امیر جهانفر

آقای علی تیزقدم، در شماره ی ۱۲۶۰ مورخ ۱۷ دسامبر نشریه ی محترم شهروند، مطلبی را تحت عنوان «سخنی با دکتر براهنی» نگاشتند (۱) که پاسخ آقایان علی قرجه لو (۲) و رضا براهنی (۳) را به دنبال داشت.

در این یادداشت سعی دارم در مورد بخشهایی از مقالات آقایان قرجه لو و براهنی مطالبی را به آگاهی برسانم، که به نظرم توجه به آنها ضروری میباشد. ضمناً به طور صریح می گویم که من بر سرِ آن نیستم تا در این نوشته، زبانی را تخطئه کرده و از زبانِ دیگری تمجید نمایم.    

۱- این نوشته، صِرفاً نظراتِ اینجانب است و می تواند دارای نارسائیها و عدم پیوستگی در متن باشد، که از این بابت، از آقایان قرجه لو و براهنی و همچنین خوانندگان محترم عذرخواهی میکنم. در این یادداشت، لفظ «ما» کسانی را شامل می شود که نظراتشان چون من، با نظراتِ آقایانِ قرجه لو و براهنی یکی نبوده، و مورد انتقاد عامِ ایشان می باشند.

۲- آقای براهنی اظهار امیدواری کردند که نام آقای تیزقدم، واقعی و نه مستعار باشد. به نظر من، مستعار و یا واقعی بودن نام نویسنده، نمی تواند به اندازه ی موضوع مورد بحث، حائز اهمیت باشد.

۳- بحثی که همواره در مقالات گذشته ی این عزیزان هموطن مطرح شده، اشاره دارد به جمعیت غیر فارس زبانان، و اینکه فارسی، زبان مادریِ یک سوم جمعیت ایران بوده، و به بقیه ایرانیان، تحمیل شده است. آقای قرجه لو، از کشورهایی مانند کانادا و سوئیس، که سالها دموکراسی را تجربه کرده اند، نام برده، و شرح داده اند که این کشورها، چگونه تنوع زبانی ساکنان خود را به سامان رسانده اند. توجه به این نکته ضروری است که ما می توانیم از عملکرد کانادا و دیگر کشورها بیاموزیم، و در حل مشکلاتِ مربوط به زبانهایِ مادریِ اقوامِ کشور، از تجربه ی همه ی کشورها بهره گیری کنیم، ولی به دلیل تفاوتهای اساسیِ دیگر کشورها با ایران، و تعددِ زبانِ اقوامِ ایرانی، نمی توانیم عیناً نسخه ی عملکردِ آنها را برای ایران بپیچیم.  

۴- مناسب بود آقای قرجه لو نمونه هایی از دیگر کشورها و همچنین کشورهای منطقه را هم ارائه می کردند، تا روشن شود این کشورها چگونه عمل می کنند و آیا فاکتور جمعیت، تعیین کننده ی زبان رسمیِ آن کشورها می باشد یا خیر. برای پرهیز از طولانی شدن این یادداشت، تنها به تعداد کمی از این کشورها اشاره می کنم. یادآور می شوم که ذکر مطالب زیر جهت آشنایی خوانندگان محترم از آنچه در پاره ای از کشورها متداول است، علاوه بر نمونه های ارایه شده توسط آقای قرجه لو بوده، و بدیهی است عملکرد این کشورها نمی تواند سرمشقِ نفیِ حق آموزش به زبان مادری باشد، ولی درعین حالِ می تواند ضرورتِ وجودِ زبانِ رسمیِ سراسری را هم توجیه نماید.

۵- جمعیتِ فرانسوی زبانانِ کانادا (آنها که فقط به زبان فرانسه صحبت می کنند) حدود ۱۳ درصد است. در آمریکا، زبانِ انگلیسی تنها زبانِ رسمیِ سراسری است، علیرغم آنکه مثلاً گفته می شود که حدود بیست درصد ساکنان شیکاگو، لهستانی تبارند و یا مکزیکی ها درصد عمده ای از ساکنانِ ایالات جنوبی آن کشور را تشکیل می دهند.

زبان رسمیِ سراسریِ کشور ترکیه، منحصراً ترکی است(۴). ماده ۶۶ قانون اساسیِ ترکیه، تمامیِ کسانی را که شهروند ترکیه باشند، تُرک به حساب می آورد. علیرغم آنکه کردها حدود بیست درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهند، زبانِ کردی، رسمی نبوده، و مقامات ترکیه، کردها را ترکهای کوهستانی می خوانند. در گذشته هفته ای چند ساعت برنامه ی محلی به زبان کردی از رادیو پخش می شد و تنها از سال ۲۰۰۹ یک تلویزیون محلی با ساعات محدودِ پخش به زبان کردی دایر شده است. این وضعیت کنونیِ این کشور است. در مورد گذشته ی آن کشور و رفتار با ارامنه، آقای قرجه لو مقالات متعددی نوشته اند که در یک مورد آقای آرسن نظریان به آن پاسخ داده اند، که از حوصله ی این یادداشت خارج می باشد.

در اتحاد جماهیر شوروی، که در زمانِ حیات خود، یکی از نمونه های حکومت فدرالی بوده است، زبان روسی، زبانِ رسمیِ سراسری و مسلط بوده، و مکاتبات، خط و حتی نام گذاریها نیز به تبعیت از زبان رسمیِ روسی بود. نام افراد بویژه مقاماتِ حکومتی اکثراً با پسوندِ روسی همراه بود. نمونه روشنِ آن آقای امامعلی رحمانف رئیس جمهور تاجیکستان است که چندی قبل، در نطقی از مردمِ کشورش خواست که ضمنِ حذفِ پسوندِ روسیِ نامشان، او را نیز امامعلی رحمان بنامند.

در کشورهای آلمان و فرانسه، تعداد قابل توجهی از شهروندانِ این دو کشور، به ترتیب ترک و عرب زبان می باشند، ولی زبانِ رسمیِ سراسری، به ترتیب، آلمانی و فرانسه می باشد.

۶- آقای قرجه لو در ارتباط با سخن رانیِ آقای موسوی در تبریز، به سخنرانیِ آقای هارپر به زبان فرانسه، در کِبِک اشاره کردند. تعجبی ندارد اگر آقای هارپر، در استان کِبِک به زبان فرانسه، که زبانِ مادری ایشان نیست، صحبت می کنند، چون زبان فرانسه، یکی از دو زبان رسمیِ سراسریِ کشور است، و سیاست مدارانِ در سطحِ فدرال، باید بر هردو زبان تسلط کامل داشته باشند. حتماً به خاطر دارید یکی از دلایلی که آقای مایک هریس نتوانست و یا نخواست در رقابت چند سالِ پیشِ انتخابِ رهبر حزبِ محافظه کاران پیشرو شرکت نماید، عدم تسلط ایشان به زبان فرانسه بود. ایشان که به زبان رسمیِ کشور (فرانسه) تسلط نداشتند، طبیعی است که به زبان بومیان استان انتاریو هم، آشنایی نداشته باشند.

تصور نمی کنم وزرا یا مسئولان استانیِ کانادا، جز به زبانهای رسمی کشور (انگلیسی و فرانسه)، سخنرانی و یا مکاتبه کنند. امیدوارم کشته شدن آقایِ دادلی جُرج را در ماجرایِ پارکِ ایپرواش، فراموش نکرده باشیم. گفته شده است که هیچیک از پلیس های استانیِ درگیر در این ماجرا، به زبانِ بومیان، آشنایی نداشتند.  

۷- آقای قرجه لو نوشته اند که فکر و اندیشه ی تجزیه به عنوان یک باور سیاسی، مشمول آزادی های دموکراتیک می باشد و در این رابطه حزب تجزیه طلب «پارتی کبک» را به عنوان نمونه ذکر کرده اند، که آزادانه در انتخابات شرکت کرده و عقاید، سیاست ها و برنامه هایشان را در رسانه های ملی کانادا تبلیغ می کنند. به یاد بیاوریم وقتی که آقای ژنرال دوگل، رئیس جمهور فرانسه، در نطق خود در مونترال، فریاد زد «زنده باد کِبِکِ آزاد»، دولت کانادا از ایشان خواست که بلافاصله خاک کانادا را ترک کنند. در اکتبر ۱۹۷۰ دولت آقای ترودو، نخست وزیر محبوب و فرانسوی تبار کانادا، برای سرکوب تعدادی از جدایی طلبان، در ارتباط با گروگان گیری ها و بمب گذاریها، به درخواست نخست وزیر کِبِک و شهردار مونترال و با تصویب مجلس، از نیروی ارتش و پلیس استفاده کرده و مدتی هم حکومت نظامی برقرار نمود، که البته با استقبال فراوانی در سطح کشور روبرو شد.

راهِ دور نرویم، ماجرای اسپانسرشیپِ دوره ی آقای کِرِیتیَن فرانسوی تبار را هم حتماً به خاطر می آوریم، که ایشان مدعی بودند که همه ی اقدامات انجام شده، برای جلوگیری از جدا شدنِ کِبِک بوده است.

شما حتماً تبلیغاتِ شدید حزبِ محافظه کار کانادا (که هنوز هم ادامه دارد)، بر علیه ی حزب لیبرال و زدنِ برچسبِ همراهیِ با تجزیه طلبان را، در ماجرای اعلام ائتلاف احزاب لیبرال، ان- دی- پی و پارتی کِبِک برای رأی عدم اعتماد به دولت اقلیت آقای هارپر، به خاطر دارید. این موضوع، تأثیر منفی در آراء مردم کانادا به حزب لیبرال داشته، و باعثِ ریزشِ شدیدِ طرفداران لیبرالها شد. بنابراین آقای قرجه لو باید بپذیرند که من، و کسانی که چون من فکر می کنند، مخالفِ تجزیه طلبی بوده و آنرا دموکراتیک ندانیم.

۸- آقای براهنی، شما در مقاله ی خود اشاره کرده اید که اهانت نژادپرستانه ی «ترکِ … » صد سال پیش، توسط یک وزیر ساخته شده است. من شرم دارم عین عبارت شما را کار ببرم، ولی نمی دانم چرا شما هرازگاهی، این لفظ موهن را به کار می برید. آقایِ براهنی، انصاف بدهید و صادقانه بگویید که چه تعداد از هموطنان ما، که بزعم شما حتماً فارس زبانند، از این لفظ کریه استفاده می کنند؟ به بیان خودتان، صد سال قبل (یعنی دوره ی سلطنت سلسله ی قاجارِ ترک تبار)، وزیرِ احمقی، شکر خورده و به هموطنان ما اهانت کرده، آیا هنوز آن شکر خوردن، که مانند گوینده اش، هفت کفن پوسانده، باید همچون چماقی بالای سرِ ما باشد، تا هر زمان به شما اعتراض و یا انتقادی شد، آنرا بر سرِ همه ی ما که نقشی در این اهانت نداریم، بکوبید. آیا می دانید که بیان عمومی چنین الفاظی، جز ایجاد تنفر و کینه، نتیجه ای ندارد؟

من با جوکهایی که برای اقوام مختلف گفته می شود، مخالفم. متأسفانه این جوکها انحصار به ترک زبانها نداشته و کم و بیش برای همه ی اقوام، گفته می شود. تأسف بار است که اغلب جوک های مربوط به ترکها، توسطِ بعضی از هموطنانِ ترکِ ما ساخته می شود. ضمناً مگر هموطنانِ ترک ما، برایِ کردها، لُرها، گیلانیها، مازندرانیها، عربها و بویژه فارسها جوک نمی سازند؟ جوکهایی که برای هموطنانِ شریف استانهای گیلان و مازندران گفته می شود، واقعاً شرم آور است. امید است بدونِ استثناء همه ی سازندگان و گویندگان جوکها، از هر قوم و قبیله را مورد عتاب و سرزنش قرار دهید.

۹- نوشته اید که سلاطین ترک چنین و چنان کرده اند و هند را برای ما (فارس زبانها) تسخیر کرده اند. حملات متعددِ سلطان محمود به هند، تخریب معابد و کشتارِ هندیان بیگناه چه افتخاری دارد؟ علیرغم زحمات و مجاهدتهای غیر قابل انکار شاه اسماعیل صفوی و نادر شاه، برای کشورِ ما، آیا قتل عامِ به روایتی سی هزار نفر از مردمِ تبریز (که حاضر به پذیرشِ مذهب شیعه نبودند)، توسط شاه اسماعیل، آدمخوارانِ شاه عباسِ صفوی و یا کشتار مردم دهلی توسط سپاهیان نادر شاه، به بهانه ی کذاییِ سوءقصد به جانش، و در واقع برای دستیابی به الماس کوهِ نور یا دریایِ نور (تردید از من است)، چیزی جز سرافکندگی برای ماست؟ می دانیم که سلطان محمود غزنوی، دل در گرو ایاز داشت. شاه طهماسب برای کام دل گرفتن از نوجوانان گرجی، دم و دستگاه ویژه ای داشت که عفتِ کلام اجازه نمی دهد به شرح بیشتر آن بپردازم. مدیر دبیرستان متولدِ تبریزِ ما تعریف می کرد که در دوران سلاطین متأخّرِ قاجار، خانواده ها جرأت نمی کردند پسران خود را، تنها به بیرون از منزل بفرستند. اینها جز شرم چه چیزی برای شما و ما دارد؟               

شما نیک می دانید که شاهان، اعم از ترک و غیر ترک، برای گلِ رویِ مردم، کشور دیگری را تسخیر نمی کردند. ضمناً، این پادشاهان، فقط بر مناطق فارس نشین و فارس زبانها حکمرانی نمی کرده اند، و اگر منشاء خیر یا شرّی بودند، تبعات آن شامل همه ی ایرانیان، یعنی اجداد شما و ما می شد.

۱۰- ترویج زبانِ فارسی را به انساندوستی سلاطین ترک، نسبت داده اید. در اینکه مشوقِ زبان فارسی بوده اند، تردیدی نیست، ولی نسبت دادنِ این کار به انسانیت آنها، غیر واقعی است.

خدماتِ شما به فرهنگ و ادب فارسی غیر قابل انکار است. باید بگویم که اینهمه ذوق و هنر فقط از انسانیتِ شما اثر نپذیرفته، بلکه عامل و یا عواملِ دیگری هم (از جمله، آنطور که نوشته اید، احترام شما به ادبیات زبان فارسی) باعث شد که «به استثنایِ یک رساله ی دکتری و چند کتاب به زبان انگلیسی، همه ی آثارتان به زبان فارسی باشد».

می گویید زبانِ رسمیِ کشور در دورانِ سلاطینِ ترک تبارِ ایران، ترکی بوده است. می خواهم فرض کنم که شما درست می گویید. طبعاً با این فرضِ شما، آموزشِ اهالیِ آذربایجان بزرگ، می بایست به زبانِ ترکی باشد. می دانیم که در آن زمان، دانشگاهی هم در منطقه وجود نداشت، مسافرت به نقاطِ دیگر به سادگیِ امروز نبود. می خواهم بدانم آنهمه شاعرانِ ترک تبار، کجا زبان فارسی آموختند، و چگونه به زبانِ غیر مادریشان مسلط شدند که مثلاً در مورد شاعر بزرگ خاقانیِ شروانی، گفته شود که او «بدون شک یکی از بلندپایه‌ترین شاعران پارسی است و از جمله ادیبانی است که مورد استقبال و اقتباس دیگر شاعران قرار گرفته ‌است. حتی شاعران بلندپایه‌ای مانند سعدی و حافظ، بسیاری از ابداعات و مضامین او را استقبال و تضمین نموده‌اند».

زبانِ رسمیِ حکومتِ غزنویان نیز، مانند سلسله های ماقبلِ او که مرکز حکومتشان، در شهرهایِ نواحیِ شرقیِ ایرانِ آن زمان (افغانستان و خراسان امروزی) قرار داشت، فارسی بوده است(۵). کتابهای وزیر قدرتمندِ سلاطینِ سلجوقی، یعنی خواجه نظام الملک، به زبان فارسی بود. طبعاً در منطقه ای که زبان بومیِ رایجِ مردم، فارسی بوده نمی توان انتظار داشت که زبانِ رسمیِ سلاطینِ ترک تبار، که قبل از تشکیل حکومت جدیدِ خود، سرداران سپاه سلاطینِ قبلیِ فارس زبان آن مناطق بودند، ترکی باشد.

نمی خواهم از افغانستان، که هنوز جشنواره ی قند پارسی(۶) برگزار می کند، بگویم. از تاجیکستان که زبانِ رسمی اش فارسی (تاجیک) است، صحبت نمی کنم. به بخشی از هند هم کاری ندارم. از کشور بنگلادش (کشوری که پیشنهاد دهنده ی روز زبان مادری در سازمان ملل متحد است)، در شمال شرقیِ کشور هند می گویم که زبان رسمیِ آن بین سالهای ۱۲۰۵ تا ۱۷۵۷ میلادی و آنگونه که یکی از دوستان بنگلادشی گفته است، در دوره ای از قرن نوزدهمِ میلادی، فارسی بوده است.

۱۱- زبان رسمیِ قشون هم نمی توانست ترکی باشد. یکی برابر آنچه که در سطور بالاتر اشاره شد و دیگر اینکه، آیا قابل قبول است که مثلاً کریمخانِ لُر، و یا سردارانِ غیر ترک زبانِِ نواحیِ دیگرِ کشور، زبان ترکی بدانند؟ قشون هایِ گذشته، از مجموعه ای از افراد تحتِ اَمرِ سرانِ قبایل تشکیل می شدند، و بدیهی است که دستورات نظامی با زبانی که در آن زمان متداول، و حداقل برای سران قبایل مختلف قشون، قابل فهم بود، اجرا می شده است. این زبان می تواند همان زبانی باشد که امثال مولوی بلخی، در مسیر بلخ به تبریز و احتمالاً از آنجا تا قونیه از آن استفاده می کرده است. تردیدی نیست که با عنایت به ترکیبِ قومیِ افراد قشون، مجموعه ای از گروههای زبانیِ مختلف وجود داشته و سربازانِ عادیِ اقوام مختلف، به زبان بومیِ خود تکلم می کرده اند. این بدان معنی نیست که زبان رسمیِ قشون، مثلاً ترکی بوده است.

۱۲- شما در موردِ سابقه ی تاریخیِ زبان فارسی و زبان رسمیِ کشور ایران مطالبی نوشتید، و نوشته ی من رد نظر شما در این زمینه  می باشد. امیدوارم این نوشته به عنوانِ اعلام برتریِ زبانِ فارسی بر دیگر زبانهای موجودِ کشور تلقی نشود. زبانهای بسیاری در گذر تاریخ منقرض شده و بعضی از آنها نیز هم اکنون در حال انقراضند. آنچه در کشور ما، موجود است، زبانها، گویشها و لهجه های متعدد اقوامِ ایرانی است. این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت، و به جایِ بحث تاریخیِ غیرواقعیِ و غیرِمستند، باید به دور از تعصباتِ قومی، در جهتِ یافتن راه حلی جامع تلاش کنیم. بیاندیشیم که در فردایِ استقرارِ حکومتی دموکراتیک در کشورِ ایران، و در صورتِ تصویبِ جمهوریِ فدرال، و با توجه به اینکه، شما زبانِ فارسی را زبانِ رسمیِ اقوامِ ایرانی نمی دانید، زبان و یا زبانهایِ رسمیِ این دولتِ فدرال، چه خواهد بود، ترکی، کردی، عربی، بلوچی، … و یا همه ی آنها.

۱۳- شما نوشتید که نفرین ابدیِ شما، بدرقه ی شاه ترکی است که دستور بریدن رگ امیرکبیر را در حمام فین داد. نفرینِ ابدی ما هم تا ابد نثارِ تمامیِ کسانی است که قائم مقام فراهانی را کشتند، عباس میرزای شجاع را جوانمرگ کردند، ستارخان و باقرخان و دیگر سرفرازانِ ایران را به شهادت رساندند.  

ضروری است توجه شود که ما، کثافتکاریهای سلاطین ترک را تحت هیچ عنوان به حساب ترک بودن آنها نگذاشته و در آتیه هم نخواهیم گذاشت. چون اینها مقتضایِ کارِ سلاطین و حکومتگرانِ خودکامه است. برای ما، ترکها میلیونها ساکنان نقاطِ مختلفِ کشورند که همراهِ ما و دیگر اقوام کشور، در گذشته و حال، داوطلبانه برای ایرانِ خودشان و ما جنگیدند. با ما زندگی کردند و مانند ما، از سیاهکاریها و ستمهای شیخ و شاه، رنج بردند، و با همه ی محرومیت ها باز کشورِ ایران را دوست دارند.

ما تفاوتی بین اقوام قائل نیستیم، و در همین کشور کانادا، آن را به وضوح نشان دادیم. فعالیت ها و همکاریهای ایرانیانِ غیر ترک زبانِ تورنتو و ریچموند هیل (که تعدادشان بسیار بیشتر از ترک زبانان بود)، برای کاندیداتوری و انتخاب آقای رضا مریدی، نشان داد که شایستگی های آقای مریدی و ایرانی بودن ایشان، مدنظر بوده است، نه چیز دیگر.

همانطور که به حق، اشاره کردید، اگر مجاهدت های هموطنان دلیر و سرافرازِ ما، بویژه ترکها، علی الخصوص در ماجرای مشروطیت نبود، شاید نقشه ی ایران شکل دیگری داشت. ما خود را وامدار همه ی این هموطنانِ غیور میدانیم.

۱۴- نوشته اید که ستارخان، سردار ملی را در کجا کشتند. من از شما سئوال می کنم که باقرخان سالار ملی، شیخ محمد خیابانی، کلنل پسیان، میرزا کوچک خان و آزادگان دیگر در کجا کشته شدند؟ مگر ستارخان و باقرخان و دیگر مجاهدان مشروطیت، بارها و بارها، در همان تبریز، مورد هجومِ عواملِ محلیِ ترک و سربازانِ روسی قرار نگرفتند. همه ی این سرفرازان با توطئه های کثیف حکومتگران و رجالی که متأسفانه اکثریتِ آنها، ترک تبار بودند، ناجوانمردانه به شهادت رسیدند.

۱۵- آقایان قرجه لو، براهنی و دیگر هموطنان ترک زبان، زبانِ فارسی را به عنوانِ زبانِ رسمیِ کشور، به هشتاد سالِ قبل، و شروعِ سلطنت رضاشاه، ارجاع می دهند. این تاریخ غیر واقعی است.

فارغ از اینکه از چه دوره ی تاریخی، فارسی زبانِ رسمی ایران بوده، توجه آقایان را به قانون اساسیِ مشروطیت که بیش از ۱۴ سال قبل از کودتای رضا شاه، به زبان فارسی نوشته شده، جلب می کنم. این قانون، که زبانِ فارسی را زبانِ رسمیِ کشور کرده است، با نظرِ بزرگان و سردارانِ مشروطه، که بازهم آزادیخواهان ترک تبار (همانها که شما و ما به آنها افتخار می کنیم) در آن حضور داشتند، تنظیم شده، و تحمیلی هم مطرح نبود.

در آن زمان، برایِ همه ی آزادیخواهان، یک کشور و یک هویت ملی و در عینِ حال، یک زبان رسمیِ سراسری مطرح بود. رضا شاه هم احتمالاً در آن سالها، سرباز ساده ی قشون بوده و نقشی نداشت. عنوانِ زبان تحمیلی و تحمیلِ زبانِ فارسی، سالها بعد و پس از استقرار حکومتِ استعماریِ شوروی، متداول شده است. شما بهتر از من می دانید زبان رسمیِ سراسری چیست و چه کاربردی دارد، و می دانید داشتنِ زبانِ رسمیِ سراسری، به مفهوم حذف زبانهای منطقه ای نیست. نمی دانم چرا موضوع را پیچیده کرده، و می گویید که زبانِ فارسی، فقط زبانِ رسمیِ فارس زبانهاست؟

۱۶- آقایان براهنی و قرجه لو، شما ما را با عنوان نادرست شووینیست فارس مورد خطاب قرار می دهید. بد نیست به عملکرد بعضی از هموطنان ترک زبان ما هم توجه کنید.

بعد از تأسیسِ بنیادِ زبان و فرهنگِ آذربایجانِ ایران، بعضی از ترک زبانان، معترض شدند که چرا نام بنیاد شما، پسوند ایران را دارد و خواستار حذف نام ایران شدند، با این ادعا که ترکها، ایرانی نیستند. آگهیِ یکی از ترک زبانان ایرانی در تورنتو، نه به زبانِ انگلیسی یا فرانسه، بلکه با رسم الخطِ کشور دیگری غیر از ایران درج می شود. در بعضی از نشریات، از آذربایجان شرقی و غربی، به نامِ آذربایجان جنوبی نام برده می شود. راستی، چه کسی یا کسانی، کمک کردند که یک خانم هموطنِ ترک زبان بتواند در مجلس فدرال کانادا، سخنرانی آنچنانی کند؟ شما به اینگونه افراد، چه نام می دهید؟

شما مرتباً ما را به دلیلِ عملکردِ حکومتگرانی که خودمان هم دلِ پری از آنها داریم، ملامت می کنید. به هر بهانه ای ما را آماجِ حملاتِ غیر منصفانه ی خود قرار می دهید، ما را با حکومتگران یکی می دانید و علیرغم اینکه بارها خدماتِ اقوامِ ایرانی، بویژه ترکها، در هر زمینه ای که بوده، توسطِ اقوامِ دیگر تقدیر شده، باز هم در مقابل نوشته ای محترمانه، آنچنان برآشفته می شوید که مرتباً خدماتِ غیر قابلِ انکار خود و هموطنان ترک را مطرح می کنید، و در هر موردی ما را شووینیست فارس و مشوقِ تجزیه طلبی می دانید. آنچنان از مجاهدتهای اقوام ترک (که کسی در صحت و عظمتِ آنها تردیدی ندارد) در جنگِ عراق می نویسید که انگار دیگر ایرانیان تماشاچیِ جنگ بوده، و فقط هموطنانِ غیور آذربایجان فداکاری کرده اند. موشکها و هواپیماهای عراق، هر جایی را که می توانستند (و در بُردِ پرواز هواپیما و یا موشکهایشان بود)، هدف قرار دادند، و بیشترین خسارتها را به مردم محرومِ خوزستان و مردمِ دیگر استانهای مرزیِ کشور (اعم از کرد، ترک، عرب و غیره) وارد کردند. آیا فکر نکرده اید که این نوشته شما اهانت به دیگر خانواده های شهید و زخمی داده ی جنگ ایران و عراق است؟

اگر ما ملتِ کشوری به نامِ ایران هستیم، وظیفه ی همه ی ماست، در دوره ی شریر ترین حکومتها (حتی نوعِ جمهوری، اسلامیِ آن)، از کشورمان در برابرِ حمله ی بیگانگان دفاع کنیم. اقوامِ کشور، این مهم را می فهمند و مرتباً به آن عمل می کنند.

۱۷- عمده ی انتقاداتی که آقای براهنی به پهلوی اول و دوم دارند، از جمله: به رویِ کار آمدن با کودتایِ مورد حمایت بیگانگان، تبدیل قرارداد نفت ۱۹۰۱ دارسی به قرارداد ۱۹۳۳ (۱۳۱۲ شمسی) با شرکتِ نفتِ انگلیس (بریتیش پترولیوم) توسطِ رضاشاه، بدون مشورت کافی با کارشناسان دلسوز، و عقد قرارداد نفتِ امینی پیچ، پس از کودتایِ ۲۸ مردادِ ۱۳۳۲  توسطِ محمد رضاشاه، استبدادِ حکومتی، حرصِ جمع آوری اموال و جز آنها، مشابه ی انتقادات بسیاری از ایرانیان (از اقوام مختلف) می باشد، ولی نمی توان همه ی عملکرد این دو پادشاه را، سیاه ارزیابی کرد. ساخت دانشگاه، اعزامِ دانشجو به خارج، احداث بیمارستان، راههای شوسه و آسفالته، راه آهن، بندر، فرودگاه، طراحی شهری و آسفالت خیابانهای شهرها، و هزاران پروژه ی عمرانی دیگر که در دوره ی حکومتهای قبلی، سابقه نداشته، جزوِ خدمات مفیدِ این دو پادشاه می باشد.

۱۸- آقای براهنی، شما حق دارید هر کسی را که می خواهید دوست داشته باشید و از هر کسی متنفر باشید، ولی باید به دیگران هم حق بدهید مانند شما فکر نکنند، و اگر دلیلی دارند، عرضه کنند. شما آقای پیشه وری را به صفاتی متصِف کرده اید که من با عنایت به نوشته هایِ خودتان، با بخشی از آنها مخالفم. در مورد بعضی از اقداماتِ ایشان هم مانندِ آسفالتِ یک شبه ی شهرِ تبریز اغراق گفته اید. من مهندس نیستم، ولی شما از مهندسان بپرسید که برای آسفالت کردنِ شهری مانند تبریز، آنهم در یک شب، چه کارخانه آسفالت و با چه ظرفیتی، و چه تعداد ماشین آلات موردِ نیاز است، و آیا اصولاً چنین امکاناتی در تبریزِ سالِ ۱۳۲۴ شمسی وجود داشت؟

۱۹- درباره ی ظهور و سقوطِ حکومتِ آقای پیشه وری اسناد بسیار زیادی منتشر شده، ولی من مایلم به بخشی از نوشته ی خودِ شما استناد کرده و انتظار قضاوتهای آتیِ شما را متناسب با نوشته های خودتان داشته باشم.                                                                    

در مقاله ی صورت مسئله ی آذربایجان، منتشره در شماره ی ۱۰۷۷ شهروند درباره ی نحوه ی شکست آقایِ پیشه وری و نهضتِ او نوشته اید «… آیا برایِ کوبیدنِ دموکراسیِ آذربایجان، و از بین بردنِ امید و آرزو در میانِ مردمِ منطقه، این قوام و استالین نبودند که دست به دستِ هم دادند تا نخستین حرکتِ انقلابیِ کارگران و دهقانان را در آذربایجان نقشِ برآب کنند؟…» و یا «… استالین، پشتِ پیشه وری را به طمعِ نفتِ شمال خالی کرد، حزب توده با قوام السلطنه سازش کرد و فشارِ آمریکا و انگلیس هر روز بر همه ی دست اندرکاران فزونی گرفت و آذربایجان یکی از بزرگترین کشتارهای تاریخش را به دست محمد رضا شاه متحمل شد…».

با توجه به بیاناتِ آقای مرتضی نگاهی، در سمینارِ سالِ گذشته ی تورنتو، مبنی بر فرارِ بین ۴۰ تا ۶۰ هزار نفر به آنسوی مرز (نیرویی فدایی که اگر دستور مقاومت می داشت، ارتش نمی توانست به راحتی آنها را تار ومار نماید)،  می توانم وسعتِ کشتارِ مردمِ آذربایجان را تجسم و احساس تأسف کنم. می توانم تا حدودی شدتِ زد و بست و شکنجه ی مردم را لمس کنم. و می توانم ماندگاریِ اثراتِ خاطراتِ تلخِ آن دوران را بر روح لطیفِ نوجوانی چون شما (که پس از گذشت بیش از ۶۰ سال، تازگی خود را از دست نداده) درک کنم.  

شاه بیتِ دلایل شما برعلیه رضاشاه و محمد رضاشاه، جدایِ از دیگر دلائلِ، بر سرِ کار آوردنِ آنها توسطِ انگلیس و آمریکا است. و در همان مقاله ی یاد شده ی فوق اشاره ای گذرا کردید: «… پس از در رفتنِ رضاشاه، و در واقع پس از برکنار شدنش به دستِ همان اجانبی که او را بر سرِ کار آورده بودند …».    

واقعاً اگر پشتِ آقایِ پیشه وری توسطِ آقایِ استالین، خالی نشده بود، آیا ارتش ضعیفِ آن زمانِ محمد رضاشاه، می توانست با آن سرعت، آذربایجان را تسخیر کرده و مرتکب آن فجایع شود؟ آقای پیشه وری زمانی در آذربایجان به قدرت رسید که آذربایجان در اشغال سربازانِ ارتشِ سرخ بود، و به نوشته ی شما، این ارتش، از آقای پیشه وری حمایت می کرد، تا زمانی که کشتیبان (آقایِ استالین) را سیاستی دگر آمد، و دست از حمایتِ آقایِ پیشه وری برداشت. و برابرِ نوشته ی شما، عیناً مانند عملکردِ انگلیسی ها در مورد رضاشاه، در مورد آقای پیشه وری، که خود بر سرِ کار آورده بودند، عمل کردند.

شما باید با دستورالعمل های آنزمانِ مرزبانی شوروی آشنا باشید. ورودِ به خاکِ شوروی بسیار مشکل و بعضاً غیر ممکن بود. در خاطراتِ بعضی از کمونیست هایی که به خاک شوروی پناه بردند، می خوانیم که حداقل سه سال زندان و بیگاری در شرایطی کمرشکن، احتمالاً در سیبری، در انتظارِ مهاجران بود. چگونه آنهمه مهاجر (۴۰ تا ۶۰ هزار نفر) توانستند بدونِ هماهنگیِ قبلی وارد خاکِ شوروی (کشورِ ملقب به پشتِ پرده ی آهنین) شوند؟

شما سیاستِ استعماریِ شوروی، در بخشِ اروپای شرقی، که توأم با سرکوبیِ مخالفان با نیروی نظامی بود، را به خاطر دارید. استعمارگر، استعمارگر است و این استعمارگری به کشور خاصی اختصاص ندارد. نمی توانیم بگوییم استعمار انگلیس و آمریکا بد است، و مثلاً استعمار شوروی، چین یا آلمان خوب است. هر کس مستظهر به حمایتِ استعمارگران باشد، وابسته به اجانب است، چه رضا شاه، محمد رضا شاه و یا آقای پیشه وری باشد، و دیدیم که سرنوشتشان هم، مشابه بوده است.

بد نیست در ختمِ مقال از بخشی از نوشته ی آقایِ «ف. م. سحر» وام بگیرم: «امیدوار و کوشنده در فراهم ساختن شرایط و موقعیتی برای کشور خود باشیم که زبان ها و گویش ها به رُشد و خلاقیت آزاد ادبی و ذوقی خود توانا گردند و شُعب و شاخه های گوناگون هنر و فولکلور و آداب و آئین های زیبای ملی و مردمی در سراسر ایران، بی مانع و رادعی به بیان و بازتولید و تعالی خود قادر شوند و داد و ستدِ جلوه های متنوع فرهنگ در ایران، به آفرینش جمال و آزادی بیانجامد و بدین گونه دشمنان وحدت و سعادت سرزمین ما ایران برای همیشه نومید گردند. با این وجود، می باید تأکید کنم که: این خواسته های مشروع و برحق به شرطی تحقق پذیرند که خواستاران و مطالبه کنندگان، استیفای آنها را مقدم بر استقرار آزادی و دموکراسی در ایران نیانگارند، چراکه تحقق چنین حقی، تنها در جامعه ای آزاد و دموکراتیک میسر خواهد بود».

همچنین بجاست بخشی از سخنرانیِ سالِ گذشته ی آقایِ مرتضی نگاهی را در تورنتو درج کنم: «… من با خانواده ام صحبت می‌کنم و می‌بینم آنجا (منظور آذربایجانِ خودمان است) مسئله به این شکل که اینجا مطرح است نیست. ترک ها در ایران پخش هستند. آنها در خراسان و بسیاری از مناطق ایران حضور دارند و فقط در آذربایجان متمرکز نیستند. آنها همیشه خودشان را ایرانی دانسته و می دانند».

  
منابع:

۱-http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-21-09-44/2008-07-14-21-11-10/4007-2009-12-16-22-13-31

۲-http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/2008-07-14-20-49-46/8458-2010-02-03-23-14-11

۳-http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/2008-07-14-20-49-46/8537–q-

۴-http://en.wikipedia.org/wiki/Turkey#Language   

۵-http://fa.wikipedia.org/wiki/غزنویان

۶http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2010/02/100224_l12_khade_pars_prize