شهروند: نامجو به صحنه ی تالار هنر ریچموند هیل که آمد، پیش از حرف و سخنی خواند:

دق که ندانی که چیست گرفتم

دق که ندانی

تو خانم زیبا

دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا

حال تمامَم از آن تو بادا

صحنه هایی از کنسرت نامجو  عکس از ایونت گرافر

صحنه هایی از کنسرت نامجو
عکس از ایونت گرافر

گر چه ندارم خانه در این جا

خانه در آن جا

سَر که ندارم که طشت بیاری

که سر دَهَمَت سر

با توام ایرانه خانم زیبا!

با توام ایرانه خانم زیبا!

شانه کنی یا نکنی آن همه مو را

فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز

کاکل از آن سوی قاره‌ها بپرانی یا نپرانی

بی‌تو گدایم

بی‌تو گدایم ببین گدای کوچه‌ی دنیا

با توام ایرانه خانم زیبا!

این بریده ای است از شعر بلند و زیبای دکتر براهنی ایرانه خانم، و محسن نامجو به درستی بلد است که ملودی را از جان کلام در آورد و به جان هنر پذیر پرتاب کند.

پیش از این نامجو، هم از براهنی و هم خود و دیگران شعرهایی خوانده که گاه بارها برخی از این شعرها را دیگران اجرای موسیقایی کرده اند اما از نامجو که می شنوی می شود اول بار، زیرا چنان در درک شعر و خم و چم های او استاد است که هر شعری را برای اجرا دست می گیرد صورت دیگر، تازه تر و شنیدنی تری از او به دست می دهد.

پس از براهنی نوبت به شاعر و خواننده ی بندری ابراهیم منصفی می رسد و در تورنتو به همت نامجو شاعر محبوب قلوب بندریها با یکی از زیباترین ترانه هایش به صحنه می رود؛ نهنگ:

موا برم تنها بشم /تنها فقط وا سایه خو /وقت سیاه رفتنن /مه خب افهمم غایه خو /دو روز تلخ زندگی م/ قصه ی درد مردنه /امید یک رو زنگی /همراه خو واگور بردنه /ای دل دگه گولم مزن /مه بشته گولت ناخرم/ برگشتن نینن ای سفر /دنبال خو بی تو نابرم /آدم پوچی مث مه /کجابریت که جاش بشه /وا چه زبونی گپ بزنت /تا یکی اشناش بشه /موات از ایجا دور بشم /جایی برم که چوک ارم /غیر از خیال خوب خم /چیزی نهسته تو سرم

ترجمه:    

می روم تنها شوم/تنها با سایه ی خود/وقت سیاه رفتن است/من می دانم نوبه ی خود /دو روز تلخ زندگیم/قصه ی درد مردن است/امید یک روز زندگی/همراه خود به گور بردن است/ای دل دگر گولم نزن /بیشتر گولت نمی خورم/برگشتی ندارد این سفر/همراه خود ترا نمی برم/آدم پوچی مثل من /کجا برود که جاش باشد/با چه زبانی حرف بزند/تا کسی آشناش باشد/می خواهم از اینجا دور شوم/به جهان بچگی ام بروم/که غیر خیال خوبم/چیزی نبود توی سرم

پسِ منصفی و براهنی در جهان پر جلوه ی موسیقی نامجو، مولوی می آید. مست و دیوانه. همین ظرافت هاست که نامجو را جدا می کند از خوانندگان و موسیقیدانان دیگر ما. او شعر و کلام را به درستی می شناسد و موسیقی مناسب او را در می آورد و پیش روی هنر پذیر می نهد و مدعی می شود که بهتر است شنونده ی عادت زده ترک عادت کند.

حسن دیگر محسن نامجو جماعت بزرگی از علاقمندان اوست که ارتباط ویژه ای با کار موسیقایی او دارند. شعرها و موسیقی های نه چندان رایج جهان موسیقی ایرانی و غیر ایرانی او را دنبال می کنند و به مجرد نخستین ملودی همراه و همدل او می شوند. این ثروت بزرگی است. ما در تورنتو شاهد حضور و گسترش این دوستداران موسیقی بوده ایم. انتخاب های نامجو از موسیقی های سراسر ایران که کار ابراهیم منصفی شاعر و ترانه سرا و خواننده ی محبوب جنوب ایران مثالی از آن است، نشان می دهد که نامجو بر سر اتفاق نامجو نشده است، دانش گسترده اش در امر موسیقی و نیز جست و جوی در دنیای موسیقی که انگار پایانی ندارد.

به محمود شریکر و الن دیویس که حال خود چهره ی شناخته شده و مورد احترامی در جامعه ی ایرانی است، باید سپاس گفت که همت می کنند و برنامه های نامجو را در شهر ما برگزار می کنند.