نوه باروخ اسپینوزا، مرحوم “اسپینوزا” می گوید روشنفکر ایرانی مثل بالون است:

۱- خیلی پرباد است.

۲- آتش درونش همیشه زبانه می کشد.

۳- حرارتش بسیار بالاست.

۴- ظرفیت محدودی دارد.

۵- همیشه روی هواست.

۶- اسیر جریان باد است.

۷- در آسمان سیر می کند.

M-pashaee-H۸- با پایینی ها کاری ندارد.

۹- دنیا و آدمها در نظرش حقیر و کوچک جلوه می کنند.

۱۰- همه چیز را از بالا می بیند.

۱۱- خیلی چیزها را اصلا نمی بیند.

۱۲- با هر توفانی به گوشه ای پرت می شود.

و تنها موقعی قادر به دیدن آدم ها و اشیاء در اندازه واقعی خودشان می شود که بادش بخوابد و حرارتش فروکش کند.

***

سالیان دراز کتاب خواندن قباحت داشت و چریک شدن غایت مقصود بود. تنها عشق مجاز عشق آسمانی و یک طرفه به توده های ناآگاه بود، عشقی که هرگز نباید با نگاه ناپاک آلوده می شد و عاشق با ریختن خون خود در خیال به وصال می رسید.

انوشیروان روحانی و گوگوش و ستار و همین سُلی خودمان بوق های تبلیغاتی بورژوازی کمپرسی بودند (برادر ناتنی بورژوازی کمپرادور) نوار مجاز فلوت مجار بود و خواننده خوب خولیو و خدابیامرز جان لنون. شنیدن پینک فلوید و ویکتور خارا هم مستحب بود. با چند تا نوار رشید بهبودف به چنان درجه ای از بهبودی می رسیدند که دشنام شان “لیبرال” بود. نشست و برخاست تنها با هوشی مین و مرحوم انور”خواجه” و رژی دبره و احمد بن بَلا مجاز شمرده می شد (این آخری، آخر عمری حسابی عاقبت بخیر شد، چون به خاطر دلالی ترور قاسملو، مشتلق خوبی دریافت کرد) خدابیامرز فردین سمبل سینمای آبگوشتی بود و مرحوم آغاسی نماینده موسیقی مبتذل کوچه بازاری. هواداران فردین و آغاسی هم توده های ناآگاهی(معشوق کذایی) بودند که امپریالیسم و بورژوازی کمپرادور تحمیق شان کرده بودند و شب های سرد زمستان کنار بخاری نفتی با مراد برقی گرم می شدند. و هِر را از بِر تشخیص نمی دادند، ولی خمینی که با نی از فاضلاب آفتابه آب می نوشید نماینده جریان بالنده مبارزه با امپریالیسم نابکار از آب درآمد (امپریالیسم هم گویا آخر عمری آلاخون والاخون شده بود چون یک زمانی حریفانش هوشی مین و گاندی و چه گوارای بزرگ بودند، اما به چنان فلاکتی افتاده بود که باید به خمینی رضایت می داد) شریعتی مبارزی ۱۸ عیار بود و حسینیه ارشاد پایگاه مبارزات ضد ارتجاعی. به مکه هم بگی نگی احترام می گذاشتند، اما مدینه فاضله اردوگاه شرق بود و بهشت برین کوبا؛ که حوری هایش فقط در ازای دلار سرویس می دهند.

***

وقتی فردین بر شانه های مردم بدرقه شد، سردی شان شد. جلوتر از آن به خاطر ناپرهیزی از مشاهده مشایعت میلیونی معصومه عزیزی بروجردی معروف به مهوش لاله زاری سکته خفیفی زده بودند چون گویا به طعنه خوانده بود “غلطه، آی غلطه، غلط‌غلوطه غلطه”

از حضور انبوه مردم (همان توده هایی که هر را از بر تشخیص نمی دهند) در مراسم خداحافظی با آغاسی و ارحام صدر، و آیت الله منتظری حسابی قاط زدند. دیروز هم از مشاهده حضور میلیونی توده های ناآگاه در مرگ مرتضی پاشایی چنان دیپرشن گرفتند که به توصیه طبیبان حاذق مجبور شدند هوایی تازه کنند تا عشق توده های ناآگاه به کلی از کله شان بیرون برود. می گویند موسیقی پاشایی ساده بود. که البته حق با اینان است و پاشایی باید عینهو خواننده های لوس آنجلسی پیچیده می خواند: کفتر کاکل بسر/ های های/ بی خبر از من بپر/ های های، یا: از بالا کفتر می آید/ از پایین دختر می آید(لابد بالا پایین لوس آنجلس با بقیه جاها فرق دارد و باید از بالا دختر بیاید و از پایین کفتر) یا: یه دختر دارم شاه نداره/ صورتی داره ماه نداره…

یادش بخیرصمد بهرنگی معلم همه دورانها که برای وصال به توده های ناآگاه نه خون ریخت و نه ناآگاهی شان را به رخ شان کشید. نه ناخن به چهره هنرمندان محبوب شان کشید و نه از حضور میلیونی مردم در بدرقه خواننده های محبوبشان افسرده شد.

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com