بزن بر طبل، غوغا کن!
شب یلدای بس زشتی
فکنده سایهی سنگین و سردش را
به روی شهرِ تابانم
چه غمگین و پریشانم
به سوگ مهر،
آدرگاه قلبم رو به خاموشیست
و تنها کورسویی بی رمق باقیست؛
نمیخواهم، نمیتابم
من این یلدای سنگین را
نمیتابم من این تاریکروزی را
بیایید، ای عزیزان، یاورانِ خاستگاهِ مهر!
همتی، باز آوریم آن روشنایی را
شما ای یاورانِ مهر،
فرزندان خورشیدید
چرا خاموش؟؟
بزن بر طبل، غوغا کن!
برافروز آتش!..
برافروز آتش که سرما گریزد
شب تیره از ملک دارا گریزد
به ایمان چراغان کنیم آشیان را
که تا ظلمت شام یلدا گریزد
بزن تیشه بر فرق دیو سیاهی
که این دشمنِ نورِ فردا گریزد
نشاید که گردیم تسلیم دیوان
مبادا که از ما اهورا گریزد
گر این اژدها مهر ما را ببلعد
امید سحر از شب ما گریزد
بزن طبل و فریاد کن با دف و کف
که آن اژدها زین صداها گریزد
چو “راهی” خورشید گردیم، بی شک
سپاه سیاهی به بیجا گریزد