شب
شب که همه خوابیدهاند
محبوبهی شب بیدار است
یک بند توطئه میچیند
عطرش را
چون شبنامهای ممنوع
خانه به خانه پخش میکند
شب که همه خوابیدهاند
جیرجیرک معترضی بیدار است
یکسر شعار میدهد
آواز میخواند
فریاد میکند
شب همه در خواباند
ماه تنها
بیرون میزند از خانه
مقنعه و چادر بهدور افکنده
خیابانهای شهر را سیر میکند
شب همه در خواباند
من بیدارم و
ماه
محبوبهی شب
جیرجیرکِ آوازخوان
حکومت آزاد عشق را
در دلم
اعلام میکنم.
مرداد ۷۱
هاشور
نه! این قیافه به صبح بعد از فاجعه نمیماند
خط بزنم لبخندت را
پاک کنم سرخی گونههایت را
جلوِ نگاهت
ویرگولی بگذارم
نه! این قیافه و این رفتار
به صبح بعد از فاجعه نمیماند
اینگونه چالاک، نه!
لختیٍ گامهایت را میخواهم
نه! بر درختانِ دور و بر
این جوانهها
بیهوده روییدهاند
بکَنَم
جایشان
زخمگاهِ تبر بکارم
این نور صبح، نه! نه! نه!
در چشم میزند
زرد و سرخ
پاکش کنم
بهجایش
هاشوری سیاه بگذارم.
اردیبهشت ۷۲
باز باران
همیشه باران با همین قطرهها آغاز میشود
با همین اولین قطرهها
که بر بام میخورد و
میفهمی
چیزی نو
چیزی یکسره متفاوت با تمام تجربههای زمین
در حرکت است
کتت را میپوشی
میدانی
این راه آبی
از آسمان به زمین
تنها بهخاطر تو باز شده است
میدانی
برقِ چشمانِ تنها تو
این آسمان را شکاف داده است
چه کنی؟
با توفانی که برانگیختهای
در خانه بمانی؟
در قارهای برابر اقیانوس؟
اگر نه
چترت را بردار
میتوانی
تا ابد
در باران
جزیرهای سرگردان باشی
مهر ۷۴
سه قصه
۱
و زشتترین جوجه اردک دنیا
در آب افتاد
حالا در آب بود
سوار آب
و دور میشد
از صف آرامِ جوجه اردکها
دور…
۲
و «جک»
از بلندترین ساقهی دنیا
بالا میرفت
از هر برگ که میگذشت
بالا
بالاتر…
۳
و در آن سرزمین
«گالیور»
غولی بلندقامت بود
از بلندترین درختها
بلندتر…
۱-
به تهمتِ «زشتی»
پیر میشوم
و هیچ اردکی
قویام نمیخواند
۲-
از بلندترین ساقه
بهزیر میافتم
از برگها چه زود میگذرم
چه زود
۳-
غول قلنبهای شدهام
غول قلنبهی پیری
کوتولهها از شانهام بالا میروند
و هیچ درختی
پنهانم نمیکند.
دی ۷۵
ما نبودیم
آقا
اشتباه آمدهاید
این دستخط
هیچ شعر- مقاله- داستانی نیست
اصلاً چه کار میکند این خطخطی زشت
بر دفترم
شاید کودک همسایه
از سر این سطرها پرید
من سالهاست، آقا!
از نردبام هیچ حرفی
پلکان هیچ شعری
بالا نرفتهام
آقا!
تو را خدا!
من و این لکههای جوهری؟
اجازه، آقا!
ما نبودیم
نیستیم
«محمد مختاری» بود!
دی ۷۷
یک صبح خوب
نه، اشتباه نکن
این کوه را من اینجا گذاشتهام
– یا تپه، اگر چنین بهنظر میآید-
و پنجره را جلوٍ این کوه
– یا تپه-
و صورتم را هر صبح
با همین ابرها خشک میکنم
و باد را واداشتهام
بر موهایم بوَزَد
این آفتاب که پهن است
روی میز
همان صبحانهی بومی است
که مرغان دریایی نوک میزنند
صدای دریا هم که میآید
پس اشتباه نکن
کافی است کمی دورتر
دست بر سر شالیها بکشم
تا بنفشههای لب رودخانه قد بکشند
و صبح را
و کوه و پنجره و آفتاب را
– بههمین خوبی-
با تو قسمت کنم
صندلیات را
جلوِ پنجره بگذار.
تیر ۷۸
خاله سوسکه
۱
خاله سوسکه!
از این صفحه که میگذری
آرامتر
آقا موشه خوابیده
و خوابِ تو را میبیند
و خواب میبیند
زن قصاب و بقال و ملا شدهای
و میخواهد خودش را از بلندی همین شعر
پرت کند پایین
خاله سوسکه!
آقا موشه خوابیده
و خواب میبیند
زنش شدهای
و دعوایتان شده
– نه این را که نمیتواند دیده باشد
و دمب مهربانش
شکل علامت سئوال گره میخورد
شکل علامت تعجب سیخ میماند
خاله سوسکه!
درست آمدهای
جایی در همین جهان زولبیایی ما
آقا موشه
خوابیده، نشسته، ایستاده
خواب تو را میبیند
تا به او برسی
از سر این پیچ
هی بپیچ
خاله سوسکه!
کجا میری؟
۲
- دختر نمیدهیم
یعنی به شما نمیدهیم
اگرچه عدلهای طلا
جلوِ حجره ورم کرده است
و یک قبضه موبایل آلکاتل
به کمر بستهاید
- دختر به شما نمیدهیم
اگرچه پیشانی بلند و
آیندهی درخشان دارید
و با مداخل بسیار
بناست کارپرداز
– و بعد چه میدانم-
معاون مالی اداره شوید
- دختر نمیدهیم
اگرچه اهل علم
روی سر ما جا دارند
و آقازاده
دنیا و آخرت را یکجا دارند
- به شاه هم نمیدهیم
اگرچه با لشگرش
و شاهزادهها دور و برش
برای پسر کوچکترش…
جونم برات بگه
خاله سوسکه
یکی یکی دکشون کرد و
چشاش چسبید به در
اما آقا موشه
هنوز نیومد
راستی آقا موشه کو؟
علاف خیابوناس؟
خلاف کرده
افتاده زندون؟
یا یه گوشه نیشسه
دوا میکشه؟
چی بگم؟
علم غیب که ندارم.
۳
خاله سوسکه!
در این خیابان هیز
با هر پرِ چادرِ تو دلم میارزد
و هی باد
و هی چادر لیز
باز غمزه بریز!
و این عطر تند سرم را برد
آقا موشه
با پراید چهار در فول
میرسد؟
نمیرسد…
ولی پراید لعنتی میرسد
خاله سوسکه!
کجا میری؟
فروردین۸۰
*/مجموعهی «ما نبودیم» (۱۳۸۰-۱۳۶۶) ۱۲۶ ص، انتشارات حرف نو، رشت ۱۳۸۰