«به راستی کیست این قلندر یک لا قبایِ ژنده پوشِ کفرگوی که در تاریک ترین ادوار سلطه ی ریاکاران زهدفروش، در ناهار بازارِ زاهدنمایان، و در عصری که حتی جلادان آدمخوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حد زدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند، یک تنه وعده ی رستاخیز را انکار می کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می خواند و شلنگ انداز و دست افشان می گذرد که:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی!
به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتی در خانه ی قشری ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه می نهند، بی طهارت دست به سویش نمی برند و چون به دست گرفتند همچون کتاب آسمانی می بوسند و به پیشانی می گذارند، سروش غیبش می دانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را با اعتماد بدو می سپارند؟
کیست این کافر که چنین به حرمت در صف پیغمبران و اولیاء اللهش می نشانند؟»۱
مطالبی که حضور با سعادت تان قلمی می شوند از مدت های مدید و سال های بعید، در ذهن و ضمیر حقیر محبوس و سرکوب شده بود. با این وصف بغیر از مجله شهروند، جایگاه و پایگاهی برای تشریح و توصیف آن نیافتم تا بحمدالله والمنه این جریده ی شریف با جلوه گری در آسمان مطبوعات فارسی زبان تورنتو، آن موانع را برطرف و موجباتی را فراهم کرد تا عوام خرده پایی مانند من، خود را در سلک عاشقان خواجه ی شیراز جا زده و جسارتی کرده، لقمه یی از حوصله بیش بردارم.
***
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس!
خواجه ی شیراز معتقد است، روزگار بر وفق مراد آدمهای نادان می باشد و تو چون اهل دانش و فضل هستی همین گناه برای تو بس که روزگار زمام مراد از تو بستاند.
رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
تفکر جبری و اختیاری همیشه نقل مجلس حافظ پژوهان بوده. این بیت نشان دهنده ی تفکر جبری رند شیراز می باشد. می گوید: به هر آنچه که از حضرت حق به تو می رسد یا داده می شود، رضایت بده و خرسند باش. چرا که ما هیچ اختیاری نداریم. چنان که در عرفان ایرانی آمده که برگی از درخت نمی افتد مگر به اِذن حضرت حق.
گاهی اوقات خواجه ی شیراز پا فراتر می نهد و می گوید:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
یعنی رنجیدن نشانه ی نارضایتی می باشد و با بیت “رضا به داده…” منافات دارد. پس اگر ایمان داریم نباید حتی برنجیم.
نوشتن در مورد خواجه ی شیراز بسیار مشکل است. این انسان بی نظیر وارسته با روحی بلند چنان تأثیری بر عاشقان غزل های خود گذاشته است که کلامش را چون آیه ی قرآن محترم و عزیز می شمارند.
این عارف واصل علت حصول سعادت خویش را اینگونه بیان می کند:
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند
البته در بعضِ دیوان ها اینگونه هم آمده:
این همه شهد و شکر کز نی کلکم ریزد
اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند
باری، خواجه شیراز با در اختیار داشتن شاخ نبات، پا بر نفس خویش می گذارد، دست از شیرینی ِ شاخ نبات می شوید و صبر اختیار می کند و می گوید این همه شهد و شکر که از کلامم می ریزد به خاطر تحملیست که در نخوردن شاخ نبات کرده است یا تمتعی نبردن از شاخِ نبات. (اگر شاخ نبات را در اینجا دلبر تلقی کنیم).
درد حافظ درد انسان است. درد من و تو. و تنها به همین دلیل هر کسی با هر سطح فکری می تواند با اشعارش رابطه ایجاد کند.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آلودم
“من” در این بیت به مفهوم انسان است نه خود حافظ.
پانویس:
۱ـ مقدمه ی حافظ شیرازی به تصحیح احمد شاملو.