مریم میرزاخانی، ریاضی دان مشهوری که برای ایران افتخار آفرید، جایزه خود را به یک زن بی سواد ایرانی بخشید.
بعد از اهدای جایزه فیلدز به خانم میرزاخانی، ریاضی دان برجسته ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد، سیل درخواست ها و نامه های مختلف به طرف او سرازیر شد. یکی از هم محله ای های سابق ایشان در ایران به تصور این که خانم میرزاخانی حلال همه مسائل و مشکلات است طی نامه ای تاثیرگذار از او درخواست کمک فکری کرد.
این زن توسط دخترش برای خانم میرزاخانی نوشت ما یک خانواه چهار نفره هستیم. شوهرم کارمند بازنشسته و بیماری است که هفتصد و پنجاه هزار تومان حقوق بازنشستگی می گیرد. دخترم امسال وارد دانشگاه شده و پسرم کلاس اول دبیرستان است. ماهی یک میلیون و نیم اجاره خانه ماست و نزدیک یک میلیون تومن خرج زندگی، شهریه دانشگاه و مدرسه بچه هایم می
شود. شما که نابغه ریاضی هستید ممکن است زحمت بکشید و بگویید ما چه جوری باید خرج کنیم که بتوانیم سروته زندگی را هم بیاوریم.
خانم میرزاخانی که در طول زندگی پربارش برای هر مسئله ای راه حلی یافته و هرگز از حل هیچ معادله ای مأیوس نشده، با لبخند به طرف تخته سیاهی که در منزل دارد رفت. مقداری عدد و رقم روی تخته نوشت، چهار تا مربع کوچک، یک مستطیل اینقدری [ ] سه تا دایره و یک ستاره این شکلی* روی تخته رسم کرد.
بعد با آرامش و لبخند همیشگی اش این مربع ها را با چند تا خط مستقیم یا نیم دایره به هم وصل کرد سپس بالا و پائین آنها اعدادی را نوشت و ضرب و تقسیم کرد. در پایان مقداری به تخته سیاه خیره شد، لبخندی حاکی از موفقیت زد، به آرامی پشت میز کارش نشست، با لحنی که عشق و صمیمیت از آن می بارید همسرش را صدا کرد وگفت عزیزم یک دونه از اون پاکت مقوائی های کلفت از توی کمد انباری برام میاری ….؟ لحظاتی بعد و هنگامی که پاکت به دستش رسید، آدرسی را پشت پاکت نوشت، مدال طلایی را که دریافت کرده است از توی کشوی میزش درآورد و گذاشت توی پاکت و روی یک یادداشت کوتاه نوشت: بیا بابا، نخواستیم! اشکم را درآوردی با این صورت مسئله ات…
خانم میرزاخانی در همین یادداشت برای همشهری بی سواد خود نوشت این مدال انصافن حق توست که توانسته ای برای چنین مسئله پیچیده ای راه حل پیدا کنی. آن را بفروش و بزن به زخم یک کاری ولی خواهش می کنم برای من بنویس شماها از چه فرمولی استفاده می کنید که با این وضع زنده می مانید؟!
آدم هایی که سبیل شان درد می کند!
بگذارید بی رودربایستی بگویم که من از بهائی ها می ترسم. کارهای عجیب و غریبی می کنند که هیچ انسان عاقلی دراین دوره و زمانه نمی کند: بدترینش اینکه دروغ نمی گویند.
خبر دقیق یا مستند ندارم، اما بارها و بارها شنیده ام و شما هم حتمن شنیده اید که بهائی ها دروغ نمی گویند. خب، این خودش ترسناک نیست؟ از کسانی که در این دوره و زمانه دروغ نگویند نباید ترسید؟! در مملکتی که سق بچه را با دروغ برمی دارند و روزی ۷۰۰ تا دروغ کمتر بگی بارت بار نمی شود، چطور می شود دروغ نگفت و زندگی کرد. اگر این جماعت راست می گویند بیایند توی تلویزیون و برای مردم شرح بدهند که پس کارهایشان را چگونه پیش می برند؟
به پسرت راست گفتی، به دخترت چه می گوئی؟ جواب پدر و مادر و همسایه و دوست و آشنایت را چگونه می دهی …؟ سر همه اینها را یکجوری به طاق کوبیدی، جواب زنت را چگونه می دهی؟ آدم به زنش که دیگر نمی تواند راستش را بگوید! حرف های این حجت الاسلام را نشنیده اید؟ هزارجور راه پیش پای آدم می گذارد که چگونه به همسرمان دروغ بگوئیم :
دروغ نگفتن شان به کنار ، این کارها چیه که می کنند ؟ قاچاق عینک!
تا حالا و در عمرتان شنیده بودید که کسی عینک قاچاق کند؟ همین هفته پیش هشت نفرشان را به جرم قاچاق عینک دستگیر کردند. آخه مرد حسابی می خواهی قاچاق چی گری کنی بپرس تا راهنمایی ات کنند که چه چیزی قاچاق کنی و چطور این کار را بکنی که صنار سه شاهی ته معامله برایت بماند.
عبید زاکانی لطیفه ای دارد که می گوید کسی نزد پزشک رفت و گفت سبیلم درد می کند. پزشک پرسید ناهار چه خورده ای؟ جواب داد: نان و یخ! پزشک لبخندی زد وگفت پناه برخدا که نه دردت به دردهای معمولی می ماند و نه غذایت …
کتاب ارزان تر از پاره آجر!
سایت های خبری اعلام کردند که یک کتاب مصور و پانصد تومانی که در مورد مقررات رانندگی منتشر شده ، با تیراژ ۲۵۰ هزار نسخه، پرفروش ترین کتاب ماه قبل ایران شده است.
این خبر از این نظر انسان را خوشحال می کند که نشان می دهد میل مردم به دانستن قوانین و مقررات راهنمائی و توجه آنها به رانندگی بیشتر شده و انسان را امیدوار می کند که آمار تصادفات و مرگ و میرهای ناشی از تصادفات کاهش یابد.
موثق ترین آمار تصادفات رانندگی درکشور از کشته شدن ۱۴۰ هزار و۹۳۳ نفر طی هفت سال گذشته خبر می دهد و این درحالی است که در این حوادث بیش از ۱۲ میلیون مصدوم و ۵۰۰ هزار معلول مادام العمر به جای گذاشته است.
خبرنگار ما ضمن تشویق جوانی که هفت جلد از این کتاب را خریده بود و به طرف اتوموبیلش می رفت به شوخی پرسید همه اش را که نمی خواهی خودت بخوانی؟ حتمن می خواهی به دوستان و آشنایان هدیه بدهی؟
جوان که ظاهرن نمی دانست چه کتابی خریده است، نگاهی به پشت جلد یکی از آنها کرد وگفت راستش دیدم همه ده تا ده تا می خرند گفتم بذار چند تاشم من بخرم.
خبرنگار ما پرسید آخه برای چی؟
جوانک که لهجه غلیظ شهرستانی داشت پاسخ داد با پونصد تومن پاره آجر هم به آدم نیمی دن …این جور چیزام تو خونه و شب و نصفی شب لازم میشه د . الان پایه یخچالم لقه س می تونم یکی شا بذارم زیرش که لق نخورد و صدا نکوند. تابستون هم که بچه ها میان خونه ام مهمونی میذارم جلوشون که هم خودشونا باد بزنن و هم مگس ها را باهاش بپرونن. شومام برو تا تموم نشدس چن تاشا بخر …می ارزد و بدرد د می خورد!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” به تازگی منتشر شده است.