به بهانه ی ترجمه ی اشعار مجید نفیسی به عربی
اولین بار مرداد ۱۳۷۹ (آگوست ۲۰۰۰) در دانشگاه لس آنجلس (یوسی ال ای) در مراسم یادبود احمد شاملو که به تازگی درگذشته بود، او را دیدم. در شهروند کار می کردم و برای دیدار از برادرم به آمریکا رفته بودم و این رفتن مصادف بود با مراسم یادبود شاملو که دلم نمی خواست آن را از دست بدهم. آقای زرهی، سردبیر شهروند، به من گفته بود که در مراسم، دوستش مجید نفیسی را پیدا کنم و او مرا به سایر نویسندگان معرفی خواهد کرد. شعرها و نوشته هایش را قبلا در شهروند خوانده بودم و دورادور او را می شناختم. پیدایش کردم و تازه آن موقع بود که متوجه شدم مشکل بینایی دارد.
اینکه چگونه با مشکل بینایی این همه شعر و مقاله می نویسد، احترام مرا به او بیشتر کرد. مجید در این مراسم درباره ی “چهره ی زن در شعر احمد شاملو” سخنرانی کرد و گزارش من از این مراسم در شهروند منتشر شد.
وقتی که برگشتم تماس های تلفنی مان ادامه یافت و من شدم منشی داوطلبانه ی او برای تایپ مطالبش. او از پشت تلفن شعرهایش را می خواند و من تایپ می کردم. مقالات بلندش را هم فارگلیسی(فارسی با حروف لاتین) تایپ می کرد و برایم می فرستاد تا من فارسی آن را تایپ کنم. با هم راه غلبه بر مشکلات
و محدودیت ها را پیدا کرده بودیم.
فوریه ۲۰۰۱ لوئیز استینمن مطلبی با عنوان “دیدار با مجید نفیسی شاعر انقلاب” در هفته نامه لس آنجلس منتشر کرد و من آن را ترجمه کردم و در شهروند منتشر شد. این ترجمه بعدها پیش درآمد کتابی شد با عنوان “من خود ایران هستم” از مجید نفیسی که توسط نشر افرا ـ پگاه در سال ۲۰۰۵ در تورنتو منتشر شد. در تایپ و چاپ این کتاب با مجید همکاری داشتم.
سال ۲۰۰۶ یک چمدان کتاب تازه چاپ شده اش را برایش بردم. این بار دوم بود که می دیدمش. کمتر از ۲۴ ساعت میهمانش بودم و شاهد زندگی اش. شب با هم قدم زنان به اسکله سانتامونیکا در ساحل اقیانوس آرام رفتیم و تا نزدیکی های صبح آنجا حرف زدیم. روز بعد، در حالی که او غذا می پخت، من کتابخانه اش را مرتب می کردم و چند عکسی را که کنار کتابخانه دارد و همه جا در کنار مقالات و شعرهایش چاپ می شود، من همان روز گرفتم. عصر آن روز منصور خاکسار دنبال ما آمد و با هم به تظاهرات برای آزادی زندانیان سیاسی در ایران، مقابل ساختمان فدرال رفتیم. مهرداد درویش پور، نیره توحیدی، مرتضی محیط، و تعدادی دیگر از نویسندگان و دانشگاهیان و ایرانیان لس آنجلس در این مراسم شرکت داشتند. مجید و منصور شعرهایشان را خواندند. گزارش من از گردهمایی لس آنجلس هم در شهروند منتشر شد. وقتی مجید را به خانه رساندیم من با منصور به خانه اش رفتم که تا آمدن برادرم کمی با هم حرف بزنیم و نمی دانستم این آخرین بار است که او را می بینم.
دوستی از راه دور من با مجید همچنان ادامه پیدا کرد. او می خواند و من تایپ می کردم و از میان شعرها و گفته هایش با او بیشتر و بیشتر آشنا می شدم؛ انسانی ساده، عاشق شعر، عاشق عزت و عاشق زندگی.
معمولا مکالمه این طور شروع می شد. من می پرسیدم، داشتی چیکار می کردی؟ و او تعریف می کرد که چطور از چهارشنبه بازار نزدیک خانه سبزی خریده، عدسی پخته و الان دیگه غذا آماده است.
وقتی که منصور خودش را کشت، به من زنگ زد و با هم گریه کردیم. مرگ منصور ضربه ای بود برای او. منصور خاکسار نزدیک ترین دوست و همراه او بود. هر جا که بنا بود بروند، این منصور بود که مجید را می برد، اما مجید مرگ دوست و عزیز نزدیک زیاد دیده بود. از آن دهه ی سیاه شصت، که همسرش را از او گرفت، که برادرش سعید را گرفت، که همسر برادرش را گرفت، که همسر خواهرش را گرفت، که چند دوست خوبش را گرفت، تا آمدن به آمریکا و دیدن خودسوزی اعتراضی نیوشا فرهی در حالی که مجید بالای سر او نشسته بود، تا مرگ پدر در وطن، در حالی که فرصت دیدن دوباره ای به مجید دست نداد، تا خودکشی منصور خاکسار، تا مرگ منصور کوشان و … وقتی از زیر بار این همه سوگ، کمر راست کرد، زندگی را دوباره
در آغوش گرفت.
اگر از او بخواهی تا خودش را به تو معرفی کند، می گوید:
من فرزند بتول اخوت و ابوتراب نفیسی هستم و در سوم اسفند ۱۳۳۰ در اصفهان به دنیا آمدم، با عینکی بر چشم و ته مدادی پشت گوش. این بود که پریان الهام سر ذوق آمدند و جوهر قلم خود را در دهان من چکاندند. اولین شعرهایم در “جُنگ اصفهان” ۱۳۴۴ ، “جزوه ی شعر” و مجله ی “آرش” ۱۳۴۵ چاپ شد. در ۱۳۴۸ نخستین کتاب شعرم “در پوست ببر” از سوی انتشارات امیرکبیر درآمد، و در ۱۳۴۹ نخستین اثر تحلیلی ام “شعر به عنوان یک ساخت” به کوشش هوشنگ گلشیری در اصفهان منتشر شد. در ۱۳۵۰ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان “راز کلمه ها”یم را چاپ کرد که جایزه ی بهترین کتاب سال برای کودکان را بُرد.
در دهه ی ۵۰ با نام مستعار قلم و قدم میزدم: “نقدی بر فلسفه ی اگزیستانسیالیستی سارتر”، “بهره ی مالکانه در چین”، “تک نگاری بلوک کرارج اصفهان”، “عشق پرولتری” و “حزب جمهوری اسلامی با دو شمشیر زنگ زده: آخوندسالاری و سرمایه داری دولتی”.
در ۱۳۶۲ پس از تیرباران همسر اولم عزت طبائیان و برادرم سعید از راه ترکیه به تبعید آمدم و در ۱۷ مه ۱۹۸۴ وارد لس آنجلس شدم. از آن پس نه مجموعه ی شعر “پس از خاموشی”،”اندوه مرز”، “شعرهای ونیسی”، “سرگذشت یک عشق”، “کفش های گل آلود”(به انگلیسی)، “پدر و پسر”(جداگانه به انگلیسی و فارسی)، “بهترین های نیما” و “آهوان سمکوب”، و همچنین چهار کتاب تحلیلی “در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران”، “نوگرایی و آرمان در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیمایوشیج”(رساله ی دکترا به زبان انگلیسی)، “شعر و سیاست و ۲۴ مقاله ی دیگر” و “من خود ایران هستم و ۳۵ مقاله ی دیگر” از من به چاپ رسیده است.
مدرک لیسانس خود را در رشته ی “تاریخ” از دانشگاه تهران و درجه ی دکترایم را در رشته ی “زبان ها و فرهنگهای خاورمیانه” از دانشگاهUCLA دریافت کرده ام. یکی از دو ویراستار “نامه ی کانون نویسندگان ایران در تبعید” از ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ و صفحه ی شعر مجله ی “آرش” چاپ فرانسه از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۸ بودم. همچنین یکی از همکاران نشریه “شهروند” چاپ کانادا، سامانه های “ایرانین.کام”، “ایرون.کام”، “اخبار روز” و “دانشنامه ی ایرانیکا”، و از بنیانگذاران نشست های ادبی “شنبه” در لس آنجلس هستم.
با پسرم آزاد که در ۲۸ آوریل ۱۹۸۸ زاده شده، در غرب لس آنجلس زندگی میکنم، جایی که شهرداری های ونیس و استودیو سیتی بندهایی از شعرهای “آه لس آنجلس” و “راز رود” مرا در فضای عمومی بر دیوار و نیمکتی حک کردهاند. شعرهای من در ده گلچین شعر به انگلیسی چاپ شده و برنده ی دو
جایزه ی “شعر در پنجره” و “شعر و دستور آشپزی” شناخته شده است. من نخستین هنرمند مقیم “آننبرگ بیچ هاس” در شهر سانتامونیکا و داور
مسابقه ی شعر “اینتربورد کامینیتی پوئتری” در سال ۲۰۰۹ بوده ام. همچنین یکی از شش شاعری هستم که در فیلم مستند “شعر پایداری” ساخته ی کارگردان و نامزد جایزه ی اسکار کاتیا اسون معرفی شده ام. در ژانویه۲۰۱۴ بخش فارسی صدای آمریکا فیلم “پرتره“ی مرا پخش کرد که اکنون در سایت یوتیوب موجود است. اشعار من علاوه به انگلیسی، به زبانهای فرانسه، آلمانی و عربی برگردانده شده و از جمله در مجلات معتبر “پوئتیک”، “لتر” و “اخبار الادب” چاپ شده اند.
مدتهاست که دیگر عینک نمیزنم و از مداد استفاده نمیکنم، اما هنوز به لطف پریان الهام چشم دوخته ام.
بله، مدتهاست که دیگر عینک نمی زند و به لطف تکنولوژی مستقل شده و خودش مطالبش را تایپ می کند و این بار کامپیوتر است که برای غلط گیری، نوشته ها را برایش می خواند. خوشحالم که از دست غرغر کردن های گاه گاهی من رها شد، اما ما همچنان دوست هستیم و از هر دری با هم حرف می زنیم.
بهترین نقد شعرهای مجید را از زنده یاد منصور کوشان خواندم. او در کتاب جست و جوی خرد ایرانی هستی شناسی شعر فارسی، شعر ۱۲ شاعر ایرانی را با معیار حضور آن چه او چند صدایی در «خرد ایرانی» میداند و بر سنجه «زبان، مضمون و اندیشه»، بررسی و تحلیل کرده است.
کوشان در این کتاب می خواهد بگوید که خرد ایرانی تک صدا نیست و بر اندیشه و نگاه چند صدایی مبتنی است و نفیسی یکی از شاعرانی ست که شعرهایش در کنار حافظ، نیما، شاملو، اخوان، فروغ، رویائی، آتشی،آزاد، براهنی، خویی و سپانلو تحلیل شده است.
کوشان در مقاله اش با عنوان: توازی رویا و واقعیت در شعر مجید نفیسی” می نویسد:” … روانیی متنها و احاطهی بر زبان و بهکار بردن واژههای روزمره اما بهدقت نشانه شده و تصویرهای دقیق آشنا اما دست نایافتنی، یکی از خصلتهای درخشان آثار مجید نفیسی است.”
در جای دیگر می گوید:” مجید نفیسی شاعر تصویرهای چند بعدی است. معمار تصویرهای خیالانگیزی است سرشار از واقعیتهای ملموس پر پیچ و خم. شعر او یکی از شاخصترین جلوههای شعر تصویری است بدون این که بهورطههای گنگ این گونه شعر بغلتد.”
مجید آرام و ساکت دارد شعر می گوید و می نویسد. نشر خاوران در پاریس دو کتاب از مجموعه شعرهای او را در دست چاپ دارد. “امید و شعرهای کوتاه دیگر” و “گنج عزت” به زودی به قفسه ی کتابفروشی ها راه پیدا می کند.
اما آنچه که دلیل نوشتن پرونده ی این دوستی بود، یک مصاحبه ی مفصل و ترجمه ی شعرهای نفیسی به زبان عربی است.
هفته نامۀ معتبرِ مصریِ “اخبار الادب”، در شماره ی ۱۱۱۷ دسامبر ۲۰۱۴، بخش ادبیات خود را به زندگی و آثار دو شاعر ایرانی و عراقی اختصاص داده است. اگر حکومت های دیکتاتور با جنگ به حذف هم برمی خیزند، اما شاعرانشان در صفحات کاغذی کنار هم می نشینند و از زندگی می گویند.
خانم غاده نبیل که شاعر، مترجم و روزنامه نگار معروفِ مصری است یک مصاحبه ی مفصل با مجید نفیسی کرده و این مصاحبه را در کنار ترجمه ی عربی هجده شعر از او، برای معرفی شاعر برجسته ی ایرانی ـ آمریکایی به خوانندگان مصری منتشر کرده است.
در همین شماره یک مصاحبه، سه شعر و یک داستان کوتاه از حمید العقابی نویسنده ی تبعیدی عراقی، که در دانمارک زندگی می کند، نیز منتشر شده است.
خانم نبیل عنوان مصاحبه اش را گذاشته “پرونده ی درد: کیفر آزادیخواهی با غم غربت”(ملف الألم أوعقوبه الحریه بالحنین)
در این مصاحبه مجید از فعالیت های سیاسی در هر دو رژیم، عشق به همرزم خود، عزت طبائیان همسر اولش، دستگیری و کشته شدن او در سال ۶۰ و تأثیری که بر زندگی اش گذاشته، مهاجرت به آمریکا، ادامه تحصیل و اخذ دکترا، شدت گرفتن کاهش بینایی و محدودیت های بیشتر در زندگی، ازدواج مجدد و تولد “آزاد” می گوید.
خانم نبیل در این گفت وگو نشان می دهد که به خوبی با شعرهای نفیسی آشناست. اولین سئوال او این آشنایی را به خوبی آشکار می کند “شما هم از غزه، هم کابل، هم عراق در شعرتان گفته اید، هم از حکم سنگسار سکینه محمدی آشتیانی، هم فتوا علیه شاهین نجفی، هم ندا آقاسلطان و جنبش سبز و هم درباره ی مصدق و ملی شدن صنعت نفت و درباره ی همسرت که به دست جمهوری اسلامی اعدام شد، آیا واقعیت خونبار باعث شده که تجارب خوشایند را نبینی؟”
در سئوال دیگری می پرسد”مقاله ای از شما خواندم با عنوان “نمی توانم ببخشم”. آیا هنوز هم قادر به بخشش نیستی؟”
در جایی دیگر نبیل می گوید”از میان همه ی شعرهایت فقط می توانم شاعری را ببینم که گویی در ایران است بجز شعر مشهور “آه لس آنجلس” که درباره ی آشتی با موطن جدید است. موضوعات، خاطرات، نوستالژی، نقد سیستم، به قول اردوان داوران ـ که کارهای شما را در ادبیات ایرانیان دیاسپورا جمع آوری کرده ـ شما جزو چند نفری هستید که موفق شدید بین تجربه زندگی در تبعید و فرهنگ سرزمین مادری پیوند برقرار کنید.”
و آخرین سئوال نبیل این است” آیا درباره ی گذشته احساس گناه می کنی؟”
مجید می گوید” گناه؟ نه. شاید احساس از دست دادن. به عنوان مثال، ای کاش قبل از انقلاب، چپ های ایران که بخش بزرگی از جنبش انقلابی بودند، درک بهتری از حقوق فردی داشتند و به آن قدردان و متعهد بودند. اگر این درک را داشتیم هرگز نمی گذاشتیم جنبش ایرانی ها زیر هژمونی شخص مذهبی ارتجاعی چون خمینی برود، اما اشتباهات هم بخشی از زندگی انسان است و فقط با تحلیل و نقد اشتباهات گذشته است که می توان به پیش رفت.
اولین شعر از هجده شعری که به عربی ترجمه شده “نمی توانم نفس بکشم” تاریخ ۴ دسامبر ۲۰۱۴ را بر خود دارد. مجید پس از دیدن و شنیدن صدای اریک گارنر، مرد سیاهپوستی که گلویش زیر دست های یک پلیس آمریکایی فشرده می شود و مدام می گوید نمی توانم نفس بکشم، این شعر را سروده است.
به یاد اریک گارنر
“نمی توانم نفس بکشم!
نمی توانم نفس بکشم!”
چه کلام دردناکی!
نخستین بار آن را
از زبان خود شنیدم
سراسیمه از خواب پریدم
و به سوی خوابگاه پدر دویدم.
او سرَم را
بر سینه اش گذاشت
گونه ام را نوازش کرد
و گفت: “مجید!
آرام باش
آرام باش.”
امروز آن کلام را
از زبان مرد سیاهپوستی
در یوتیوب می شنوم
که در بندِ افسری سفیدپوست
دارد خفه می شود.
هیچ کس سر او را
بر سینه ی خود نمی گذارد
گونه اش را نوازش نمی کند
و نمی گوید: “اریک!
آرام باش
آرام باش.”
صدها سال بردگی
صدها سال قساوت
بر گلوی مرد سیاهپوست فشار می آورد
و نمی گذارد که آمریکای سفید
صدای او را بشنود:
“نمی توانم نفس بکشم!
نمی توانم نفس بکشم!”
***
لا یمکننی التنفس
لا یمکننی التنفس!”
یا لها من عباره ألیمه
سمعتها لأول مره
علی لسانی.
قفزتُ من نومی متوتراً
ورکضت نحو غرفه نوم أبی
وضعَ رأسی
عی صدره
احتضن وجهی
وقال :” مجید!
اِهدأ
اِهدأ”.
الیوم أسمع تلک العباره
علی لسان رجل أسود فی یوتیوب
یختنق بینما یمسک به
شرطی أبیض.
لا أحد یضع رأس الرجل الأسود
علی صدره
أو یحتضن وجهه ویقول:
إیریک!
اِهدأ
اِهدأ.”
مئات السنوات من العبودیه
مئات السنوات من الوحشیه
تضغط علی حَلْق الرجل الأسود
و لا تدع أمریکا البیضاء
تسمع صوته:
لا یمکننی التنفس!
لا یمکننی التنفس!”.
Thank you Farah, I finally got chance to read it. I agree with Farideh and Partow; this is a very interesting article full of great information. Great job!
خانم طاهرى عزیز
بسیار زیبا بى آلایش و مفید، نوشتارى صمیمى، زیبا، روان و لبالب و پر از اطلاعات، و کوتاه، شرح یک زندگى پر بار و مملو از عشق به زندگى، به شما تبریک می گویم
فریده تبریزى
پرتوی عزیز
لطف کردید که خواندید و بیشتر از آن نظرتان را نوشتید.
خوشحالم که اینک شما در کنار مجید هستید و جای خالی منصور را پر کرده اید
از محبت هایتان به مجید خبر دارم
امیدوارم سلامت باشید و پرتوان
خانم فرح طاهری گرامی. از خواندن مقاله شما به راستی لذت بردم. گرچه شما در این مقاله، قصد بیوگرافی نویسی ندارید، اما با انتخاب تاریخی آشنائی و ادامه کار فرهنگی و دوستی با مجید نفیسی، یکی از زیباترین، موجزترین و کامل ترین مطالب را در بارۀ زندگی، کار و روحیۀ مجید نفیسی، ارائه داده اید. نثر زیبا، روان، و بیان بی اغراق، طبیعی و صمیمانۀ شما در این مقاله، سند ماندگاری بر کار و زندگی مجید است. همیشه قلمتان سبز و پر بار باشد