به نوشته سایت های خبری، آقای موسوی نامزد معترض به انتخابات ریاست جمهوری که به دیدار آقای کروبی، آن یکی نامزد معترض به انتخابات رفته بود، از راه نرسیده، کلافه و عصبی، با ناراحتی و به حالت اعتراض گفت: این جور که نمی شود. هرروز به گروهی از مردم لقب کافر و مرتد می دهند…
کروبی که پیرمردی است پخته و سرد وگرم چشیده، برای اینکه موسوی را از جوش و خروش بیندازد و آرام کند، با لبخند و نصیحت وارگفت آقاجان من، این چه انتظاری است که شما دارید؟ یکمرتبه که نمی شود ۷۴ میلیون آدم را کافر و مرتد خواند. این جورکارها برنامه ریزی می خواهد، زمان می خواهد، وقت و حوصله می خواهد، خم رنگرزی که نیست!
او سپس در حالی که به موسوی می گفت چایی تون سرد نشه ادامه داد: در تمام دنیا وقتی می خواهند آزمایشی را انجام بدهند، مثلا داروئی را که اختراع شده به بازار بفرستند، اول روی موش ها امتحان می کنند، اگر موش ها خوردند و به به و چهچه کردند یا حداقل صدایشان درنیامد و اعتراض نکردند، دارو را به خرگوش ها می خورانند. وقتی خرگوش ها هم از خوردن دارو اظهار رضایت کردند و گفتند چه خوشمزه است، اگر میشه بازهم برامون بیارین، بعد نوبت میمون ها می شود. وقتی نتیجه آزمایش روی میمون ها هم مثبت بود، یعنی میمون ها خوردند شروع کردند به ورجه وورجه و از درخت ها بالا و پائین رفتن و آواز خواندن، سراغ آدم ها می روند.
مگر جنابعالی شش ماهه به دنیا آمده اید؟ اصلا این چه توقعی است که شما از دولت دارید؟ مگر می شود یک مرتبه و در یک نشست گفت که همه ملت کافر و مرتد هستند؟ انگار این این ضرب المثل را نشنیده اید که عجله کار شیطان است و انگار این شعر را نخوانده اید که: گر صبرکنی ز غوره حلوا سازند…؟ یک کمی حوصله کنید، یک کمی صبر داشته باشید، یک کمی دندان روی جگر بگذارید، انشاالله به زودی، مرحله به مرحله وگاماس گاماس ترتیب همه را خواهند داد!
کارگران طنزپرداز!
در حالی که آقای احمدی نژاد و هفتاد نفر از همراهانش مشغول بستن چمدان های خود بودند تا به آمریکا بروند و دنیا را به راه راست هدایت کنند، عده ای ازکارگران را به مناسبت روزکارگر بازداشت کردند و روز بعدش، عده ای از معلمان را به مناسبت روز معلم. در حقیقت تنها کاری که از دست دولت برمی آید!
بازداشت کارگرها البته یک دلیل دیگر هم داشت و آن حرف تکراری زدن بود. هزاران نفر از آنها به خیابان آمده بودند و شعار مرگ بر دیکتاتور می دادند. بابا چقدر شعار تکراری؟ مگر مرگ بر دیکتاتور برای کسی کار یا نان می شود؟ تازه دیکتاتورکجا بود که شماها علیه او شعارمی دهید؟ هم استالین مرده است و هم هیتلر!
در این میان تنها کار کارگران طنزپرداز کشومان گل کرد که با پارچه ای در دست و لبخند تمسخری بر لب، بیکاری کارگران را در سرزمین زرخیز ایران به خودشان تبریک گفتند. این عده ثابت کردند که کارگر هم می تواند طنزپرداز باشد بخصوص وقتی بیکار و بی پول باشد!
حقوق عقب افتاده، تنها دلخوشی یک کارگر!
از نکاتی که من نمی توانم بفهمم، این است که چرا کارگران اینقدر برای گرفتن حقوق های عقب افتاده خود اصرار می کنند؟!
یکی ازکارگران درگفتگو با یک خبرنگار، با لحنی بسیار عصبانی می گفت بابا یازده ماهه کارکرده ام، حقوقم رو بدین دیگه…و خبرنگار بی دست و پا همینطور ایستاده بود بر و بر او را نگاه می کرد و صدایش درنمی آمد.
من اگر جای آن خبرنگار بودم، آن کارگر عصبانی را می کشیدم کنار و به او می گفتم حقوق عقب افتاده، می تواند دلخوشی، امید و آرزو برای یک کارگر باشد، اینقدر برای گرفتنش اصرار نکن!
برای او مثال می زدم که تنها سرگرمی خود من و همسرم این جور حساب و کتاب هاست. به او می گفتم شب ها وقتی نان و پنیرمان را خوردیم، من می پرسم زن، می دانی الان چهار سال است دارم کار می کنم و پولی نگرفته ام و اگرحقوق های عقب افتاده ام را بدهند…
خانمم حرفم را قطع می کند و می گوید حواست کجاست؟ تو چهارسال و سه ماه است که داری مجانی کار می کنی…می گویم حالا برای سه ماه چانه می زنی؟ می گوید حقوق سه ماهت می دانی چقدر می شود؟ اگر برایت اهمیت ندارد قول بده وقتی گرفتی بدهی به من. و من که در آن حال و هوا بسیار بخشنده و مهربان می شوم، می گویم باشه خانم جان، اونهم مال تو…
بعد خانمم اضافه کاری هایم را هم حساب می کند و پاداش سالیانه را می کشد روی آن مقداری جمع و تفریق می کند و می گوید به این ترتیب طلب تو می شود ۲۱ هزار و پانصد و چهل دلار…می دانی با این پول می توانیم یک ماشین نو بخریم و از پیاده رفتن و اتوبوس سواری در سرمای کانادا راحت شویم؟ و می پرسد فکر می کنی چه ماشینی بخریم، این تویوتا های جدید را دیده ای؟
و من می گویم به، پس پژوهای جدید را ندیده ای …آدم حظ می کند نگاهش کند …و و و و و این حساب وکتاب ها و نگاه کردن کاتالوگ های ماشین های مختلفی را که از اتوموبیل فروشی ها گرفته ایم و آنقدر ورق زده ایم که پاره پاره شده، آنقدر ادامه پیدا می کند که می بینیم نصف شب شده و باید خوابید.
مسئولان مملکتی که پول برایشان حالت علف را دارد و میلیارد میلیارد به این کشور و آن کشورکمک می کنند هم اینقدرها عقلشان می رسد و می توانند حقوق های عقب افتاده مردم را بدهند، اما می دانند که اگر حقوق های عقب افتاده کارگران و معلمان و امثال آنها را بدهند، آنها تنها سرگرمی و دلخوشی شان را ازدست خواهند داد، و این انسانی نیست!
بچاپ ، بچاپ یا …؟
چیزهای قشنگی در تهران مد شده که آدم حظ می کنه مثلا : سرقت مجسمه!
خبرگزاری فارس گزارش کرده است که به دنبال سرقت سریالی شش مجسمه قبلی، از جمله مجسمه های ستارخان، باقرخان و شهریار، دو مجسمه “شریعتی” و مادر و فرزند هم از پارک شریعتی و شهرک قدس ربوده شد.
آدمهائی که جدی فکر می کنند می گویند سرقت یک مجسمه بسیار سنگین و نصب شده روی پایه بتونی و سنگی، کاری نیست که بتوان مخفیانه انجام داد چون حداقل یک جرثقیل را لازم دارد یا نه؟ این کار سرقت نیست، بلکه جمع آوری یواشکی مجسمه های مشاهیر ایران از میادین است که خب لابد دلیلش این است که مشاهیر می خواهیم چکار؟!
آنهائی که اهل شوخی هستند، این سرقت های سریالی را بی ارتباط با ساختن برخی از سریال های آبکی تلویزیون نمی دانند.
اینها می گویند سارقان که دیده اند در یک نصفه روز می شود یک سریال ۹۰ قسمتی سرهم کرد و میلیارد ها تومان از بودجه مملکت را نوش جان کرد، مچ دستشان را کج گرفته وگفته اند مگر ما اینجوری هستیم؟ ما هم به نوعی دیگر سریال می سازیم و شروع کرده اند به ساختن سریال سرقت مجسمه های شهر!
عده دیگری نیز که هم اهل شوخی هستند و هم اهل جدی! می گویند وقتی گردن کلفت های مملکت(۵۰ هزار میلیارد تومان) از ثروت کشور را کش رفته اند و دولت شخصی به نام علی آقا محمدی معاون آقای رحیمی را مامور مذاکره با آنها کرده، بلکه بتواند با من بمیرم و تو بمیری و قسم حضرت عباس، مقداری از پول ها را پس بگیرد، سرقت هشت تا مجسمه، مثل دزدیدن هشت تا آب نبات چوبی است و باید ندیده گرفت.
پس از آنکه خبر رسید که مجسمه دکتر معین که یک ماه قبل نصب شده بود نیز به سرقت رفته و تعداد مجسمه های نایاب شده به ۹ عدد رسیده، کارشناسان مشغول بررسی این مسئله شده اند تا ببینند چرا تا به حال دزدها برج میلاد و بنای میدان آزادی را به سرقت نبرده اند؟
آیا این بناها را به خاطر سنگینی شان ندزدیده اند، یا به خاطر اینکه توی وانت بار جا نمی گیرند؟!
دخترها از بمب اتم هم خطرناکترند!
هنر ربط دادن حجاب و عفاف با بلایای طبیعی دارد به شکل حیرت انگیزی درکشورمان پیشرفت می کند و ممکن است به زودی به عنوان هنر هشتم یا نهم یا دهم یا….ثبت شود!
تصور نمی کنم هیچ پسرجوانی دیگر جرأت خواستگاری رفتن و زن گرفتن را داشته باشد؟ تا دویست سیصد سال پیش، یعنی آن دورانی که ما جوان بودیم! می گفتند یک نظر حلال است و دختر و پسر حق داشتند با یک نگاه چند ثانیه ای، شریک زندگی خود را انتخاب کنند، ولی حالا آدم می ترسد اگر در همان یک نگاه هم از دختره خوشش آمد و توی دلش گفت ماشاالله! چه خوشگله، فوراً زلزله بیاید یا آتش فشان ایسلند، آتش فشانی کند!
ابراهیم بهاری، مشاور فرهنگی سازمان هواشناسی درگفتگویی با ایلنا گفته است همانطوری که رئیس جمهوری کشورمان نیز گفته اند، افزایش گناه با افزایش بلایای طبیعی ارتباط مستقیم داد و این فقط زنان نیستند که باید حجاب و عفاف را رعایت کنند، این مسئله شامل مردان نیز می شود.
خب، دختر و پسری که در مراسم خواستگاری برای یک لحظه با هم روبرو می شوند که هنوز محرم نیستند، اگر از طرف خوششان آمد، از دستشان در رفت و توی دلشان یک آخ جون یواشکی گفتند، و بلافاصله سیلی یا زلزله ای حادث شد، تکلیف چیست؟
بدیهی است جوانهائی که احساس مسئولیت می کنند، در چنین مواقعی فقط فکر خودشان نیستند، اگر با یک نگاه هوس انگیز و یک کلمه شهوت انگیزی که در دلشان بر زبان بیاورند! زلزله بشود و هزاران نفرکشته شوند گناهش به گردن کیست؟
راستش من یکی باشم که قید زن گرفتن را می زنم، بقیه جوانها را نمی دانم. دخترهای این دوره زمانه از بمب اتم هم خطرناک ترشده اند!
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.