برگردان: شهباز نخعی
حکومت های شبح در خاورنزدیک
بالا گرفتن قدرت یک نیروی جهادی سنی در شمال غرب عراق به معنی واقعی کلمه نمایشی است. در این امر ریشخندی نهفته است: ای وای مثل این که در کشور تروریست هست. زمانی که در صحنه ظاهر می شود، نخست وزیر شیعه نوری مالکی تظاهر به شگفت زدگی می کند، فریاد آی آدم کش سر می دهد و برای راندن او از خانه از دوستانش یاری می جوید. با این حال، خود اوست که در به روی این جهادگرا گشوده و او را تغذیه کرده است. دوستانش، به طور عمده جمهوری اسلامی ایران، این را می دانند، اما نفع خود را در شرکت در بازی می بینند. زیرا تروریست تنها بهانه ای است که اشتباهات دست نشانده شان را می پوشاند
در ماه ژوئن ۲۰۱۴، جهادگرایان سنی تحت لوای دولت اسلامی عراق و شام (که به نام مخفف عربی داعش نیز خوانده می شود)، تقریبا بدون نبرد، موصل، دومین یا سومین شهر کشور بنا بر ارقام مختلف، را تصرف کردند. شهرهای دیگری در این منطقه با اکثریت سنی نیز به سرعت سقوط کرد، تا جایی که دستگاه امنیتی از هم فروپاشید. حکومت عراق تجهیزات نظامی خود، از جمله خودروهایی که ایالات متحده در اختیارش گذاشته بود را ترککرد و پشت سر خود شمار زیادی از زندانیان ـ که غالبا برخلاف قانون و عدالت زندانی شده بودند ـ را رها کرد و غنایم زیادی برای حریف به جا گذاشت: مهم تر از همه، نزدیک به نیم میلیارد دلار ذخیره شده در یک شعبه بانک مرکزی.
گروه های مسلح کمتر رادیکال نیز به جنبش پیوستند و بخش مهمی از پیروزی را از آن خود کردند. در میان ساکنانی که نگریختند، برخی به جشن گرفتن چیزی پرداختند که آن را «آزاد سازی»، «قیام» یا حتی یک «انقلاب» می نامیدند.
کردها با بهره گیری از موقعیت پیش آمده یک شهر عمده دیگر، کرکوک را تصرف کردند. منطقه ای غنی و سرشار از منابع نفتی و هویتی که از سال ها پیش برسر کنترل آن با دولت بغداد نزاع داشتند و اقلیت های دیگری نیز در آن زندگی می کنند. به خاطر این که همه توجه ها بر روی پیشرفت جهادگرایان متمرکز شده بود، این قدرت نمایی چندان به چشم نیامد. با باور به ادعای آقای مالکی و متحدان و رقیبان شیعه او، به نظر دستگاه اداری امریکا و بخشی از رسانه ها، تهاجم به نظر غیرقابل مقاومت می آمد: همه گفته اند که از این هراس داشته اند که مهاجمان مقابر ائمه شیعه در سامره را تصرف و ویران کنند و یک جنگ مذهبی شیعه ـ سنی به راه اندازند یا پایتخت را تسخیر نمایند وشیخ نشینیوسیع شامل بخش های بزرگی از عراق و سوریه بنیان نهند.
در سال ۲۰۱۲ سنی ها نارضایتی خود را با تظاهرات آرام نشان دادند
در واکنش به نارضایتی سنی ها نخست وزیر فراخوان بسیج عمومی داد. هواداران شبه نظامی ای که او گسترش یافتنشان را تحمل کرده بود، و نیز بسیاری از چهره های شیعه با او همگام شدند. ایران برای سازماندهی واحدهای شبه نظامی نیروهای تقویتی فرستاد تا در کنار ایشان بجنگند. ایالات متحده دو ناو هواپیمابر به نزدیکی این صحنه عملیاتی، که رییس جمهوری باراک اوباما از سال ۲۰۱۱ تلاش زیادی می کند تا برای همیشه آن را ترک کند، اعزام کرد.
در این حین، ابتدایی ترین پرسش های مربوط به این شکست بی پاسخ مانده است: چگونه یک دستگاه امنیتی با اعضای بسیار زیاد، که با یک میلیون عضو در میان نیرومندترین ها در دنیاست (درکشوری با جمعیت تقریبی ۲۵ میلیون نفر)، با نزدیک شدن جهادگرایان این چنین دود شده و به هوا رفته است؟ با توجه به خاطره های وحشتناکی که سلفی های جهادگرایان از نوع القاعده، در سال ۲۰۰۷زمانی که بر موصل سلطه داشتند در ذهن ها به جا گذاشته بودند و تقریبا هرکسی را در خیابان سر می بریدند، چگونه می توان محبوبیت نسبی جهادگرایان را توضیح داد؟
چرا افرادمعتبر محلی سنی مانند خانواده نجیفی نزدیک به آقای مالکی از ایجاد یک اتحاد برای رویارویی با مهاجمان ناتوان ماندند؟
سرانجام و به ویژه، چگونه بود که نخست وزیر به پشتوانه ترازنامه خود، که در انتخابات اخیر پارلمانی احساس قدرت می کرد، در نظر داشت خود را برای سومین بار نامزد نخست وزیری کند؟
فردی که در اصل یک شخصیت درجه دو حزب کوچک اسلامی شیعه الدعوه بود، در سال ۲۰۰۶ به عنوان مرد مصالحه و سازش، درست به این دلیل که به نظر می آمد تهدیدی برای کسی به شمار نمی رود، به اوج رسید. در آن زمان، جنگ داخلی بین گروه های مسلح سنی و شبه نظامیان شیعه بیداد می کرد. خاستگاه همه نیروهامقاومت در برابر اشغال امریکا بود، اما به دلیل احساس رشد یابنده ظلم و جور متقابل دچار تفرقه و رودررویی شده بودند. نخست وزیر از اقدام شیعیان به عنوان نیروی مکمل در مبارزه علیه سنی ها حمایت کرد.
در سال ۲۰۰۸، هنگامی که امریکایی ها به او ابزارهای خروج از منطق خالص مذهبی را دادند، تصویر و راهبرد سیاسی اش به طور رادیکال تغییر یافت. بنا بر این شد که شبه نظامیان سنی در کنار نیروهای دولتی برای نبرد با القاعده سازماندهی شوند و زمام شبه نظامیان شیعه، که بیش از پیش غیرقابل مهار شده بودند، در دست گرفته شود. شخص آقای مالکی در عمل نقش کمی داشت. او نتوانست خود را به صورت دولتمردی فراتر از منطق جنگ داخلی نشان دهد و کشور را به ثبات برساند.
پس از آن، او هویت خود را با نقش منجی و پرورش کیش شخصیت که تا حد زیاد از تصویر صدام حسین وام گرفته بود، تداوم بخشید. به نظر نمی آمد که این نزدیکی به تصویر صدام حسین هواداران شیعه او را نگرانکرده باشد. به نام رنجی که تحمیل آن به رژیم قبلی نسبت داده می شد، یا ادعای «غیرقابل اداره» بودن، مردم عراق که بی گمان خیلی ناآرام هستند، به نظر نمی آمد که خواهان رئیسی از قماشی متفاوت با جبار پیشین باشند. با این تفاوت که این بار می خواستند او از مذهب خودشان باشد.
“مبارزه علیه تروریسم” خیلی زود به صورت استدلال و بهانه اصلی آقای مالکی درآمد و به او امکان داد که هم زمان هدف های گوناگونی را پیگیری کند. او قدرت را هرچه بیشتر در دستان خود متمرکز کرد، کنترل خود را بر دستگاه بزرگ امنیتی که از اشغال امریکا به ارث برده بود، افزایش داد و آن را به خدمت منافع سیاسی خود درآورد. از دسامبر سال ۲۰۱۰، او سمت های نخست وزیر، فرماندهی کل قوای مسلح، وزارت دفاع و وزارت کشور را قبضه کرد. ترس از خلاء مانع هرگونه کوششی برای جانشینی او می شد و او را از پشتیبانی کافی از سوی ایالات متحده و ایران برخوردار می نمود. آقای اوباما از زمان انتخاب خود در سال ۲۰۰۸، خواهان بیرون کشیدن سریع نیروهای خود بود و تهران از بودن مردی توانا در رأس حکومت عراق که می کوشید هرگز منافع آن را تهدید نکند، خرسند بود.
آقای مالکی بی گمان انحصار دست یازی به «مبارزه علیه تروریسم» برای جبران فقدان برنامه سیاسی را ندارد. در دنیای عرب، تقریبا همه همتایان او از این امر برای پوشاندن بدترین سوءاستفاده های خود بهره گرفته اند. این شامل حافظ اسد، پدر رئیس جمهوری کنونی سوریه، ژنرال های الجزایری در سال های دهه ۱۹۹۰، معمر قذافی در لیبی یا زین العابدین بن علی در تونس می شود. در یمن، رئیس جمهوری علی عبدالله صالح تا زمان سقوطش در سال ۲۰۱۲، یک نظام قدرت ماندگار از جمله بر پایه بهره برداری از تهدیدبی اندازه بیمناکالقاعده بنا کرد. در زمان قیام های موسوم به «بهار عرب» همه نظام های مربوطه، که با کینه و خصومت مردم روبرو شده بودند، به دستاویز مبارزه علیه تروریسم چنگ انداختند.
اما، تفاوت نخست وزیر عراق در این بود که از این امر استفاده بی حد و مرز کرد. او به طور آگاهانه و نظام مند سنی ها را تاراند و در عین شکننده کردن حکومت به سست کردن شالوده های آن پرداخت و این برایش به دلیل قرار داشتن در قدرت قابل درک نبود. در سوریه، بشار اسد نیز از سال ۲۰۱۱ همین کار را کرد، ولی این امر زیر فشار یک جنبش گسترده شورش مردمی بود که توسط کنشگران خارجی، که آشکارا خواستار سرنگونی رژیم او بودند، انجام شد. گزینه «سرد و بدون احساس» آقای مالکی غفلت و حتی تاراندن شبه نظامیان سنی، که غالبا ترکیب قبیله ای داشتند و توسط ایالات متحده برایش به ارث گذاشته شده بودند، و نگهداری یک دستگاه امنیتی بیش از پیش مذهبی و فاسد بود. هرگونه مخالفت سنی ها به «تروریسم» نسبت داده می شد و شمار زیادی از بازداشت و زندانی کردن های بی قانون و عدالت و باج و رشوه گیری های ناروا در پی داشت.
شیوه های بقای قدرت، زیر پی های نهادهای کشور را خالی کرد.سنی های عراقی در عین به طغیان درآمدن از این رفتارها، و با الهام از قیام های سال ۲۰۱۱ در کشورهای همسایه، براثر نظامی شدن فاجعه بار درگیری ها در سوریه – و خاطره دردناک شکست خود در جنگ اخیر داخلی – به سردی گرائیدند. از سال ۲۰۱۲، آنها خود را جهت تظاهرات مسالمت آمیز برای بیان نارضایتی خود سازماندهی کردند. نخستین تظاهرات تبدیل به تحصن دایمی در میدان های بزرگ شهرهای سنی نشین کشور شد. مطالبات آنان همواره در مورد متعادل سازی حکومت و اعطای جایگاه مناسب به ایشان بود، اما آقای مالکی به این مطالبات گوش فرا نداد. بازگشت کند عملیات بمب گذاری نیز نه تنها موجب هشدار به او نشد بلکه بهانه ای برای خیره سری بیشتر گشت (۱). کم کم، گزینه خشونت که در محافل سنی به صورت دملی درآمده بود، درمیان قشرهای رادیکال تر سر باز کرد. به موازات این امر، نخست وزیر تصمیم گرفت به نفع بشار اسد در درگیری سوریه که جنبه مذهبی به خود می گرفت و اقلیت علوی را در مقابل اکثریت سنی قرار می داد، موضع گیری کند. او بر هرگونه انتقاد از سرکوب اعمال شده توسط همسایه خود که با شدت رشد می یافت و شکل هایی ناخوش آیند و نفرت انگیز به خود می گرفت، چشم فرو بست و پیشنهاد میانجیگری داد. او مرزهای خود را به روی شیعیانی که داوطلبانه برای جنگ، در چهارچوب نوعی «تلاش جنگی» هدایت شده توسط ایران به سوریه می رفتند گشود.
مردی که مدعی بود به جنگ داخلی پایان داده، به نظر می آمد که سرسختانه درصدد زنده کردن عوامل آن است. سفیران قدرتمند ایالات متحده و ایران در این باره چه می گفتند؟ دستکم تا زمان بحران موصل، آنها به نحو غریبی باد به غبغب می انداختند و حمایت بی قید و شرط خود را از قدرت مستقر در عراق ابراز می کردند. با این حال نشانه های فاجعه آینده فزونی می یافت. سر برآوردن گروه های مسلح سنی و شبه نظامیان شیعی می توانست علامت خطر باشد.
از این هم وخیم تر، فرسایش ساختارهای حکومتی بیانگر سناریوی فاجعه ای بود که امروز عراق با آن روبروست. کارآمدی و استحکام دستگاه امنیتی به همان نسبتی که آقای مالکی سیاسی سازی آن را تقویت می کرد و سطحی از فشار که درخور «جمهوری های موز فروش» است را تحمیل می نمود، کاهش می یافت. او به صورت ابزاری عمده برای باز توزیع مشتری مدار در می آمد و مشارکت ـ خطاکارانه ـ اعضایش در آخرین انتخابات مجلس قانون گذاری بیانگر بخشی از جلب رای نخست وزیر است.
او با کاهش دادن نقش مجلس و احاطه شدن در میان مشتی سودجو و با زیر پا نهادن شادمانه وعده هایش خود را از اهرم سیاسی برای مدیریت بحران ها محروم می کرد. نظام قضایی برپا شده نیز هیچ خاصیت کارآمدی نداشت. در زمینه اقتصادی، تقریبا هیچ برنامه توسعه ای اجرا نشده بود و نعمت نفت دستخوش غارتی نظام مند بود. به عبارت دیگر، قدرت آقای مالکی درگرو شیوه های ادامه بقای او بود که همه آنها زیر پی های نهادهای کشوری را که از پیش دچار شکنندگی بود، خالی می کرد.
رهبرانی که تفرقه را در جامعه خود تشدید می کنند
اما، این فرآیند شکننده کردن به نفع شماری از بازیگران عراقی، اعم از متحدان سیاسی نخست وزیر که سهم خود از شیرینی را می گرفتند، یا رقیبانش که در دراز مدت نوید تضعیف حریف را می دیدند بود. ایران، شبه نظامیان شیعه و دولت منطقه ای کردستان هم نفعشان در این بود که بغداد هرچه بیشتر ضعیف و نحیف بماند. ایالات متحده نیز به نوبه خود شریک غایب بود: «راهبرد» عقب نشینی آن برای پایان بخشیدن به یک دهه اشغال نظامی این بود که چشم بر هر چه که عقب نشینی را کند نماید ببندد و دعا کند که همه چیز به خوبی بگذرد .
نتیجه: هرچه بیشتر آقای مالکی خود را جزم گرا و کودن نشان می داد، بیشتر شکست می خورد و بیشتر وضعیت خود را مستحکم می کرد. در پایان سال ۲۰۱۲، پیش از آن که تظاهرات سنی ها گسترده شود، چشم اندازهای تجدید انتخاب او محدود به نظر می رسید. سرخوردگی به ویژه در محافل شیعیان ملموس بود. در آن زمان کشور از ثبات نسبی برخوردار بود و با این حال، هیچ کاری پیش نمی رفت. یک سال بعد، عراق از نو در آتش و خون بود و مانند دوران سال های سیاه ۲۰۰۷ – ۲۰۰۶ هرماه به طور متوسط حدود ۱۰۰۰ کشته داشت و محبوبیت مرد قدرتمندش به سرعت بالا می رفت. حتی پس از تصرف موصل، به نظر نمی آمد که رفتنش حتمی باشد. شیعیان پشت او ایستاده بودند، ایران نسبت به او وفاداری نشان می داد و هراس از خلاء حتی در میان کنشگران دارای رفتار متناقض قوی بود.
این بحران پرسش های زیادی را برمی انگیزد، اما این خطاست که به بدیهی ترین نتایج بسنده شود مانند: مسئولیت امریکا در این شکست، شخصی سازی مساله در وجود آقای مالکی یا تهدید «تروریسم». آنچه که کمتر از آن سخن گفته می شود و با این حال جایگاهی مرکزی دارد، اعمال قدرت و ماهیت نهادهاست. شخصیت نخست وزیر مساله ای فرعی است: تنها بهانه ای است که نه تنها به او امکان داده که به این صورت رفتار کند، بلکه ازاین بابت به او پاداش نیز داده است. هنگامی که در ماه مارس ۲۰۱۴، او یک کنفرانس بزرگ بین المللی درباره «مبارزه علیه تروریسم» سازماندهی کرد، به عنوان نمونه، سازمان ملل متحد در نمایش شرکت داشت و در تالار برای او کف می زد.
به علاوه، مشکل یک زخم منطقه ای است. هرچه بشار اسد بیشتر در راهبرد خود برای وخیم تر شدن وضعیت توفیق یابد، به نظر می آید بیشتر خود را به عنوان بخشی از راه حل، به جای بخشی از مشکل، تحمیل می کند. مارشال عبدالفتاح السیسی که از ماه ژوئن بر مصر حکم می راند، سیاست را مانند یک افسر اطلاعات نظامی می بیند اما انتخابش ـ و مانند همیشه هراس از خلاء ـ موجب می شود که دنیای خارج به اوچک سفید امضا بدهد. در بحرین، خاندان حاکم در هیچ موردی تسلیم نشده اما عواقبی نیز برایش نداشته است.
اعمال قدرت گسترده در گرو این است که هرگونه بلندپروازی برای اداره [کشور] در سطح حکومت ـ ملت کنار گذاشته شود. نظام های حاکم حتی دیگر سعی نمی کنند بر تفرقه های موجود در جامعه خود فایق آیند، یا به دلیلایدئولوژی، توسعه یا سرکوب. آنها برروی این خط های شکاف سرمایه گذاری می کنند، آنها را تشدید می نمایند و در جستجوی درگیری برمی آیند. آنها با رادیکال کردن بخشی از جامعه، موقعیت خود را در بخشی دیگر مستحکم می کنند و در اجرای هرگونه برنامه سازنده صرفه جویی می نمایند. هراس از کسی که می تواند جانشین آنها شود، کافی است تا در قدرت نگهشان دارد. آنها همچنین می کوشند مشخصه ملی نهادهای خود را با سلب استقلال آنها شکننده کنند و خود را غیرقابل صرف نظر بنمایانند. پس از آن، به نام «مبارزه علیه تروریسم» و تقویت شده بر اثر یک انتخابات «دموکراتیک» که چیزی جز بازتاب رای هیستریک بخشی از جامعه و تحریم شوم بخشی دیگر نیست، خود را به خارج می فروشند.
عراق ایده خوبی در مورد این که این نوع اعمال قدرت چه می تواند به وجود آورد به دست می دهد. آنچه باقی می ماند این است که: چرا باید به این بازی پرداخت؟
۱ـ مقاله «عراق ـ سوریه، یک مبارزه یک هدف» در لوموند دیپلماتیک ماه ژانویه ۲۰۱۴ را بخوانید.
http://ir.mondediplo.com/article209…
*پیتر هارلینگ Peter Harling مشاور موسسه International Crisis Group در بروکسل، بلژیک
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.
Shahbaznakhai8@gmail.com