تخیل، تنها کوله بارم”، تیتر اولین فصل فیلم “باغی هست”، که چند روز قبل در نمایشی خصوصی شانس دیدنش را داشتم، اخیرترین فیلم مسعود رئوف فیلمساز صاحب نام “
و انیمیشنیست صاحب سبک مقیم مونترال است که امسال برای نمایش در جشنواره بین المللی فیلم مونترال انتخاب شده است.
مسعود را از سال های آمدنش به مونترال می شناسم. سالهایی که بسیاری از ما در کنار فعالیت های سیاسی علیه رژیم اسلامی حاکم در ایران، در عین حال نگران فراموشی زبان، هنر و فرهنگ مملکت ربوده شده مان، شنبه ها مدرسه ایرانی دایر کرده بودیم که در آن زبان فارسی، رقص و نقاشی تدریس می شد و نیز برگزاری برنامه و جشن های ایرانی برای آموزش بچه
هایمان.
مسعود رئوف از همان روزهای اول ورودش به مونترال همکار مدرسه ایرانی بود و به بچه هایمان نقاشی می آموخت و البته شد محبوب ترین معلم مدرسه ایرانی! معلمی که هنوز بعد از همه این سالها بچه های ما، او را با خاطراتی خوش و جذاب به یاد دارند!
مسعود هنرمندی ست سختکوش که در تمامی سال های تبعید آثار هنری بسیاری خلق کرده، آثاری که علاوه بر اهمیت هنری از اهمیت اجتماعی و سیاسی بالایی نیز برخوردارند.در دورانی که هنوز فیلمساز معروفی نشده بود، اولین کاری که از او دیدم انیمیشنی کوتاه بود، داستان پسر بچه ای که برای دیدن پدرش به زندان می رود و پرنده هایی برای پدرش نقاشی هدیه می برد که از دیوارهای زندان پر می کشند. داستانی سراسر امید! امیدی که در تمامی این سالها و در همه کارهای بعدی او هم هرگز ترکش نکرده است. هنرمندی که تمامی هنر و خلاقیتش را در جدال با فراموشی به کار گرفته است. یادم می آید در یکی از سخنرانی هایشبه دعوت سازمان ملل شعبه مونترال، گفت: ما در دنیایی بسر می بریم، که اگر قطعه ای و یا تکیه تاریخی و قدیمی از بین برود و یا گم شود بسیاری به آن شیء حساس می شوند، درباره اش می نویسند، حرف می زنند و….. زیرا نشان از فرهنگ و تاریخ این کره خاکی دارد، اما همین مردم وقتی داستان انسانی یا سرگذشتی گم شده را بشنوند، اهمیت چندانی نمی دهند!
داستانها و سرگذشت آدمها تاریخ و گنجینه بشری ست که مسعود برای ثبت و نگهداریش تلاش می کند. “باغی هست” مستند انیمیش ن٣٠ دقیقه ای که در کنار یادآوری تاریخ تلخ و تاریک کشور اسلامی زده ما، سرشار از رنگ و امید است. او داستان انقلاب و برپایی حکومت اسلامی را از لابلای زندگی شخصی خودش برای ما روایت می کند. داستان نوجوانیش، فعالیت سیاسی، زندانی شدنش، گریز از ایران و ……… فیلم به هفت فصل ـ که هر کدام به راحتی مى تواند داستان بلندی باشد و در عین حال کاملا به هم بافته و مربوط اند ـ تقسیم شده است.
باغى هست، با بازی زیبای رنگها که نشان از رنگ های کویر دارند همراه با موسیقی و صدای زیبای “رابین گورن”هنرمند مقیم مونترال شروع می شود.
مسعود روایتش را چنین شروع می کند: من در این شهر ـ کرمان ـ ایران به دنیا آمدم. اینجا کویر است. جایی که به سختی می توان گیاهی در آن کاشت، اما در اینجا باغی هست.
بیست سال بعد مجبور می شود کشورش را ترک کند. صبح خیلی زود با طلوع آفتاب، قاچاقچی او را همراه شانزده نفر فعال و زندانی سیاسی سابق دیگر در قایقی به کوچکی “١۴ فوت”با موتوری کوچک در زیر عرشه قایق مثل ساردین جا می دهد. راوی می گوید که در لحظات مرگ و زندگی فرار از ایران، تنها کوله بارش در این سفر خطرناک، خاطرات، تخیل و رویاهایش بود. رویاهایی که رژیم آیت الله از آغاز کمر به نابودیش بسته بود.
دوربین ما را به مونترال می آورد. روز زمستانی با هوای بیرحمانه سرد٣٧ درجه منهای صفر، تعدادی ایرانی برای اعتراض به سنگسار حاجیه … جلوی دانشگاه مک گیل جمع شده اند. هوا آنقدر سرد است که حتی عابرین رغبت نمی کنند دست دراز کنند و اعلامیه بگیرند. “ای کاش می توانستم دروغ بگویم!ای کاش می توانستم چشمم را به آنچه می گذرد ببندم! ای کاش می توانستم فقط از ترقی مثلا هنر و فرهنگ مملکتم حرف بزنم! کاش می توانستم فقط در مورد چیزهای خوب حرف بزنم!”
و باز با خودش می گوید:چه شد؟ چه اتفاقی برای ما افتاد که سرنوشت ما به قانونی چنین غیر انسانی و قرون وسطای ختم شد؟
فصلی دیگر، باز به ایران برمی گردیم.”عکس مرد مقدس در ماه” ـسینما رکس آبادان، فیلم گوزن ها و روایتی متفاوت از آن چه که طرفداران آیت الله خمینی در آن دوران و اکنون درباره آتش زدن سینماها و کشتار میدان ژاله و…. بر سر زبان ها انداخته بودند تا به نفع خود و برای تغییر مسیر انقلاب به نفع انقلابی اسلامی از آن سود جویند. سؤاستفاده از ناآگاهی و خرافه پرستی مردم تا آنجا پیش رفت که به بسیاری باوراندند، می توانند عکس آیت الله خمینی را در ماه ببینند، بله، بسیاری هم دیدند! خمینی در ماه بود!
سرکوب از روزهای اول آغاز شد، تازه به حکومت رسیدگان هر روز از روز قبل خشن تر می شدند. سیاهی و تیرگی هر روز گسترده تر از روز پیش بر سر و جان مردم سایه می افکند.اما نسلی پرشور و مشتاق با رویاهایی غیر از حاکمیت جمهوری اسلامی، به مخالفت برخاستند. هشت مارس ١٩٧٩ کمتر از یک ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هزاران هزار زن با حجاب و بی حجاب، پیر و جوان با شعار “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم” برای اعتراض به حجاب اجباری به خیابانها آمدند. مسعود از عکس سیاه و سفید، زیبا و بی حجاب مادرش که در تمامی دوران کودکی و نوجوانیش به دیوار اتاقشان آویزان بوده، می گوید که چطور همیشه شیفته آن عکس بوده و دلش می خواسته گلهای سیاه و سفید پیراهن مادرش را رنگ آمیزی کند. حجاب اجباری، زنانی بدون چهره با چادر سیاه…. اما او گریزان از سیاهی و تیرگی، بالاخره گل های پیراهن مادرش را رنگ آمیزی می کند!
انقلاب فرهنگی، بسته شدن دانشگاه ها، خشونت، زندان، زندان، کشتار و کشتار روزافزون!
مسعود در “باغى هست”مانند کارهای قبلی اش به نکات مهمی دست می گذارد. نکاتی که برای بسیاری هنوز حرف های مگو هستند! حرفهایی که ایرانیان زیادی ترجیح می دهند یا فراموش کنند و یا انکار! تابوهای ناگفتنی، که اگر جرأت کنی درباره اش حرف بزنی، حتما محکوم خواهی شد که تغییر و رشد آدم ها را قبول نداری و دمکرات نیستی! البته اگر شانس داشته باشی و تهمت و برچسب های دیگری نثار نکنند!
از مخملباف مى گوید، نه مخملباف “هنرمند، اپوزیسیون مهم و پدری بی همتا” بلکه مخملبافی که از یاران آیت الله ها بوده، با موتور در خیابان ها مخالفان رژیم را دستگیر می کرده. مخملبافی که به زندان عادل آباد شیراز می رود و فیلم بایکوت را با فشار و استفاده از زندانیان سیاسی می سازد و چندی بعد تعدادی از زندانیانی که به زور در فیلم او نقش بازی کرده اند، اعدام می شوند!
در دورانی که بسیاری از اپوزیسیون از رادیکال ترین تا راست ترین به دنبال فعالیت در انستیتوهای به اصطلاح حقوق بشری هستند که با کمی کنکاش بهترینشان در آخر به وزارت خارجه امریکا و یا به این یا آن جناح جدا شده از رژیم ایران وصل هستند، مستقل کار کردن و وجود مستقل داشتن، حرمتی ویژه دارد. البته بدون شک طرفداران زیادى نخواهد داشت. جرقه برای تغییر با انگشت شماران شروع می شود و بس!
آخرین فصل فیلم، “بچه های امام غایب” حکایت آیت الله ها که نسل بعد از انقلاب را فرزندان امام غایب لقب دادند، او می گوید “دیکتاتوری ایران تمامی تلاش خود را برای نابودی خاطرات و تخیلات مردم به کار گرفته است.” اما بچه های “امام غایب” به امام وفادار نماندند “و با توسل به زبان هنر و بر پایه قدرت ایجاز در تقابل با رژیم ایستادگی می کنند.”
فرزاد کمانگر شاعر و معلم جوان کرد قبلاز اعدامش در سال ٢٠١٠ از زندان برای شاگردانش چنین نوشت:
«یادتان باشد که به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید، به فرزندانتان یاد بدهید برایسرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس “شعر و باران” باشند.»
پرواز پروانه های زرد و قرمز با موسیقی “کلود مه هو” همراه با شعر زیبا و صدای حسین شرنگ……. پایان فیلم!
مسعود رئوف تصویرپردازی چیره دست که با نقاشی و دوربین فیلمبرداری به یکی از راویان وفادار نسل ما تبدیل شده است.قصه گویی که با رنگ و قلم شعر می سراید و داستان می گوید. رنگ، زبان بیان مسعود برای ناگفته هاست، او با امیدی سرشار از زیبایی می گوید تا فراموش نکنیم!
در اینجا مطلبم را با شعر زیبا و سرشار از امید ناظم حکمت تمام می کنم که چندی ست هر روز صبح با وجود تاریکی که بر جهان و دوران ما حکم فرماست و تلخی ها، زمزمه اش به من امید برای بیداری، حرکت و آغاز روزی نو می دهد. امید برای فردای روشن:
زیباترین دریا را
هنوز نپیموده اند.
زیباترین کودک
هنوز بزرگ نشده.
زیباترین روزهایمان را
هنوز ندیده ایم.
و زیباترین واژه ها را
هنوز برایت نگفته ام…….
برنامه نمایش فیلم “باغی هست”در جشنواره بین المللی فیلم مونترال: جمعه ٢٢ آگوست ساعت ۹ و پنجاه دقیقه شب، شنبه ٢٣ آگوست ساعت ۸ و سی دقیقه عصر و یکشنبه ٢۴ آگوست ساعت ۹ و بیست دقیقه صبح در سینمای Quartier Latin مونترال.
در همین سه روز، نمایشگاهی از نقاشی های مسعود رئوف که تکه هایی از انیمیشن فیلم اوست نیز در گالری “پینک”برگزار می شود. بازگشایی نمایشگاه جمعه ساعت ۴ تا ٨ بعدازظهر . آدرس و ساعات کار گالری:
PINK espace ۱۳۹۹ rue St-Jacques H3C 1H2
Vernissage 4 to 8 p.m. / 16h00 – 20h00. (Gallery is open from 13h00)
۱۷h20 Saturday Gallery is open 13h00 – 17h00
۹h20 Sunday Gallery is open 13h00 – 17h00