در اﻳﻦ ﺻﻮرت دوﺳﺖ ات ﺧﻮاهم داﺷﺖ
اﻧﺪوﻩ ات اﮔﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺳﺘﺮوﻧﯽ
ﻧﺘﺮس،
ﺑﮕﻮ،
ﻣﺎﻩ ﻣﮑﻌﺐ:
ﺁﻓﺘﺎب ِ ﻣﺴﺘﻄﻴﻞ:
درﺧﺖ ﻣﻌﻠﻖ:
اﻳﻦ ﺷﻮرش اﺻﻼ ﺑﯽ دﻟﻴﻞ ﻧﻴﺴﺖ
وﻟﯽ اﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻃﻌﻢﺗﺤﮑﻢ دارد
ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﻦ هم ﻣﺮدﯼ از اﻳﻦﻗﺒﻴﻠﻪ ام
***
___________
ﻣﺎهی هاﯼ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ رودﺧﺎﻧﻪ ﻧﺪارد
ﺑﺎز ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ دهان ِ ﺑﺎﺟﻪ ﯼ ِ ﺗﻠﻔﻦ
ﻟﮑﻪ ﯼ ﺧﻮﻧﯽ اﯼ ﺳﺖ دﻓﺘﺮﭼﻪﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻗﺮﻣﺰ
ﮐﻪ از ﻟﺐ ﭘﺎﻳﻴﻨﯽ اش ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺣﻠﻖ ﺁوﻳﺰ ﻣﯽ ﮔﺬارم ﺑﺮاﯼ ﭘﺎﺷﻨﻪ ها و ﭘﻴﺎدﻩ رو ﮔﻮﺷﯽ را
ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ها و ﺷﻴﺸﻪ ها ﺗﮑﺮار ﻣﯽ ﺷﻮد اﻣﻮاج ﺁﺑﯽ ﻧﺌﻮن
اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺣﺬف ﺧﻮاهد ﺷﺪ و ﺷﺮوع ﺗﺮاوﻟﻴﻨﮕﯽ ﮐﻪ
ﺑﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮان ﺑﯽ ﭘﻮل
ژوﻟﻴﺪﻩ هایی ﭘﺎﭘﺘﯽ ﺳﺮﮔﺮدان
ﺑﯽ ﻣﺸﺘﺮﯼ روﺳﭙﯽ هاﯼ ﭘﻴﺮ
ﮐﻪ از ﮐﻨﺎر ﮐﻴﻨﻪﯼ ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﯽ ﮔﺬرﻧﺪ و دو ﭘﺎﺳﺒﺎن ﺟﻮان
ﺑﻪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻧﻴﺎﻣﺪﯼ ﻓﻼش ﺑﮏ
همان دﻗﺎﻳﻖ دوﺷﻨﺒﻪﯼ دﻟﮕﻴﺮ
ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻌﺪ از اﻳﻨﮑﻪﺁﺧﺮﻳﻦ اﺗﻮﺑﻮس ﺧﻤﻴﺎزﻩ ها را ﺑُﺮد
روﯼ ﻧﻴﻤﮑﺖ اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﺑﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮ
ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، اﻳﻦ ﻧﺎم و ﻧﻤﺮﻩ ها ﻣﺎل ِ ﺷﻤﺎﺳﺖ:
همراه ﻧﺎﻟﻪ ﯼ گرﺑﻪ اﯼ از ﺳﺮ دل درد
ﺳﮓ ﺳﺎﻟﺨﻮردﻩ ﯼ ﻣﻐﻤﻮﻣﯽ
ﺑﻪ زﺑﺎﻟﻪ های رو ﺑﻪ روﯼ رﺳﺘﻮران ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻧﺰدﻳﮏ ﻣﯽ ﺷﻮد
در ﭘﻴﺎدﻩ رو ﺑﺎران ﻣﯽ ﺑﺎرد ﺣﺎﻻ
و ﺑﻴﻦ ﭘﺎﺷﻨﻪ های ﻋﺎﺑﺮان ﻋﺠﻮل ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎران اﺳﺖ.
ﮔﻮﺷﯽ اﮔﺮ ﭘﺎﻧﺪول ِ ﻋﻘﺮﺑﻪ های ﻧﺎﭘﻴﺪاﺳﺖ
رﺑﻄﯽ ﺑﻪ روﻳﺎهاﯼ ﻣﻦ ﻧﺪارد
ﻣﯽ رﻗﺼﺎﻧﺪش در ﺑﺎران ﺑﺎد
***
__________________
اﺻﻼ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﻴﺴﺘﻢ
اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ های دوﻟﺘﯽ ﺷﻴﺸﻪ ﯼ ﺑﺎﻧﮏ هﺎ
ﭘﻴﺸﺎﻧﯽ ِ ﭘﺎﺳﺒﺎن ها ﻗﻨﺪاق ِ ﺗﻔﻨﮓ هﺎ
ﭘﻞ هاﯼ ِ ﭘﺸﺖ ِ ﺳﺮ
و
دل هاﯼ ِ ﻋﺰﻳﺰان ﻣﺎن را ﺷﮑﺴﺘﻪ اﻳﻢ
ﺗﺎ
ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﺎ رﺳﻴﺪﻩ اﻳﻢ
از ﻣﺴﻴﺮ ِ ﺁزادﯼ ﻣﻴﺪان ِ ﻋﺪاﻟﺖﺑﻮد ﻗﺮار ِ ﻣﺎ
در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ِ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﭘﻴﺎدﻩ ﺷﺪﻳﺪ ﺷﻤﺎ
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺸﮑﻮﮐﻢ
ﻟﻄﻔﺎ ً
ﭘﺮﭼﻤﯽ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دادم ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮداﻧﻴﺪ
***
_____________________
از ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن هفتاد و ﺷﺶ ﺑﺮاﯼ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ﺷﺼﺖ و هفت
ﺳﻪ اﭘﻴﺰود ﺑﺮاﯼ ﺳﺎﻋﺖ های ﺧﻮاﺑﻴﺪﻩ
١
دﻳﺮ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮدﻳﻢ ﺳﺎﻋﺖ
از همان ﮐﻮﭼﻪ ﯼ درﺧﺖ ﭘﻮش ِ ﺟﻮﯼ ﮔﺬر
ﺑﺰرگ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ ﺑﭽﻪ ﮔﺮﺑﻪ هاﯼ ﺑﻬﺎرﯼ ﺣﺎﻻ، ﺣﺘﻤﺎ
و ﺳﻬﻢ ﻣﺎ ، از ﺳﻴﺐ هاﯼ رﺳﻴﺪﻩ ﯼ ﺁن ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻗدیمی
ﻣﺎﻧﺪﻩ ا ﺳﺖ روﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ دﻳﻮار ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ های
ﮐﺎش ﺑﺎز هم ﻧﺎم ﮐﻮﭼﻪ را ﻋﻮض ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ
٢
زﻳﺒﺎﺗﺮ اﺳﺖ ﭼﻘﺪر ﺳﺎﻋﺪت ﺑﺎ ﺳﺎﻋﺖ
ﭼﻘﺪر دﻟﺸﻮرﻩ ﯼ ﺗﻮ را ﮐﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ دﻳﺪن ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
دوﺳﺖ دارم
ﺳﺎﻋﺖ ات را ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻘﺪر ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﻣﺜﻞ ﺁن همه ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮاﺑﻴﺪﻩﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ رﺳﺎﻧﺎن ﻧﺎﺑﻠﺪ
ﻳﺎدت هست؟ ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ﻟﺒﺎس های ﭼﺮوﮎ ﺁوردﻧﺪ
از ﺳﮑﻮت ﻋﻘﺮﺑﻪ ها در ﺳﮑﻮن ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ ِ ﻧﺒﺾ ها
ﻣﯽ ﺷﻮد ﺣﺪس زد ﮐﻪ …. ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ؟
٣
در ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺟﺎ ﺑﻪﺟﺎﻳﯽ ﻋﺪد های ﺷﺶ و هفت
ارواح ﺁﺷﻨﺎﯼ ﺑﺴﻴﺎرﯼ
راز ﺳﮑﻮن ﻋﻘﺮﺑﻪ ﯼﺳﺎﻋﺖ ﺷﺎن را
ﺑﺮ ﺗﻘﻮﻳﻢ روﯼ دﻳﻮار روﺑﻪ رو ﻧﻮﺷﺘﻪ اﻧﺪ
هر ﻗﺪر هم دﻳﺮ ﺷﺪﻩﺑﺎﺷﺪ ﺣﺎﻻ
ﺻﺎﺣﺒﺎن ﺳﺎﻋﺖ ها ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﮔﺮدﻧﺪ دﻳﮕﺮ
ﺳﺮد اﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮدﻳﻢ ﺳﺎﻋﺖ
منبع: مجله ادبی پیاده رو
_________________
مکزیک یعنی زاپاتا
با احترام به الیا کازان ـ برای فیلم زندهباد زاپاتا
نمایِ نامرئی نزدیک
پنجره را برای ماه
و ایمیلم را برای امیلیانو زاپاتا باز گذاشتم
با سپیده، روی سایت صلح، عدالت و آزادی ـ صدایم کرد
یادم آمد به همین دلایل
دوربین (الیا کازان) در برابرش زانو زده بود
گفتم: هنوز هم، نظامیها رد اسب سپیدت را روی اینترنت تعقیب میکنند
گفت: هنوز هم، نگران کودکان گرسنه مکزیکام
گفتم: امیلیانو مرا ببخش
دختری را که دوست داشتم
به بهانهی دیدن تو، به سینما بردم
گفت: سکانس کلیسا، یادت هست؟
برای دیدن دختری که دوستش داشتم، خدا را بهانه کردم.
گفتم: چه باشکوه شده بود (مارلون براندو) وقتی که تو را بازی میکرد
گفت: جهان چیزی برای ستودن نداشت، جز عشق
****
برگشت به نمای عمومی آغاز انفجار مکزیک هزار و نهصد و نه
کنج کاخ ـ زیر عکس بزرگ مادرو۱
زردو ـ زاورا، روستاییان یعنی سرخ
دوربین از روی شانهی فاتح مکزیک آنها را تحقیر میکند.
آقا: مزارع ما را، سیمهای خاردار شما مجروح کردهاند.
نان از سفره به خواب کودکانمان رفته است
آرامش اسبهای نجیب ما را
انفجار تفنگهای عجیب شما آشفته کرده است
نجابت زنهای آرام ما را
توحش سربازهای شما تاراج کرده است
آقا: لطفاً، بگویید، مزارع ما را آزاد کنند
***
نمای نحسِ ناروا
چه جای شکایت از نقش ناروای قابیل،
و چرا افسوس از سرنوشت شوم هابیل؟
کاش میشد این سکانس لعنتی را حذف کرد
نرو، امیلیانو، برگرد ـ ببین زنی که دوستت دارد،
حادثه را در ماه حدس میزند
امیلیانو
برای الیا کازان سخت است دکوپاژ سکانسی که
نظامیها پلان به پلاناش را نوشتهاند
امیلیانو، این اسب شایسته است که افسانه شود؟
او دلنگران تو، مسیر رگبار گلولههای هنوز نیامده را میبیند
دوربین از نگاه آسمان،
تو باید به ناکجا بروی و اسبت به قلهی کوه
***
نمای عمومی علاقهی آدمها به عدالت
چراغها که روشن میشوند
ـ به تعداد صندلیهای سینما
امیلیانو زاپاتا برمیخیزد.
حالا ـ اگر کسی فریاد بزند: زاپاتا…؟!
میروم پنجره را ببندم. پیش از آمدن «امیلیانو» ماه رفته بود
پانویس:
۱. «مادرو» فرمانده نظامی که مکزیک را اشغال کرده بود.
منبع: سایت ادبیات ما