غزه در صدر اخبار جا گرفته و هیچکدام از خبرهای پرهیجانی که از گوشه و کنار جهان می رسد، و بعضاً با اصرار، بیش از اندازه هم بزرگ می شود، نتوانسته به پایینش بکشد. هم مصیبت فلسطینیان، هم تحول روز به روز مسئله، هم حساسیت منطقه و هم اهمیت درگیری، بیشترین توجه را به سوی آن جلب نموده است و تا آتش بس قطعی برقرار نشود، همین خواهد بود.

همه این جنگ را «نامتقارن» می خوانند، اصطلاحی که چند سالی است مد شده و رواج هم گرفته. نفس امر بسیار قدیمی است، ولی کاربرد اصطلاح جدید این احساس را در همه ایجاد کرده که چیز نویی را کشف کرده اند و حرف جدیدی می زنند.ببینیم داستان از چه قرار است.

kids-palestine

شیوه ی نبرد اسرائیل

اسرائیل هر روز به تکنولوژی بیشتر تکیه می کند، نه فقط به این دلیل که از سازندگان و صادرکنندگان عمده ی سلاح است ـ ناچار است بدین سو برود. آنچه روحیه ی اسرائیلیان را در مورد جنگ بسیار بیشتر از دست زدن به دامن این اسباب و ادوات روشن می کند، دیواری است که دور کشور خود کشیده اند. میل به داشتن حداکثر امنیت، با دادن کمترین تلفات و اصرار بر محفوظ ماندن برای زندگی بی دغدغه در پشت حصار. مشکل اسرائیل مدتهاست که پایین آمدن روحیه ی جنگاوری و میل به فداکاری است. جامعه ی اسرائیل از این بابت تفاوت چندانی با دیگر کشورهای پیشرفته ندارد. مردمی که در رفاه می زیند، مایل نیستند خطر مرگ را به جان بخرند، بخصوص در جایی که خطری حیاتی خود و کشورشان را تهدید نمی کند.اگر هر بار، دولتشان این همه اصرار می کند که بحث موجودیت اسرائیل در میان است و اگر سستی نشان داده شود، کل کشور به باد می رود، فقط محض توجیه خشونت خود در چشم جهانیان نیست، برای تحریک جوانان به شرکت در جنگ نیز هست.

این را نیز باید اضافه کرد که جنگ هایی از نوع آنچه در غزه جریان دارد، یعنی سرکوب مردم غیرنظامی، برای ارتشیان، چه حرفه ای و چه سرباز وظیفه، به هیچوجه جذاب نیست. اصلاً کار ارتشی این نیست، چنین رفتاری در هیچ کجا با روحیه ی نظامیگری هماهنگ نیست و به سرعت روحیه ی نیروهای مسلح را تحلیل می برد.فرانسویان که سربازان وظیفه را به الجزایر گسیل کردند تا شورش استقلال طلبان را سرکوب نمایند، این را به تجربه دریافتند، چند سالی است که نوبت اسرائیلی هاست. قرینه ی عکس این بی انگیزگی بین جوانان عادی را می توان در تمایل بیشتر مذهبیان به ورود در ارتش مشاهده نمود. گروهی که در ابتدا از خدمت زیر پرچم معاف بود، مدتهاست که به خدمت نظام می رود و طبق آنچه که در گوشه و کنار می خوانیم، به طرز رضایت بخشی هم خدمت می کند. این هم ردی است از مذهبی تر شدن روز به روز دولت اسرائیل، انگیزه ی مذهبی که در بنای این دولت اصل بود، رشد روزافزون داشته است و جلوه های حیات غیرمذهبی را پس می زند.قدیم سرباز نمونه، تربیت شده ی کیبوتس بود، امروز گویا از مدارس مذهبی بیرون می آید.

حتی رفتن به تماشای کشتار فلسطینیان توسط جوانان مناطق مرزی اسرائیل، همین میل به خارج ماندن از جنگ را نشان می دهد، همه می خواهند از راه دور و بدون قبول خطر، تماشاگر باشند. اگر کشته شدن حریف، خطر کشته شدن خودشان را در پی بیاورد، میلی به درگیر شدن ندارند. تمایل به درگیری از کاربرد نیروی هوایی در مقابل حریفی که هیچ وسیله ای برای ساقط کردن طیاره ندارد و پناه گرفتن در پشت دفاع ضدموشک که این بار کارآییش نسبت به دفعه ی قبل بالا رفته، پیشتر نمی رود. مشکل اینجاست که کار با این وسایل ختم شدنی نیست و دیر یا زود باید نیروی زمینی را به کار گرفت ـ ورای استفاده از توپخانه که در حکم بمباران ارزان قیمت است. می بینیم که ارتش اسرائیل اصلاً میلی به این کار ندارد و حال که مجبور شده، می کوشد تا نفوذ خود را در خاک غزه تا حد امکان محدود نگاه دارد. اشکال اصلی حمله ی زمینی این است که خواه ناخواه تلفات نظامی به همراه دارد که تحملش برای اسرائیل بسیار سخت است. برای همین است که تانک های اسرائیلی نزدیک مرز مانده اند و سربازان در نفوذ به خاک غزه با احتیاط بسیار عمل می کنند و هر چه زودتر به پشت مرز باز می گردند. هدف عملیاتی اسرائیل، نگاه داشتن درگیری در قالب نبرد با تکنولوژی بالاست و وادار کردن حماس به ماندن در این چارچوب و تحمل بیشترین ضربات بدون داشتن قابلیت پاسخگویی. می شنویم که نظامیان اسرائیل از نبود تکنولوژی مناسب برای کشف و انهدام تونلها، ابراز نارضایی می کنند چون می دانند نقطه ضعف بزرگی است. ایده آلشان این است که بتوان کار را با ادوات بی سرنشین انجام داد.

شیوه ی نبرد حماس

جنگ حماس جنگ فقراست، از همه جهت. پولش را باید از دیگران طلب کند، تکنولوژیش پیچیده نیست، پشتیبانی جهانی ندارد، بیشتر باید آدم مصرف کند تا ملزومات، فلاکت مردمان غزه هم که جای خود دارد. نقطه ی قوت اصلی حماس، انگیزه ی طرفدارانش برای جنگیدن است، درست برعکس مورد اسرائیل. هرچند انگیزه ی مذهبی در این طرف هم موجود است و مؤثر، جنگجویی حماسیان را نمی توان از معجزات اسلام شمرد. فلسطینیان از همه چیز و در صدر همه چیز از حیثیت انسانی خویش محروم شده اند، مشتی آواره اند و دائم چشم به راه کمک دیگران که از راه نمی رسد و اگر هم رسید با هزار حساب سیاسی می رسد. هر چه که نفوذ جهانی اسرائیل می توانسته از آنان دریغ کند، کرده است و آنچه در کاسه باقی مانده، کفاف چیزی را نمی دهد. در طول زمان و به تجربه، به این نتیجه رسیده اند که صلح با اسرائیل، راه حل صلح آمیز ندارد. اسرائیل مصّر است که اول حماس وجودش را به رسمیت بشناسد تا طرف مذاکره قرار بگیرد، این همان داستان «آنچه می خواهم قبل از مذاکره بدهید، تا با هم مذاکره کنیم» است که تنها مورد استفاده اش فلسطین نیست و مدتها در هوچیگری اتمی آمریکاییان بر سر ایران هم از آن استفاده می شد.به هر حال حماس آگاه است که اگر هم اسرائیل را به رسمیت بشناسد، در نهایت چیزی بیش از آنکه نصیب الفتح شده، گیرش نخواهد آمد.باید بنشیند و ناتوان و بی پشتیبان، تماشاگر خورده شدن زمین هایی باشد که روزی وعده اش را به او داده اند. اسرائیل به عیان می گوید که هدف از مذاکرات را «غیرنظامی» کردن غزه می داند که معنای روشنش خلع سلاح حماس است؛ می خواهد دستش از امروز هم بازتر باشد و هر کاری که می خواهد با مردم این منطقه بکند.هدف عملیاتی حماس تحمیل شیوه ی جنگ خود به اسرائیل است. عدم تقارن در اینجاست که به طور کامل معنا پیدا می کند، بسیار قدیمی است و یکی از آشناترین و موفق ترین نمونه هایش، مورد نبرد ارتش ویتنام شمالی است با آمریکا. حماس می خواهد نیروهای اسرائیلی را تا حد امکان وادار به جنگ تن به تن بکند. چه در مخروبه های شهر و چه در تونل هایی که کنده، خلاصه در هر جا که تکنولوژی بالا کارآیی چندانی ندارد. اگر به جنگ های آمریکا در دهه ی اخیر توجه کرده باشیم، می بینیم که تعادل کشته ها تقریباً هیچگاه از یک به بیست پایین تر نیامده و به ایالات متحده فرصت داده تا به ضرب تکنولوژی و کلاً ملزومات، تلفات بسیار سنگین به حریف تحمیل کند (رقمی که ذکر کردم حدودی است و از خواندن مطالب رسانه ها دستگیرم شده، حاصل آمار درست و دقیق نیست).از آنجا که آمریکا هم گرفتار همین مشکل درگیر شدن در جنگ های توجیه ناپذیر است و از بابت سربازگیری و جلب پشتیبانی مردم در تنگناست، تکیه به جنگ تکنولوژیک برایش حیاتی است. دست زدن به دامن مزدوران، غیر از رها کردنش از محدودیت قراردادهای بین المللی، نظیر کنوانسیون ژنو، پاسخگوی مشکل سربازگیری است.به هر حال، اینطور که گفته می شود، حماس توانسته در جنگ اخیر، مقیاس تلفات را به پنج کشته در برابر یک نظامی اسرائیلی برساند که قابل توجه است و برای اسرائیل حتی در کوتاه مدت هم به سختی قابل تحمل است. شاهدیم که دادن پنجاه کشته چه اندازه برایشان گران به حساب می آید. حساب عقلانی جنگ همین است، بسیار نامطبوع است ولی برای درک منطق کار نباید از آن رو گرداند.

tank-kid 

هدف اسرائیل

اول از همه باید گفت که هدف نهایی اسرائیل روشن نیست یا به عبارت دقیقتر قابل دسترسی نیست. از ابتدا مقصود احداث کشور مهاجرنشین بوده با حذف مردم محل، یعنی همان کاری که انگلیسی ها با موفقیت در آمریکا، کانادا، نیوزیلند و استرالیا انجام دادند. ولی برای کامیابی در این کار می باید تکلیف مردم بومی، یعنی ساکنان اولیه ی سرزمین را روشن کرد: یا باید همه را کشت، یا همگی را بیرون کرد، یا حداکثر مثل آمریکا و استرالیا، بعد از قتل عام، پسمانده شان را در حوزه های محدود جا داد و به عنوان جاذبه ی توریستی به دیگران عرضه نمود. اگر غیر از این شد، راه حل همان خواهد بود که در آفریقای جنوبی به کار بسته شد: آپارتاید که نهایتش جز شکست نخواهد بود. در اسرائیل، راه های اول، تا آن حد که به کار بسته شده، موفقیت آمیز نبوده و مانده این آخری که همه و بهتر از همه، خود اسرائیلیان به عاقبتش آگاهند. اگر این اندازه از آپارتاید شمرده شدن نظام سیاسی ـ اجتماعیشان برمی اشوبند، برای این است که آینده ی کشورشان را در آینه ی آن میبینند.

گویا هنوز تصور می کنند که بالاخره کم کم می توان به هدف مطلوب رسید و باید تا آنجا تحمل کرد و در تضعیف و حذف گام به گام حریف کوشید. هرس کردن نوار غزه در این چارچوب معنا پیدا می کند (خودشان می گویند چمن زنی). روشن است که چاره موقتی است، برای اسرائیل زمان می خرد ولی به هیچوجه درمان دردش نیست.چون نه می تواند فلسطینیان را از میان بردارد و نه حماس را، تأثیرش هم بر توان نظامی حماس هر چه باشد، تعیین کننده نیست. حل مسئله ی فلسطین و اینها هم که اصلاً در دستور کار نیست. مشکل اصلی اسرائیل همینجاست و این کشور مطلقاً تمایلی به حلش ندارد. می خواهد دولت واحد باشد و سرنوشتش با در نظر گرفتن ترکیب جمعیت روشن است، تا ابد هم که نمی توان مهاجر وارد کرد. شاید کم کم به این فکر بیافتند که از صهیونیست های غیر یهودی که شمارشان دارد در دنیا بالا می رود، وارد کنند. تصور نمی کنم فتوا گرفتن برای این کار مشکل باشد، ولی بعید است تعداد نامزدها کفاف بدهد. اگر چنین شد، تفاوت بین ایدئولوژی از مذهب برخاسته ی صهیونیسم و مذهب یهود، بیشتر آشکار خواهد شد و برتری منطق سیاست بر مذهب، در این دولت که ایدئولوژیش، بینش تاریخی یهودیت را سکولار کرده و خود جای منجی بنی اسرائیل را گرفته است، نیز نمایانتر خواهد گشت. (تشابه مسئله به دستکاری های ایدئولوژیک دولت اسلامگرای ایران در تشیع، بیش از آن بارز است که حاجت به توضیح داشته باشد.)

جنگ اخیر هدف حماس

با وجود اینکه حماس ابتدای به جنگ نکرده و فقط به حمله ی اولیه ی اسرائیل واکنش نشان داده است، هدفش محدودتر و روشنتر و کلاً منطقی تر است. هدف نهایی که روشن است و تشکیل کشور مستقل فلسطین است، هدفی محدود و قابل تحقق. در نبرد فعلی، هدف حماس امتیاز گرفتن از اسرائیل است و شکستن محاصره ی غزه تا کشته هایی که هر چند سال یکبار و به انتخاب اسرائیلی ها می دهد، به کاری بیاید و مرگ بیهوده نباشد. به طور جنبی این را نیز می توان گفت که حماس در نبرد با اسرائیل، به این ترتیب از الفتح که سیاست گفتگو را انتخاب کرده و به جایی نرسیده، جلو خواهد افتاد و لااقل در چشم فلسطینیان، کارآمدتر جلوه خواهد نمود. جلب حمایت بین المللی نیز هست که البته بیشتر مربوط می شود به مردم و افکار عمومی و خلاصه آنچه که جامعه ی مدنی می خوانند؛ چون دولت های مؤثر، بخصوص دولت های غربی راه پشتیبانی بی چون و چرا از اسرائیل را برگزیده اند و هر قدر هم فلسطینی کشته شود، آبی از آنها گرم نخواهد شد.

کجای کار متقارن است؟

دردناک ترین وجه جنگ درست در نقطه ای واقع شده که رفتار دو طرف قرینه ی هم است. هر دو طرف ناچارند در درجه ی اول روی مردم غیرنظامی فشار بیاورند. حماس به این دلیل که قادر به نبرد نظامی کلاسیک نیست و اسرائیل به این دلیل که نمی تواند حماس را به این کار وادار سازد. طبعاً اسرائیل به دلایل تبلیغاتی مدعی نشانه زنی است و ادعا می کند که غیرنظامیان را هدف نمی گیرد؛ دروغی که کسی را قانع نمی کند.البته کم کردن از شمار فلسطینی ها هم، صرفنظر از فشاری که قرار است بر حماس وارد سازد، در جای خود هدف جنگی قابل توجهی است، حال تحت هر عنوان انجام گردد. در مقابل، حماس در موقعیتی نیست که از این حرفها ببافد یا انتظار تکرارش را از کسی داشته باشد، ولی روشن است که می کوشد تا با فشار آوردن بر مردم عادی، دولت اسرائیل را از ادامه ی جنگ بازبدارد، فشاری که بیشتر از قماش فشار روانی است تا چیز دیگر.

منطق کار دو طرف روشن است و بسیار بعید است که اتفاقی آن را تغییر بدهد.نبرد وارد مرحله ی فرسایشی شده است و پایمردی و تحمل فشار است که برنده را تعیین خواهد کرد. برد اسرائیل، اگر واقع گردد، نه آنچنان مهم خواهد بود و نه قطعی، در مقابل آنچه حماس می طلبد، بیشتر می تواند محرک فداکاری بشود.کشته دادن در جنگ، آنهم از بین زنان و کودکان، بسیار دردناک است ولی آنچه دردناک تر است، کشته های بی ثمر است. این هم مانند شمارش کشته های نظامی، جزو منطق جنگ است.

۲۴ جولای ۲۰۱۴