نوشته‌ی: لارس اسوندسن

 

همه ما ولو به‌طور ناروشن، درکی از اصطلاح «شر»، «بدی»، «پلشتی» و «بدکرداری» داریم و می‌توانیم با استفاده از آن به رویدادها، رفتار، گفتگوها و حتا اشخاص، ارجاع مستقیم داشته باشیم. البته این رویدادها، کنش‌ها و اشخاص را می‌شود با اصطلاح‌های دیگری هم توصیف‌شان کرد. بنابراین پرسش اساسی این خواهد بود که آیا اصطلاح «شرارت» در موقعیتی است که بتواند همسنگ درک ما از آن باشد. به باور من چنین است. این مفهوم در تلاش ما برای معرفی خود به چشم‌اندازی پیچیده که «جهان»‌اش می‌نامیم، منبع خاصی را تشکیل می‌دهد. ما محور ارزشی‌ای در اختیار داریم که از دو قطب مثبت و منفی تشکیل شده است. بنابراین به مفهومی نیازمندیم که بتوان با آن معنای واقعی منفی مفرط را به دست آورد. برای این منظور کافی است که به «کشتار سربرنیتسا» که در معنای انسانی، “غیراخلاقی” خوانده شد، ارجاع شود.

برای از در آشتی درآمدن با هستی و وجود «شرارت» در جستجوی معنای «بدکاری» هستیم. این معنا در مذهب، در باورمندی به پیشرفت و ایدئولوژی‌های سیاسی جستجو می‌شود. با روش‌های گوناگون در تلاش توجیه «بدی یا شرارت» هستیم، به‌گونه‌ای که سرانجام با رنج و عذاب و ستم جهانی از در آشتی درآییم

لارس اسوندسون

لارس اسوندسون

.

اما با نگاه به پیشینه‌ی بلافصل خویش و نخستین دهه‌ی قرن اخیر، رویدادهای دلخراش چند سال پیش و از جمله حمله‌ی انتحاری ماه جولای سال ۲۰۱۱ در اسلو به جوانان حزب کارگر و توحش داعش که موسوم است به خلافت اسلامی، یافتن توجیهی برای مفهوم‌هایی مانند تراژدی‌، مشیت الهی یا کنش کسی که در حرکت تاریخ نیرویی مؤثر بوده باشد، ناممکن می‌نماید.

البته ما تنها به دنبال معنا برای «بدسرشتی» یا دلیلی برای «شرارت» نیستیم. دلیل‌ها یا طبیعی‌اند یا اجتماعی. اگر برای سازگاری آنچه انجام می‌شود و توجیه آن، شرارت‌های بشری را وارونه جلوه دهیم و یا نسبت دهیم به دلایلی که خارج از اختیار ما است؛ دلایلی که اخلاقی منظور می‌شوند تا به این طریق بتوانیم توضیح گستاخانه علمی هم برای آن دست‌وپا کنیم، شرارت اخلاقی به بدسرشتی طبیعی کاهش داده‌شده است. اگر چنین شود، در واقع تفاوتی بین یک واقعه‌ی طبیعی که سقوط تخته‌سنگی است و منجر می‌شود به هلاکت فردی، با کردار زشت فردی که با سنگ‌شکن مغز دیگری را خرد می‌کند، وجود نخواهد داشت. کاهش این‌چنینی بار معنایی «شرارت و بدسرشتی»، در تقابل است باتجربه‌های شخصی‌مان و کردار دیگرانی که امکان خروج از این مفهوم را به بهانه‌ی گناه و مسئولیت پنهان می‌کنند.

آنچه ما می‌کنیم، تنها برآمد مدلول‌ها نیست که کسانی هستیم با کرداری آزادانه و اختیاری؛ هماره چیزی هست که قابل کاهش نیست، چیزی هست که هماره به‌ عنوان ارتباط سببی باقی می‌ماند، چیزی که می‌شود به آن «اراده‌ی آزاد» نام داد. ویژگی‌ای که به آن خودمختاری می‌گویند. بدون چنین توانایی، از شرارت اخلاقی هم خبری نخواهد بود. بدیهی است، بر این باور نیستم که توضیح‌های علمی مشروعیت ندارند و دارای دامنه‌ای محدودند.

این‌که انسان آزاد است، معنای دیگر آن این می‌شود که در شرایط و موقعیت‌های گوناگون، می‌تواند عملکردی غیر از آن که انجام می‌دهد داشته باشد. آنگاه‌که ما کار بدی انجام می‌دهیم، می‌شود برای آن سرزنش شد که چرا آن کار خوبی که ممکن بود را انجام نداده‌‌ایم. همین مورد، اختلاف انسانی را تعیین می‌کند. دست‌کم وقتی‌که خردمندانه و منطقی هستیم، چنین برداشت و توجیهی داریم. تنها انسان است که برای آنچه انجام می‌دهد سزاوار سرزنش یا تحسین و ستایش اخلاقی است. نداشتن واکنش این‌چنینی به پدیده‌ی انسانی، از ویژگی‌های خردورزی نیست و منطقی هم نمی‌نماید.

تنها انسان است که موضوع چنین پاسخ‌های اخلاقی و حقوقی است. البته نه همه‌ی انسان‌ها. کودکان مانند بزرگ‌سالان در برابر آنچه می‌کنند، مسئول قلمداد نمی‌شوند. تفاوت قائل شدن بین کودکان و بزرگ‌سالان با توجه به مسئولیت، نه به این دلیل است که ما باورمندیم دلیل‌هایی که پایه و اساس نهاد کودک است، تفاوت دارد با دلیل‌هایی که موجب نهاد بزرگ‌سالان است. تفاوت اساسی و تعیین‌کننده بین کودک و بزرگ‌سال در توانایی ایجاد کمابیش کافی از درکشان از جهان، خویشتن خویش، ارتباط سببی، و خواسته‌های اصولی‌شان است. تاریخ سببی درک کودک نیست که او را از مسئولیت‌های اخلاقی رها می‌کند، بلکه این برداشت‌ها، نامناسب می‌باشند.

اجراکنندگانی که می‌بایست مسئول شناخته شوند، باید دارای درکی معین از مبانی مفهوم اخلاقی که عدالت و پاسخ‌های اخلاقی برآمد ستایش و سرزنش آن‌اند، باشند. این درک نیازی ندارد که حتمن خیلی پاک و منزه هم باشد. اما بدون درک کلی از چنین گستره‌هایی، فرد نه می‌تواند خود را در هنجارهای جهانی سازمان دهد و نه می‌توان او را مسئول چیزی دانست. علاوه بر این، کنشگران می‌بایست بر آنچه انجام می‌دهند کنترل داشته باشند و بتوانند در انتخاب کنش خویش، به ‌جای ایکس، آلفا را برگزینند. تنها یکی از بازیگران اگر چنین درخواست‌هایی را اجابت نکند، کنشی که انجام می‌دهد، می‌تواند از نظر اخلاقی «شر» به‌ حساب آید. گویی، شرارت اخلاقی پیش‌فرض آزادی است. جهان بدون آزادی می‌تواند سرای درد و زجر بی‌پایان باشد. دردی که شرارت اخلاقی در آن جایی ندارد.

بدسرشتی، الزامن پدیده‌ای تئوریک نیست که دشواری عملی جامعه‌ی انسانی است. در ضمن، بن‌بست‌های بی‌شمار، به‌طور موقت راه بر این بینش ابتدایی می‌بندد؛ «شرارت» متعلق به دین‌شناسی نیست، به علوم طبیعی یا علوم اجتماعی هم. این وضعیت مصداق فلسفه نیز می‌شود، اما در حوزه‌ای معین از سیاست و اخلاق.

پرسش ضروری اما الزامن این نیست که “«شر» یا «بدخویی» چیست”؟ پرسش این است که “چرا ما شرارت می‌کنیم”؟ پاسخ این است که چرایی انجام کارهای ناپسند و شر دلیل‌های زیادی دارد. انسان برای انجام کارهای «بدخویانه» می‌تواند انگیزه‌های گوناگونی داشته باشد، اما تنها انگیزه نیست که کار ناپسند و پلشت را زشت می‌کند و انسان هم فقط برای این‌که ذات کاری که انجام می‌دهد شرورانه است، آن کار را انجام نمی‌دهد. این نوع از شرارت، که «شرارت شیطانی» می‌نامندش، به‌عنوان کار اسطوره‌ای نباید پذیرفته شود. اگر شرارت‌های شیطانی، به‌مثابه‌ی شر و بدخویی ضروری پنداشته شود، دروازه‌ی مشکل بزرگ اخلاقی به روی ناهنجاری‌های جهانی گشوده‌ شده است. مشکل هم این است که شرارت، در رابطه با زندگی معمولی‌مان ناآشنا شناخته می‌شود. این همان چیزی است که ما خلاف آن را در مورد خودمان می‌شناسیم. در این صورت، ما راه را بر این بینش می‌بندیم که هر یک از ما ظرفیت آن را دارد که کار زشت و ناپسند و شر، انجام دهد.

گاه‌گاهی، ما کارهای شرارت‌آمیز انجام می‌دهیم با این آگاهی که آنچه انجام می‌دهیم، شر و بدخویانه است. چراکه به دنبال کنش نیکو و خوبِ ذهنی‌ای هستیم که برآمد آنی باشد که انجام می‌دهیم. شر ابزاری شده برای سنجش این‌که چه چیزی خوب و چه چیزی بد و زشت است. درک بیشتر ما از شر همین باور نادرست است. اما همین باور، وجه خوب و نیک را با توجه به خواست ذهنی و شناخت خویش، کنار می‌گذارد. این شر ابزاری می‌تواند به‌طور ضمنی بخشی از رفتارهای ناپسند ما به‌حساب آید. علاوه بر این، شرارت ایدئولوژیک هم زمانی که کسی کاری زشت می‌کند به این باور که مشغول انجام کاری است نیکو یا زشت احمقانه، به آن افزوده می‌شود. در چنین موقعیتی است که کنش افراد بازتاب شرارت یا نیکی نیست. هیچ‌یک از ما انسان‌ها نمی‌توانیم خود را صد درصد مبرا از انجام کار شر بکنیم. بیشترین ما بی‌تردید، کارهای شرورانه کوچک انجام داده‌ایم، اما هر یک از ما ممکن است که در شرایط دیگری کار شرورانه بزرگ انجام دهیم.

شر مسئله‌ی مهمی نیست، اما دشواری‌های بی‌شمار معینی را در خود دارد؛ موقعیتی که ما به‌عنوان انسان آزاد مورد آزمون قرار می‌گیریم، انواع بازتابنده و عمل‌گرا در این سنجه، آنچه مهم می‌نماید، انتخاب درست یا نادرستی است که ما اتخاذ می‌کنیم برای کنش‌های روزانه‌مان. با این حساب، آیا می‌شود در اندیشه‌ی جهانی خالی از شر و بدی بود؟

به باور من، چنین چیزی ناممکن است، زیرا موضوع، انسانی است. در این جهان، هم ما و هم دیگران، در معرض کنش‌های شرارت‌آمیز قرار داریم. اگر کار شر انجام نمی‌دهیم، نه به این خاطر هست که از نوع موجودات اخلاقی هستیم و جهان را به دو کنش؛ خیر و شر، خوب و بد یا نیکو و شرورانه تقسیم می‌کنیم. چیزی را بد یا شر می‌خوانیم که یا ما را تهدید کند و یا آسیبمان برساند. تلاشمان این است تا جهانی بسازیم که قابل سکونت باشد و بازتاب آن چیزی هستیم که بر شر کنترل دارد. ما در جستجوی شر و بدی هستیم، حتا وقتی‌که مورد تهدید قرار نداریم. تلاش داریم تا شر را در گوشه‌ای معین گرفتار کنیم تا بتوانیم با آن مبارزه کنیم. بر اساس همین اندیشه است‌ که کردار ما باید خوب باشد حتا در راه مبارزه با شر.

کوتاه‌ترین پاسخ به این پرسش که چرا «شرارت و شر» وجود دارد، باوجود همه‌ی روشنگری‌ها و انسان‌گرایی‌ها، یکسره، آسان و ساده است؛ انسان آزاد است. آزاد بودن و بازیگر اخلاقی بودن، الزامن دربردارنده‌ی خیر و شر یا خوب و بد بودن است. البته که این گفته به این معنا نیست که همه‌ی ما به یک اندازه و شبیه هم خوب و بد هستیم. هم‌چنین به این معنا نیست که مقدار شر و پلشتی، هماره یکسان خواهد بود.

با این حساب، راه‌حل چیست؟ خطرناک‌ترین راه‌حل، این باور هست که می‌شود شر و شرارت را برای همیشه از بین برد. به همین ترتیب است، اندیشه‌ی محدود به یک ناحیه کردن نیروهای شر و شرارت. مشاهدات «آلکساندر سولژنیستین» در مورد خطی حائل که خیر را از شر یا خوب را از بد جدا می‌کند، مصداق همه‌ی گروه‌های گوناگون، دولت‌ها، طبقه‌های اجتماعی یا حزب‌های سیاسی نمی‌شود، اما «از قلب و درون هر انسانی می‌گذرد». به باور من هیچ راه‌حلی بهتر از ادامه‌ی پروژه‌ی انسانی از اندیشه‌ی روشنگری نیست. این راه‌حل نمی‌تواند «شرارت» را برای همیشه نابود کند، اما این امید هست که بتواند آن را محدود کند.

* «لارس اسوندسن» Lars Fr. H. Svendsen فیلسوف دانشگاه برگن، نروژ است. او یکی از همکاران جمع‌آوری آنتولوژی «ارزش‌ها و کرامات» می‌باشد. این مقاله هم بخشی از مقاله‌ی بلند «فلسفه‌ی شرارت» است که در سال ۲۰۱۱ توسط انتشارات دانشگاه اسلو منتشر شده است.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com