وزارت ارشاد با صدای بلند اعلام کرده که ما کاری به کار نویسنده ها نداریم چون محتوای کتاب برای ما مهم است. درستش هم همین است. اصولا در هیچ جای دنیا مردم کاری به کار نویسنده ها ندارند و این نویسنده ها هستند که دست از سر مردم برنمی دارند. مگر مردم دهکده دورافتاده و مرطوب ماکوندا که خود کلمبیایی ها نمی دانستند کجاست، کاری به کار خدابیامرز مارکز داشتند؛ که برداشت و داستان سرهنگ اورلیانو را نوشت و مضحکه خاص و عامش کرد. آنهم درست موقعی که مشغول اعدام سرهنگ بالای مدرسه رفاه کلمبیا بودند. و به جای اینکه فاتحه ای برای سرهنگ که به حکم دادگاه انقلاب محکوم به اعدام شده بخواند، به ریشش می خندد که هاهاها بیچاره توی عمرش یخ ندیده. درست مثل اینکه کسی به ریش ما بندری ها بخندد که بدبخت ها برف ندیده اند. حالا شما که دیده اید چه گلی به سر برف زده اید؟ تازه وقتی هم که به خاطر گل روی مردم دهکده ماکوندا جایزه را برد نگفت بیا این دوقران هم مال شما. یا نکرد مثل جهاد سازندگی که در روستاهای محروم لبنان به مردم خدمت می کند و برایشان امکانیات فراهم می آورد، به عنوان قدردانی یک حمام و توالتی برای دهکده ماکوندا بسازد. یا در همین مملکت خودمان، شخص بینوا و هیچ لا قبایی به نام سلوچ در یکی از دهات دورافتاده خراسان که نه کسی آنجا را دیده و نه حتی هیچ آدمیزادی اسمش را شنیده، یک روز صبح زود از خانه می زند بیرون. کجا؟ معلوم نیست. شاید رفته پناهنده شود. یا شاید هم اختلاس کرده و در رفته. یا اصلا شاید اشتباهی به جای شخص دیگری اعدام شده باشد. حتی زن و بچه هایش هم نمی دانند کدام گوری رفته. نه کدخدا خبر دارد کجاست و نه آن بدهکاری که به کمک کدخدا قابلمه های مسی مرگان- زن سلوچ مجهول المکان- را از زیر خاک بیرون می کشد و به عنوان طلب خودش برمی دارد. یعنی هیچ بنی بشری در استان کل خراسان رضوی و خراسان شمالی نمی داند که سلوچ بی مسئولیت کجا رفته. از مقامات نظامی و امنیتی و سرپرست امور زندانها هم اگر بپرسید شاید آنها نیز خبری نداشته باشند. ولی نویسنده معلوم الحالی به نام دولت آبادی که اخیرا عکس اش با رئیس جمهور در اکناف و اطراف عالم منتشر شد و مورد عنایت ویژه برادران و خواهران نفوذی شناسِ خارج از کشور قرار گرفت و به حسابش رسیدگی شد؛ برمی دارد و کلی برای سلوچ مادرمرده حرف درمی آورد که بعله صبح زود رفته(خنده دار است چون اگر شب رفته بود می نوشت نصف شب رفته) می گویند رفته سمنان. زیر سرش بلند شده. و خلاصه سیر تا پیاز زندگی این خانواده فلک زده روستایی را که بدون یک ریال یارانه دولتی روزگار نکبتی خود را سپری می کنند، می نویسد و حتی از شوهر دادن یا بهتر بگوییم فروختن دختر بچه خانواده به نره خری از همان روستا نیز پرده برمی دارد و آبرو برای این خانواده معصوم باقی نمی گذارد. سرپرست این خانواده زیر خط فقر هم که دستش بجایی بند نیست، چه رسد به اینکه شکایت بکند. در نتیجه وزارت ارشاد لطف می کند و به عنوان مدعی العموم به قضیه ورود می کند و به منظور حفظ صیانت از آبروی ریخته خانواده سلوچ، جلو انتشار داستان بعدی این نویسنده به نام کلنل را می گیرد. حرفشان هم حساب است چون از کجا معلوم کلنل مادرمرده دوستانی در میان همرزمان سابق یا سرداران میلیونر فعلی نداشته باشد و آبروریزی نشود، اما این وسط یک مشت بی مسئولیت که حفظ اخلاقیات جامعه برایشان اهمیت ندارد، یقه درانی می کنند و هوار می کشند که بعله سانسور بیداد می کند. آزادی بیان یعنی کشک و خلاصه قشقرقی به راه می اندازند آن سرش ناپیدا. و وزارت محترم ارشاد را مجبور می کنند واکنش نشان بدهد و صراحتا اعلام کند که به پیر به پیغمبر ما کاری به کار نویسنده نداریم. برای ما محتوای کتاب مهم است. خداییش راست می گویند چون وزارت ارشاد وظیفه اش حفظ آبروی کلنل و خانواده محترمشان است و پاسداری از امنیت اخلاقی جامعه که ممکن است با انتشار داستان زندگی کلنل دستخوش بحران شود. والا چکار دارند که نویسنده چقدر پول در می آورد. و یا چرا نسل انسان های کتابخوان در جامعه منقرض شده. و اصلا به وزارت ارشاد چه مربوط است که رمان کلنل در تیراژ صدتایی منتشر شود یا سه هزارتایی. و اگر نویسنده خودش شئونات اسلامی را مثل حجاب رعایت کند و بجای پرداختن به زندگی نامحرم، در مدح مقام رهبری شعر بگوید یا راجع به شهادت طلبی بسیجیان جان برکف یا هزاران موضوع متنوعی که موجب خرسندی نظام را فراهم می آورد بنویسد، قوه
قهریه نه تنها با نویسنده قهرنمی کند، بلکه دست نوازش هم بر سرش می کشد. چون محتوا برایشان مهم است می فهمید؟ محتوا!؟
* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.