از خوانندگان
حجت الاسلام، آقای رمضانی پور،
با عرض تحیت،
احتراماً، مایل هستم، به عنوان یک بهایی ایرانی، در مورد مطالب مندرج در سایت خبری “خانه خشتی”*، تحت عنوان “بحث بهائیت موضوع روز است و باید به آن پرداخته شود”، مورخ ۱۱ آذر ماه ۹۳، که از جانب آن جناب نقل قول گردیده است، نکاتی به عرض برسانم، با این امید که به عنوان یک عالم دینی که لابد است انصاف از خصائل حمیده اش باشد، در آن تامل، و جانب عدالت را رعایت فرمائید.
از جمله مطالبی که به گزارش خبرنگار این سایت خبری، در یوم مذکور در جلسه ای با مسئولان شورای اداری شهرستان رفسنجان ایراد نموده اید موارد ذیل است:
“فرقه بهائیت کارها و برنامههای زیادی در شهرمان به وجود آوردهاند و خواسته بهحق مردم که نباید در این شهر باشند، باید تحقق یابد.”
باعث امتنان خواهد بود چنانچه در مورد عبارت “این کارها و برنامه ها”- و “فعالیت های ضد و نقیض”- با ذکر مصادیق و شواهد توضیح فرمایید تا مفهوم آن بر خوانندگان این سطور روشن شود؛ زیرا، ادامه ی بیان شما می تواند این تصور را در اذهان خوانندگان ایجاد نماید که بهائیان رفسنجان مرتکب عملی خطا و خلاف قانون و عرف شده اند که همشهریانشان خواستار اخراج ایشان از شهر هستند. هر خواننده ای حق دارد که از دلیل چنین ادعایی مطلع گردد؛ و البته، هر قائلی را شایسته آن است که با قبول مسئولیت اثرات قول و اظهارات خود، خاصه زمانی که لحنی قاطع به کار می برد، اقامه ی دلیل و
حجت نماید.
جناب رمضانی پور، آیا چند تن از هموطنان شریف ما در رفسنجان حاضرند با طیب خاطر و به اراده ی خویش شهادت دهند که همشهریان بهائی ایشان مرتکب خطایی شده اند، که سزاوار اخراج از شهرشان هستند؟
از جانب شما نقل شده است:
“در شهرستان رفسنجان برخی از این گروهها و فرقهها وجود دارند و بر اثر عدم اطلاع مردم در محلات و در بین مردم عادی زندگی میکنند و به کسب و کار میپردازند و حتی نمیشود آنها را تشخیص داد.”
جناب رمضانی پور، در کدامین محله ی شهر رفسنجان، شما و هم میهنان عزیز رفسنجانی سراغ دارید که بهائیان کتمان عقیده نموده، و پنهانی به کسب و کار مشغولند؟ آیا واقعیت غیر از این است که طی سی و پنجسال گذشته، بهائیان صرفا به دلیل عدم انکار عقیده ی دینی، و به واسطه ی صراحت در اظهار ایمانشان به دیانت مقدس بهایی از کار برکنار، از تحصیل در دانشگاه های موطن خویش محروم، از خدمت در دوایر دولتی، حتی مراکز رسمی آموزشی، ممنوع شده اند؟ مگر حقیقتی که شما و تمامی مسئولین کشوری، هموطنانمان، و تمامی بهائیان این سرزمین مقدس بر آن واقفیم خلاف این واقعیت است که در هر سرشماری، هر فرد بهایی بالنفسه از مامورین سرشماری خواسته است حتی از علامت زدن روی گزینه ی “دیگر مذاهب” در مقابل نام آنان امتناع ورزند؛ بلکه، درکنار ستون مذاهب نام برده و عبارت “دیگر مذاهب”، کلمه ی “بهایی” را قید نمایند؟
آیا محرومیت مجدد ده ها جوان بهایی ایرانی از ورود به دانشگاه در سال ۹۳ به دلیل آن که در فرم ثبت نام، اظهار داشتند بهایی هستند، شاهد دیگری برای اثبات خلاف ادعای فوق نمی باشد؟
با وجود این و صدها شواهد مستند دیگر، چگونه می توان باور نمود که افراد چنین جامعه ای هویت و اعتقاد دینی خود را از دیگران پنهان نمایند، و مخفیانه به کسب و کار پردازند، آن هم در شهری نه چندان بزرگ مانند رفسنجان؟
آیا در چندین شهر ایران، محل کسب ده ها فرد بهایی را به جرم این که در ایام محرمه و مخصوصه ی خود، که به حکم فرائض دینی مکلف به تعطیل نمودن کار هستند را به مدت طولانی پلمب نکردند، به جرم این که آنان قصد دارند به این وسیله تبلیغ دین خود نمایند؟
آیا مطالب نقل شده در این خصوص با دعاوی دیگر افراد مسئول که به دلیل فوق الذکر قریب به دو سال، ۴۲ دهنه مغازه ی متعلق به بهاییان در همدان، و چندین مغازه در سایر شهرها، از جمله، سمنان را تعطیل نمودند، و اغلب با تحمیل جریمه های بسیار سنگین بر مالکان آن، بلکه با حبس تعداد قابل توجهی از ایشان، مغایرت ندارد؟
به علاوه، در این گزارش آمده است: “تعدادی از یهودیان نیز در بازار شهر کسب و کار میکنند، اما حکم آنها با فرقه ضاله بهائیت فرق دارد، بهائیت بر طبق فتوای مراجع نجس هستند، و خرید و فروش با آنها حرام است.”
جناب رمضانی پور، در این جمله دو واژه به کار رفته که لابد است قائل و مدعی آن، مفهومش را شفاف و مصداقش را اثبات نماید، “ضاله” خواندن و “نجس” شمردن بهائیان. آیا ویژگی های تعیین کننده برای آن که فرد، گروه، و جامعه ای گمراه و ضاله خوانده شوند چیست؟ آیا بهائیان که موحد، و معتقد به وحدانیت ذات خداوند، و معتقد به استمرار فیوضات قدسیه ی الهیه از طریق ظهور مظاهر مقدسه اش، و قائل به حقانیت جمیع انبیا و رسل و کتب و صحف سماوی، و ادیان و شرایع الهی می باشند؛ آرمان مقدسشان تاسیس و ترویج وحدت عالم انسانی و صلح عمومی، بنای مدنیت الهیه در بسیط غبرا، ایجاد اخوت و محبت بین جمیع ابناء بشر، اعم از هر نژاد، ملیت، و مذهب و آیین است؛ و ابزارشان جهت تحقق این اهداف عالیه، جز از طریق محبت، تحری حقیقت، ترک تقالید و تعصبات از هر قبیل، تعلیم و تربیت عمومی، ایجاد خط و زبان بین المللی، تساوی حقوق رجال و نساء، تعدیل معیشت و حل مسائل اقتصادی، و… نیست را می توان گمراه نامید؟ آیا صرفا با نسبت دادن گمراهی به جامعه ای که طی سالیان دراز، ماهیت و هویتشان بر اقوام، آشنایان، دوستان، همسایگان، و همکاران از بین هموطنان شریف و منصفشان آشکار گردیده، و به کرات و مرات، نوع دوستی، و میهن پرستی، صداقت و امانت، اطاعت از حکومت، و تلاششان در جهت خدمت به آبادی و عمران این سرزمین مقدس، که به حکم دینی، موظف به خدمت به آن می باشند، به اثبات رسیده – چنان که حتی آنان که به قصد آزار، سرکوب، و تحقیر، و تقبیح این جامعه، آنان را به اتهامات واهی گوناگون متهم ساخته اند، اما در آشکار و پنهان، به پاکی نیت و علو آمال و اعمالشان شهادت داده اند- می توان باور ضاله بودن آنان را در قلوب صافیه و اذهان منیره ی مردم روشن ضمیر این سرزمین به اجبار القاء نمود؟
تذکار دیگر در خصوص واژه ی دیگری است که در جمله ی فوق در وصف بهائیان به کار برده شده؛ یعنی، کلمه ی “نجس”. تاریخ ادیان همواره شاهد و گواه این حقیقت بوده که در بدایت ظهور جمیع مظاهر مقدسه، همواره مخالفان امر الهی، پیروان ادیان جدید را به اوصافی از این قبیل متصف می نموده اند تا مردم را از معاشرت با ایشان منع نمایند. اگر در مقام تبیان، به آیه ی مبارکه ی قرآن، “انماالمشرکون نجس”، که کفار و خدا نشناسان نجس هستند، نیک پیداست که این حکم در مورد بهائیان صدق نمی کند؛ زیرا، همان طور که از قبل ذکر شد، بهائیان علاوه بر این که موحد و معتقد به وحدانیت ذات الهی هستند؛ به حقانیت و الهی بودن جمیع ادیان و کتب مقدسه شان، از جمله، دین مبین اسلام و قرآن کریم مقر و معترفند، و در جمیع احیان، در مقابل تعرض مخالفان، به دلایل و براهین متقنه به دفاع از این آیین مبین پرداخته اند؛ و حتی در اثبات حقانیت دیانت بهایی به آیات بی شمار این کتاب آسمانی که معجزه ی حضرت رسول صلوات الله علیه، و به صریح قرآن، “هدی للمتقین” است، استناد نموده اند. به علاوه، فراموش نکنیم که در جمیع کتب سماوی، از جمله قرآن مجید، خداوند رحمان، انسان را اشرف مخلوقات خویش نام نهاده، و به صراحت و کرات فرموده که روحی از خود را در او دمیده، بلکه او را به صورت و مثال خود آفریده، و خلیفه ی خود در روی زمین قرار داده است. چرا به این مفاهیم و حقایق مندرجه در قرآن کریم که مقام بلند انسان را تکریم، و رعایت حقوق انسانیش را تاکید می نماید اشاره ننماییم، وقتی که کل معتقدیم این کتاب آسمانی رحمت الهی بر جمیع اهل عالم، فارغ از هر آیین و کیش، است؟
در مقام دیگری از این گزارش تصریح شده که: “…بهاءالله ظهور کرد و دولت روسیه سرسختانه از او حمایت میکرد که زمانی او را فراری دادند و دوباره برگشت و فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد و امروز خدای بهائیان همان حسینعلی بهاءالله است.”
با وجود مطالب فوق الذکر در خصوص اصول اعتقادات بهائیان، نیازی به تکرار مجدد بیان این حقیقت مهم و اصل اساسی روحانی در دیانت بهایی نیست که: بهائیان تنها پرستش و ستایش خداوند یکتا می نمایند، خداوندی که به اعتقادشان لاشریک و غیب منیع لایدرک است. در حقیقت، از منظر دیانت بهایی، جمیع مظاهر مقدسه الهیه که تاکنون از برای تربیت اهل عالم ظاهر گشته اند، مرایا و مجالی مقدسه ی صافیه اند که به اراده ی پرودگار یگانه، صرفا” صفات الهی را متجلی نموده اند؛ اما، حتی ایشان را راهی به آن مقام غیب منیع، و قدرتی برای درک کنه آن ذات اقدس نبوده و نخواهد بود. بنا براین، معلوم و آشکار گردید که بهائیان، حضرت بهالله را فرستاده ی خداوند، مظهر ظهور و مربی الهی در این دور جدید می دانند، لا غیر؛ و این حقیقتی است که آن حضرت به صراحت و به کرات در آثار خود آن را اظهار، و به آن شهادت داده اند.
در مقام رد دعوی مذکور، “دولت روسیه سرسختانه از او حمایت میکرد که زمانی او را فراری دادند و دوباره برگشت و فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد…” ذکر همین دلیل از دلایل عدیده کفایت می نماید که طبق شواهد تاریخی که در دسترس همگان است، آن هنگام که دولت قاجار دستور به تبعید حضرت بهاالله به عراق نمود، و همزمان، دولت روسیه از آن حضرت دعوت کرد تا در نهایت عزت و جلال در آن مملکت ساکن گردد، و قول داد که جمیع اسباب آسایش و راحتی آن حضرت و عائله ی مظلومشان را فراهم خواهد آورد؛ حضرت بهاالله فرمودند که حکم محکم الهی را با رضایت و سرور گردن خواهند نهاد، و در راه نجات عالم انسانی، شدت را به رخا ترجیح خواهند داد؛ و، بنابراین، به اراده ی الهی حرکت نمودند، و تبعید و سرگونی، و بی سر وسامانی، و اسارت و زندان را به آن عزت، راحت، و ایوان ترجیح دادند؛ و در حالی که جمیع مایملکشان به تاراج رفته بود، به فرمان حکومت وقت ایران، در شدت سرمای زمستان، در حالی که خود و خانواده شان تن پوش کافی برای حفاظت از سرما نداشتند، پای پیاده از کوه های کردستان، راه بغداد در پیش گرفتند؛ و از همان زمان، یعنی، از سن ۲۷ سالگی تا آخرالحیات، به مدت ۵۰ سال، در مسجونیت و تبعید به سر بردند؛ و هرگز، به گواه تاریخ، هیچ حمایتی از هیچ دولت و حکومتی را نپذیرفتند.
جناب حجه الاسلام، آقای رمضانی پور، چه نیکوست در مقام شخصی که وظیفه ی مهم هدایت و تربیت مردم را بر عهده دارید، سعی نمایید هموطنان خود را به تعامل دوستانه، و ایجاد روابط مشفقانه و صلح جویانه تشویق نمایید؛ زیرا، رشد و ترقی هر چه بیشتر ایران عزیز و ایرانیان شریف منوط به ترویج صلح و آشتی میان اقوام و عقاید مختلفه در این کشور مقدس است، کشوری که از دیرباز آوازه ی آزادگی و خردمندیش مشهور خاص و عام بوده.
در خاتمه، امید است که آن عالم دینی محترم به فواد لطیف و انصاف وطید در این کلام مجمل تامل نمایند، تا در محضر الهی که هم آن عالم سر است، و هم این عالم علن، جمیع نفوس عالین و هیاکل خلد برین شهادت دهند که این نفس نفیس از جمله علمایی است که علم او حجاب اکبر از برایش نشد.
با احترام