایط زندگی اش را به میل خودش تغییر بدهد، خود زنها باید فکر کنند که آیا در خانه شان علاقه دارند که دکوراسیون خانه با علائق یا راحتی خودشان متناسب باشد، یا اینکه می سپارند به دیگران. به نظر من این موضوعی ست که زنان خودشان باید به آن جواب بدهند. نه این که دیگران بخواهند برایشان حرف بزنند. ما نیاز داریم خود زنان این تفکر را سخنگویی کنند. اصلا این دیوار کشیدن بین زن و مرد غلط است. خوب زنان شهروندند، اگر دوست دارند که خانه شان ـ که کشورشان هست ـ کمی با سلیقه هایشان نزدیک شود، باید بیایند و مشارکت کنند. نباید خاموش باشند و به هر بهانه ای باید بیایند.
اما اگر به عنوان یک کارشناس از من می پرسید، من بالاخره حوزه ی اصلی کاری ام حقوق بشر است. ما در هیچ یک از متون حقوق بشری این تفکیک را نمی بینیم و حتی بعضی وقتها توصیه می شود به تبعیض مثبت، یعنی جاهایی که شرایط سخت و سنگین است و پیشینه ی بدی هست، تبعیض مثبت به نفع زنان بگذارند. یعنی بگویند حتما ۳۰درصد از نمایندگان مجلس زن باشند. یا حتما ۳۰درصد از حوزه ای که در طول تاریخ خیلی مردانه بوده، از زنان باشد. این هم نظریه ای ست که بعضی ها آن را قبول و بعضی رد می کنند.
اگر به کشور خودمان نگاه کنیم به وضوح می بینیم که ایران به یک مرحله ای رسیده که در این مرحله زنها حتما تعیین کنندگان سرنوشت آینده از هر نوع تفکری خواهند بود و همه مجبور هستند که یک جور تعادلی را در لشگر خودشان قبول کنند و اگر قبول نکنند، من زنان را می بینم که تبدیل شده اند به نیرویی که دارند فشار می آورند. ما حتی می دانیم که زنان در خانه های زمامداران ایران که اغلب فقیه و روحانی اند، دارند فشار می آورند و خیلی وقت ها دارند خیلی چیزها را تغییر می دهند، لااقل در مورد خودشان. این عجیب نیست چون جهان تغییر کرده و دست همه، چیزی هست که دارد با آن جهان را می بیند. اما این که چرا باید مشارکت داشته باشند، برای این که مملکتشان، خانه شان هست، و همانقدر که آدم به خانه اش حساسیت دارد، باید به مملکتش هم حساسیت داشته باشد.
از نظر شما اولویت های زنان در ایران در مبارزه شان برای احقاق حقوق چه چیزهایی ست؟
ـ برای من چون شاهد و ناظر بودم و موقعی که انقلاب شد من ۳۲ ساله بودم و عمری بی حجاب گذراندم، در حالی که مادرم چادری بوده و مادربزرگم عبا می پوشیده، اولویت این است که در ایران دوباره حجاب تبدیل به انتخاب شود. همانطور که اولین دستور آقای خمینی بعد از پیروزی اش، ما را بعد از ۳۴ سال به این نقطه رسانده که بنشینیم و هنوز حرف های ابتدایی بزنیم، اگر می خواهیم یک دگرگونی بنیادی اتفاق بیفتد اولین اقدام باید این باشد که حجاب را برگردانند به حجاب انتخابی. عرف همه چیز را کنترل می کند، بسپارند به عرف و به خود زن ها. حجاب اختیاری اولویت است، بعد از آن خیلی چیزها خود به خود می آید.
فرزند ارشد شما، لیلی، قدم در راه سیاست کانادا گذاشته. نگران نبودید که در زمان بارداری و الان که بچه دار شده، این مسئله به بچه اش صدمه وارد کند؟
ـ نه، علتش هم این بود که من خودم همواره زندگی اجتماعی پرتنش و وسیعی داشتم، پر از گرفتاری های مالی، سیاسی، شوک هایی که به من وارد شد، یک بچه ام مال دوران شاه است که خیلی فعال بودم، یک بچه ام مال دوران انقلاب و جمهوری اسلامی ست که پر از استرس بودم و ۴۰ سالم بود که سر آزاده حامله شدم و من تا آن لحظه های آخر داشتم دور و بر دادگستری می دویدم، با شکم بزرگ و یک مانتوی گشاد. بنابراین نه، من این نگرانی را هیچوقت نداشتم، ولی خوب وقتی آمدم و دو هفته ای را با لیلی و مهرداد و آرتینا هستم، متوجه شدم هم لیلی و هم مهرداد به شدت تلاش می کنند هم کمپین را به بهترین شکل هدایت کنند و هم وظایف مادری و پدری را به نحو احسن به جا آورند و خوب این خیلی سخت است ولی به نظر من از پس هر دو کار خوب دارند بر می آیند. زندگی شان خیلی شباهت به زندگی من و سیامک دارد. با هم به آرتینا رسیدگی می کنند و با هم کارهای کمپین را انجام می دهند و کمتر می خوابند و از تمام وقت شان استفاده می کنند تا این بار به سرمنزل برسد. هدف دارند. من فقط نگاهشان می کنم و سعی می کنم در این دو هفته مفید واقع شوم و هیچ کار دیگری نمی کنم.
شما چه کمک هایی به کمپین لیلی کرده اید؟
ـ هیچی. حقیقتاً هیچی. می دانستم لیلی چندین سال است این تصمیم را دارد و من هم او را آماده این مسیر می دیدم. یک روز در جولای یا آگوست بود و لیلی چند ماهه باردار بود که به من گفت می خواهد تصمیم اش را عملی کند و موقعیت را برایم توضیح داد و من هم گفتم خیلی خوب کاری می کنی ولی بدان که خیلی سخته. گفت، می دانم. و گفتم سخته اما من فکر می کنم این یک تابوشکنی ست. و ما همانطور که در زندگی ایران مان همواره به تابوشکنی احتیاج داشتیم، در زندگی بیرون از ایران هم احتیاج داریم. خیلی خوب است که تو هم تجربه های تازه پیدا کنی. من در این دوران دو دفعه است که تورنتو آمدم و لیلی را دیدم. معتقدم برای کسی که در مرکز هم توجه، هم خشم و هم اعتراض و البته مسائل دیگر مثل مسائل مالی، امنیتی، خانوادگی قرار می گیرد، یک جور تکامل شخصیتی به وجود می آید. و این آدم که مجبور می شود برای این که همه ی این تضادها را مدیریت کند، چقدر طاقتش بالا می رود، اعتماد به نفس اش بالا می رود و یک جهان بینی دیگری برایش به وجود می آید. تجربیات شخصی، اجتماعی، تحصیلی، سیاسی و حزبی لیلی در تورنتو او را آماده چنین چالشی کرده بود. لیلی هیچ وقت نظاره گر خاموش مسائل نبوده و همیشه خود را در گود حرکت ها قرار داده، مسئولیت پذیرفته، نوشته، مصاحبه کرده و موضع گرفته و خود را در معرض انتقاد و پیشنهاد قرار داده پس اهل چالش است.
صرفنظر از مسئله فردی، از نظر اجتماعی هم خیلی مهم است. برای این که بخش بزرگی از ایرانیان، به هر دلیل، یا خودخواسته، یا مثل ما که رانده شدیم از آن کشور، دارند در کشورهای دیگری زندگی می کنند. اینها مالیات که می دهند، در خیلی از چیزها باید تکلیف های شهروندی را انجام دهند و بنابراین باید از حقوق شهروندی استفاده کنند و یک حق شهروندی این است که شما که در خودت این شایستگی را می بینی که بروی در پارلمان کشور میزبانت بنشینی و در تصمیم گیری ها دخالت و نقش داشته باشی، اگر از این حق ات استفاده نکنی، آنجاست که دیگر معنی اش این است که پس شما فقط در آن کشور (کشور زادگاه ات) مشارکت می خواهی، ولی حالا که در مملکتی قرار گرفتی که زمینه های مناسب تری برایتان وجود دارد چه جوری ست که از این مشارکت به هر دلیلی می ترسی و فرار می کنی. من فکر می کنم این حرکت و گامی ست که در کشورهای دیگر هم توسط بعضی زنان دیگر برداشته شده و خیلی کمک می کند نه فقط به آن شخص، بلکه به آن کامیونیتی، چون در آن کامیونیتی به هر حال گپ و گفت وگوهایی به وجود می آید که قبل از آن که زنی در آن در این عرصه وارد شده باشد، وجود نداشته. و من فکر می کنم نهایتا این اتفاق خوبی ست که کامیونیتی هر چه بیشتر در خبرها مطرح شود و اعتماد به نفس آن بالا برود. حالا اعم از این که ایرانی هایی که وارد شدند ببرند، مخصوصا زن، یا ببازند، ولی این یک فیگور است و این می تواند بازتولید شود.
من همیشه می گویم وقتی من به دادگاه می رفتم، مرتب به من می گفتند که برو خواهر، طلاق می خواهی برو فردا بیا، من فردا می رفتم و می گفتم حاج آقا من طلاق نمی خوام، من وکیل هستم. خوب این یک تابوشکنی بود. منجر شد به این که بعد از ده، پانزده سال، من دیدم همینجور دختران خوشگل و جوان، با حجاب های قشنگ، می آیند دادگستری، و این حاج آقاها هم آن بلاهایی را که سر ما می آوردند، دیگر سر اینها نمی آوردند، برای چی، برای این که ما ایستادیم. ما دو سه نفر بودیم که ایستادگی کردیم.
برای همین این ها، هم اثر فردی دارد، هم اثر اجتماعی ، در خارج کشور کامیونیتی را تکان می دهد؛ هم فرهنگ سازی می کند و هم خبرسازی. خیلی خوب است که وقتی از کامیونیتی ایرانی صحبت می کنند، فیگورهای زنانه را در آن ببینند که اینها دارند به زبان رسا می گویند ما تبار ایرانی داریم، و با وجود زندگی خاصی که در آن کشور داشتیم مثل زندگی لیلی که کل خانواده قربانی محدودیت ها و خشونت های یک نظام سیاسی عجیب و غریب بوده، ولی هنوز خودمان را توانا می دانیم برای این که در سرزمین دیگری که وارد شدیم و آن را خانه مان قرار دادیم، در آنجا هم از حقوق شهروندی خودمان استفاده کنیم.
لیلی همان موقع هم که در ایران دانشکده حقوق می رفت، متوجه شد که محدودیت ها زیاد است و یک زن حتی اگر حقوقدان هم بشود خیلی نمی تواند سدها را بشکند. یکی دو بار با من به دادگاه ها آمد و بعد از آن من دیدم که چقدر ناامید بود نسبت به احقاق حق در چارچوب یک سیستمی که پر از تبعیض و نابرابری بود. بعد از مهاجرت تلاش کرد و از ابتدا می گفت من نمی خواهم مهاجرت کنم که فقط راحت زندگی کنم بلکه مهاجرت می کنم که حقوق نداشته در زادگاه خود را در کشور دوم خود به دست آورم و تمرین کنم. می گفت نمی خواهم مهاجر حاشیه نشین باشم و با حداقل ها خوش باشم بلکه می خواهم آزمایش و خطا کنم و تجربه بیاندوزم و تاثیرگذار باشم برای خود، نسل اول مهاجر و نسل دوم مهاجر و در کل جامعه.
شما به عنوان یک زن پیشرو و باتجربه در کار حقوقی و اجتماعی و همچنین به عنوان یک مادر، به لیلی چه توصیه هایی می کنید برای موفق شدنش در این کمپین؟
ـ این توصیه ها لحظه به لحظه است چون من همیشه پیش لیلی نیستم و در کشور دیگری هستم و به ندرت اینجا می آیم. چیزی که مرتب تکرار می کنم این است که ادامه بده و نگذارید هیچ چیز مانع کارتان شود. و به نظرم می آید که به نسبت امکاناتشان بسیار موفق اند و خیلی آدم های برجسته از کامیونیتی، جوانان برجسته، با آنها کار می کنند. مهرداد مدیریت خوب و بی وقفه ای دارد و لیلی هم از روز اول فیگور خودش را به صورت یک فعال در این زمینه معرفی کرده که تیمی کار کند و این تأکید بر تیمی کار کردن هم به نظر من یک ویژگی مهم است که لیلی در کارش دارد و من متوجه می شوم با همه مشورت می کند، خیلی وقت ها حرف های آنها را می پذیرد، نظرش را تغییر می دهد و این خیلی مهم است، حتی مهمتر از این که آدم نماینده مجلس شود. این که کار تیمی توسط این فیگور تبلیغ و تمرین شود. ما درون کشور هنوز نتوانستیم این کار تیمی را تمرین کنیم و هنوز نتوانستیم این مشکل را حل کنیم، می گویند دارند بهتر می شود، ولی من نمی دانم. یک تجربه ی دیگر کار داوطلبانه است که در فرهنگمان، غیر از کارهای خیریه ای، به صورت گسترده نداریم.
من وقتی این تمدن را نگاه می کنم می بینم اولین شالوده هایش کار داوطلبانه است. این را زمانی فهمیدم که با دخترم آزاده آمدیم آمریکا و آزاده را دبیرستان گذاشتم و او به من می گفت هر هفته عده ای از مادرها می آیند تمام مدرسه را جارو می کنند و می شویند، به صورت داوطلبانه، چرا؟ برای اینکه این زنان ـ مادران بچه ها ـ مدرسه را خانه ی دوم بچه هایشان می دانستند. این ها اغلب از خانواده های پولدار بودند. ما چنین چیزهایی نداشتیم. حالا در ایران یک عده دارند روی این ها کار می کنند و اصلا جامعه ی مدنی بدون کار داوطلبانه معنی ندارد.
برگردم به خود لیلی. به عنوان کسی که شاهدی بر زندگی او بودم، لیلی می تواند نمادی باشد از اولین نسل مهاجر در کانادا. لیلی در ایران زندگی راحتی داشت، بی تردید. ما ثروتمند نبودیم ولی زندگی فرهنگی و سیاسی غنی داشتیم. لیلی مهاجر شد و مهاجرت را با صفر شروع کرد و ما حتی یک دلار نداشتیم که به او کمک کنیم، من ذره ای این را کم و زیاد نمی گویم. من پول درمی آوردم ولی پول من به ریال و تومان بود و درخور این نبود که بتوانم به او دلار بدهم. برای همین همواره می گفتم برگرد اگر نتوانستی. و او در بدترین شرایط بود و به من نمی گفت. من فقط یک بار که برای کنفرانسی که در آمریکا دعوت داشتم، از آنجا پیش لیلی آمدم کانادا و دویست دلار اضافی داشتم که به او دادم، این تنها پرداخت من به او بود در زمانی که ایران بودم. بنابراین همه ی رنج ها را تحمل کرده و کوشش کرده هر مشقتی را تحمل کند و دوباره برنگردد به سرزمینی که همان محدودیت حجاب و هزار محدودیت دیگر را به وجود می آورد، فرض کنید پدرش سیامک پورزند نبود و مادرش هم من نبودم. نمی خواسته وقتی می رود دانشگاه، ببرندش دفتر انضباطی. اینجا مانده، سخت کار کرده. با داشتن مدرک حقوق از بهترین دانشگاه مجبور بوده مثل بسیاری از مهاجران متخصص دیگر از کارهایی شروع کند و گذران زندگی کند که امروز شاید کسی باور نکند. لیلی چند سال در چاپخانه شب تا صبح کار می کرد و تو خیابان در سرمای تورنتو روزنامه پخش کرده ولی مانده و مقاومت کرده و پیش رفته. خلاصه لیلی جزو مهاجرانی بوده که دست خالی به اینجا آمدند، هم کار کرده و هم درس خوانده و هیچ حمایت مالی نداشته، و با اینکه حقوق را در دانشگاه بهشتی خوانده بود، اینجا هم مطالعات زنان را خواند و بلافاصله با بورسیه کامل در مقطع فوق لیسانس در دانشکده حقوق آزگود مشغول به تحصیل شد و تمرکز خود را حقوق بین الملل تطبیقی و برابری جنسیتی گذاشت. من می دانم که درس خواندن همراه با کار کردن و چرخاندن چرخ زندگی چقدر سخت است. این ها همه مشقت هایی ست که نسل های اول مهاجر تحمل می کنند به این امید که بچه هایشان این مشقت ها را نداشته باشند. لیلی نماد این نسل اول مهاجر است. البته لیلی پله پله وضعیتش را در کشور جدیدش بهتر و تثبیت کرد. او دوباره وارد دانشگاه شد، فعالیت های اجتماعی اش را در کامیونیتی شروع کرد و با گذاشتن ورک شاپ ها و سخنرانی ها در برنامه های متعدد رل درخورش را در کامیونیتی ایفا کرد. او با حزب لیبرال آشنا شد و توانست در دفتر نماینده پارلمان از حوزه ویلودیل (خانم مارتا هال فیندلی) کار کند. با مهرداد همراه شد و در کنار او به فعالیت هایش در حوزه های مختلف پیگیرانه تر ادامه داد. کارنامه ی کاری و فعالیت های اجتماعی ـ سیاسی او را ایرانیان تورنتو می دانند و شاهد بوده اند. حالا هم لیلی خواسته که به عنوان نماد نسل اول مهاجری که با کوشش هایش در این کشور موفق شده، وارد پارلمان کانادا بشود و فکر می کنم اگر کامیونیتی ایرانی نماد نسل اول مهاجری را در پارلمان کانادا داشته باشد، به احتمال زیاد به مسائلش در حوزه ی مهم تصمیم گیری کانادا بیشتر توجه خواهد شد و می شود گفت لیلی در حال حاضر صدای نسل اول مهاجر است که اگر بازتاب داشته باشد در پارلمان کانادا، احتمال این که نفع فراوانی داشته باشد برای ایرانیان خیلی زیاد است.
خانم کار ممنون از وقتی که به ما دادید، سئوال ها بسیار است، اما گویا نوه شما آرتینا بیش از این نمی تواند صبور باشد. به امید دیداری دیگر تا از شما و تجربیات پربارتان در زمینه مسائل زنان در ایران بیشتر بشنویم.