گزارشی از مراسم نخستین سالروز درگذشت شهرام شیدایی
بعد از ظهر دوم آذر ۸۹، درختهای کاج و سرو قطعهی دوم «بهشت سکینه»ی کرج بار داده بودند؛ میوههاشان شعر بود؛ شعرهای «شهرام شیدایی»؛ شاعری که از یک سال پیش، هر شب دمِ درِ اتاق شمارهی چهارِ ردیفِ دهمِ قطعه مینشیند تا شعری دیگر به جهان اضافه کند؛ تا شعری دیگر را از شاعری که اضافگی آزارش میدهد بشنود و مدام نگران این است که مبادا شعرهایی که زیر خاک گفته را نتواند برای کسی بخواند.
شعرهای شاعر روی برگههای کاغذ تکثیر شده بود و با روبانهای نارنجی و زرد از شاخههای درختان اطراف آویزان بود. برخی شعرها تصویر شاعر را نیز کنار خود داشتند. جمعیت به یکصد نفر میرسید. از روشنفکران و دوستان گرفته تا خانواده و اقوام و حتی همبازیهای دوران کودکی شاعر، یاران آمده بودند تا بعد از یک سال در میهمانی شهرام شرکت کنند.
شهرام شیدایی، شاعر، مترجم و داستاننویس، دوم آذر سال گذشته پس از ده ماه تحمل سرطان مری، در روزی سرد که دانههای ریز برف آن را میآراست، چشمهایش را بر رنجباری هستی بست، تا بیخبر از هر چه پلشتی که در پیرامونش میگذرد، به کلماتی فکر کند که او را از روی زمین برخواهند داشت.
«روحی افسر»، مترجم، مدیر انتشارات کلاغ سفید و همراه و همراز شاعر، از روز پرسوز دوم آذر گفت: «صبح دوم آذر دوستی که هر روز حال شهرام را میپرسید مثل همیشه زنگ زد. گفتم حالش خوب نیست. نیمساعتی طول نکشید که به دیدن شهرام آمد. شهرام در ماههای آخر مری و معدهاش را از دست داده بود و نمیتوانست چیزی بخورد؛ به همین خاطر بدنش همیشه داغ بود. از دوستانی که به دیدنش میآمدند میخواست پاهایش را ماساژ بدهند و حتی میگفت دستهایتان را با آب سرد خیس کنید و پاهایم را در دست بگیرید. همینکه دوستمان دست به پاهای شهرام زد، گفت پاهایش سرد است. ساعت یک بعد از ظهر، پرستاری که پیشمان بود گفت شهرام دارد میرود و من و دوستمان بالای سرش بودیم. ساعت چهاردهوسی بدن شهرام دیگر سرد شده بود.»
افسر از کتابهای منتشر نشده شاعر نیز گفت؛ از شعر بلند او که سال ۸۲ در ۹۵ صفحه نوشته شده و «سنگی برای زندگی و مرگ» نام دارد. به این کتاب امسال اجازهی چاپ داده نشده است. شهرام دفتر کوچک شعری هم به زبان آذری دارد که مدیر انتشارات کلاغ سفید ابراز امیدواری کرد به زودی اجازهی چاپ این کتاب از طرف ارشاد صادر شود.
سخنران بعدی مراسم، غلامحسین حسنیزاده بود. او داستان کوتاهی را که برای شهرام نوشته بود خواند. داستان حسنیزاده با این جمله شروع میشد: «خواب دیدم که گفت روی دیوارم چیزی بنویسید؛ چیزی عین ادبیات.»
محسن حکیمی، مترجم، از رفتاری که با روشنفکران و پیشروان فرهنگی میشود انتقاد کرد و یادآور شد: «شهرام شیدایی را سرطان نکشت؛ بلکه سکون فرهنگی حاکم بر جامعهی ما او را از بین برد. او بهرغم نزدیکی به مرگ، همچنان طالب زندگی بود و شور زندگی را دوست داشت. من به شرایط این زندگی و به رفتاری که با انسانها میشود معترضم. من به بیاعتنایی انسانها نسبت به یکدیگر معترضم. من به نامهربانی انسانها به یکدیگر معترضم.»
گرمای ملایم آفتاب زردفام پاییزی یاریگر ادامهی برنامه بود که فرزانه طاهری، مترجم، میکروفن را به دست گرفت. او با اشاره به اینکه با شهرام زیاد همنشین نشده بود، تاکید کرد: «کسانی هستند که حتی اگر یک بار هم آنها را ببینیم، در ذهنمان ثبت میشوند. من از شهرام یک تصویر ذهنی دارم که حتی اگر همهی کسانی که او را از نزدیک میشناختند، عکس این را هم بگویند، باز این تصویر در ذهن من تغییر نخواهد کرد. چشمهای او همیشه در ذهن من هست؛ چشمهایی که آمیزهای بود از حیرت و پرسش و گاهی اندوه و کمیهم خشم. او نگرانی عمیق و عظیمی نسبت به جهان داشت و احترام خاصی برای هستی و زندگی قائل بود. ادبیات برای او بسیار بیش از حد تصور جدی بود و من متاسفم که خیلی چیزها را که در زمان حیاتش باید به او میگفتیم، دریغ کردیم.»
جواد نجفی(چوکا چکاد)، مترجم، شاعر و همکار شاعر، به عشق شهرام نسبت به شعر اشاره کرد و گفت: «او وقتی شعر خوبی میشنید، چنان به شوق میآمد که انگار در قرعهکشیِ جایزهای بزرگ برنده شده است. شیدایی بار سنگین شعر ما را چند دهه جلوتر برد، اما نه کسی او را دید و نه کسی صدایش را شنید. پیامد حرکت کند جامعهی ادبی، منتقدان و مجلههای ادبی و روزنامههای خوابزده، برای کسی که آنقدر جلو رفته، چیزی نیست جز احساس اضافه بودن. شهرام شیدایی شعرهای سه شاعر بزرگ ترکیه، اورهان ولی، ملیح جودت و اوکتای رفعت را ترجمه کرده است. این سه شاعر هم در زمان خود پیشرو بودند. سال ۱۹۳۷ فقط چند شعر از این سه، در مجلهی «وارلیک» چاپ شده بود. منتقدی به نام نورالله آتاچ در پایان آن سال نوشت: اولین روز سال نو. هنوز به شاعران میاندیشم. اگر همهمان دست کم یکیدو روز از سال را صرف اندیشیدن به شاعران کنیم، شاید نیازی به بحث از بحران شعر احساس نشود. آیا شعرهای اورهان ولی، ملیح جودت و اوکتای رفعت را در سال ۱۹۳۷ خواندید؟ آنها هنوز کتابی چاپ نکردهاند. بخوانید. این شاعران را بخوانید. پیش از آنکه ببینید فردا توجه همه را جلب کردهاند، امروز خودتان کشفشان کنید.»
مجید تیموری، داستاننویس هم گفت: «خلاء نبود شهرام چنان بزرگ است و چنان سرمای عظیمی را در قلب دوستانش ایجاد کرده که همچنان در تنهایی خودمان ما را به لرزه میاندازد.» و مهین خدیوی، شاعر و مدیر نشر سالی به عنوان آخرین سخنران، تصریح کرد: «شهرام دیوانهوار شعر را دوست داشت و وقتی برای اولین بار او را دیدم، در همان دیدار برایش احساس نگرانی کردم. گویی بین زمین و آسمان بود و شورش نسبت به شعر تمامی نداشت.»
در این برنامه علاوهبر اینکه تعدادی از شاعران و دوستان شهرام شعرهایی از او را خواندند، ترجمهی فارسی شعری از صالح عطایی که به یاد شهرام نوشته شده بود نیز خوانده شد. همچنین بهار رهادوست، فریبا حسینی، منیژه گازرانی، اعظم حسینی، علیرضا عباسی، رحیم رسولی، مونا تالشی، زری محمدی، فاطمه گودرزی، علی زرینقلمی و حسن مبارکی نیز شعرخوانی و خاطرهگویی کردند.
آفتاب پرتو کمرمق، اما آتشینرنگ خود را مماس بر سطح زمین کرده بود و میهمانان رفته بودند. از کنار مزار فریادی برخاست؛ فریاد و شیون: «من دوست ندارم کسی از مرگ شهرام حرف بزند، اما نمیدانم چه کار کنم؛ این سنگ سرد است، سرد است، سرد است … »
شهرام شیدایی سال ۱۳۴۶ متولد شد و تاکنون کتابهای زیر از وی به چاپ رسیده:
«آتشی برای آتش دیگر»، مجموعهی شعر، ۱۳۷۳
«شاید دیگر نتوانم بگویم»، ترجمهی فارسی شعرهای صالح عطایی، با همراهی چوکا چکاد، ۱۳۷۶
«آدمهای روی پل»، همکاری با مارک اسموژینسکی در ترجمهی اشعار ویسواوا شیمبورسکا، همکار دیگر، چوکا چکاد. چاپ اول: ۱۳۷۶. این کتاب به چاپ سوم رسیده است.
«خندیدن در خانهای که میسوخت»، مجموعهی شعر، چاپ اول ۱۳۷۹، چاپ دوم ۱۳۸۶
«پناهندهها را بیرون میکنند»، مجموعهی داستان، ۱۳۷۹
«رنگ قایقها مال شما»، ترجمهی اشعار اورهان ولی، ۱۳۸۳
«خوانندهی کور»، ترجمهی کتاب اوغوز دمیرآلپ دربارهی صادق هدایت با همکاری خدیجه گلجان توپکایا، ۱۳۸۸
«گیلگمیش در پی جاودانگی»، ترجمه اشعار ملیح جودت آندای، ۱۳۸۹