به بهانه انتشار کتاب پنج اقلیم حضور

“…هر یک از این شاعران (فردوسی، خیام، مولوی، سعدی، حافظ) نقطه غایی وجهی از تبارشناسی معنوی در تفکر ایرانی است.” داریوش شایگان/پنج اقلیم حضور

“…سخن من (که خود از دوستداران شاهنامه، این مجموعه فرهنگی گرانقدر هستم) این است که ما نباید شاهنامه یا دیگر متون ادبی خود را مقدس و مصون از خطا یا به اصطلاح وحی مُنزل، تلقی کنیم.” محمد دهقانی، نقل از نشریه نگاه نو

انگیزه این نوشته پرداختن به ریشه یابی خشونت در فرهنگ ایرانی ست و از آنجا که شعر نیز مثل مذهب جایگاه ویژه ای در فرهنگ ما دارد، بی فایده به نظر نمی آید که به نظریات دو پژوهشگر و صاحب نظر ایرانی در این زمینه پرداخته شود، بویژه که در روزگاری زندگی می کنیم که از سویی شاهد رشد روزافزون خشونت در جهان هستیم، و از سوی دیگر تلاش کنشگران ضد خشونت، ما را تشویق می کند که برای شناخت ریشه ای این پدیده و رهایی بشر از shahnameh-H2سایه منحوسش، هر چه در توان مان است، انجام دهیم.

در این راستا، یکی از پررنگ ترین چشم اندازهای ادبی در شاهنامه، حماسه پهلوانی است و چشم انداز دیگر خرد و دانایی.

در ارتباط با این دو نکته برجسته، دکتر محمد دهقانی می نویسد: «در توصیف خرد، فردوسی چنین می سراید:

کسی کو خرد را ندارد به پیش/ دلش گردد از کرده ی خویش، ریش

به این ترتیب فردوسی توصیه ای دارد که انسان در هر حال و وضعی می باید برای آن که انسان باقی بماند پیرو خرد باشد، ولی با کمال تعجب در جایی دیگر از او می خوانیم که جنگ را نمی شود با خرد همراه کرد:

چو همره کنی جنگ را با خرد/ دلیرت ز جنگاوران نشمرد

خرد را و دین را رهی دیگر است/ سخن های نیکو به پند اندر است

حاصل این که {…..} نفی خردورزی در جنگ، با توجه به مفهوم وسیعی که خرد در شاهنامه دارد، به معنی نفی هرگونه مدارا و رعایت موازین اخلاقی در مواجهه با کسانی ست که دشمن تلقی می شوند!

فرمان هولناکی که کیکاووس در جریان حمله به مازندران صادر می کند مصداق آشکار همان کاری ست که امروزه در فرهنگ سیاسی جهان به آن “نسل کشی” می گویند. او به گیو مأموریت می دهد که دو هزار سپاهی زبده با خود بردارد و پیر و جوان مازندرانیان را از دم تیغ بگذراند:

بفرمود پس گیو را شهریار/ دوباره گزیدن ز لشگر هزار

هر آنکس که بینی ز پیر و جوان/ تنی کن که او را نباشد روان

و زو هر چه آباد بینی بسوز/ شب آور هر آن جا که باشی به روز

کمر بست و رفت از در شاه گیو/ ز لشگر گزین کرد گردان نیو

بشو تا در شهر مازندران/ ببارید شمشیر و گرز گران

زن و کودک و مرد با دستوار/ نیافت از سر تیغ او زینهار

همی سوخت و غارت همی کرد شهر/ بپالود بر جای تریاک زهر»

به این ترتیب فردوسی خود را آزاد حس می کند که تضاد و تعارض میان باور اخلاقی انسان با کردارش را تحت شرایطی مجاز بداند!

دکتر دهقانی می افزاید: «به نظر می رسد باورمندی فردوسی به دو منبع شناخت متعارض، که یکی برگرفته از سنت اسلامی و دیگری حاصل فرهنگ ایران باستان است، او را به تعبیر روانشناسان دچار ناهماهنگی شناختی (Cognitive Dissonance) کرده است و فردوسی خود تا حدی متوجه این تعارض هست و برای رفع آن دست به دامن تأویل می شود، در همان آغاز شاهنامه ذیل گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه، می خوانیم:

تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان

از آن هر چه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنا برد»

تأیید دیگر بر این نتیجه گیری را می شود از نوشته دکتر شایگان در کتاب پنج اقلیم خواند آنجا که از قول شخصی به نام جرج اشنایدر درباره تراژدی می نویسد: «تراژدی ها، اصولا فرجامی شوم دارند…..»

او به گونه ای مبهم ادامه می دهد که «…. هم در بیرون از انسان و هم در درون وجود او، “دیگری” یا دنیایی دیگر وجود دارد. این که چه نامی باید بر این دیگری نهاد، اهمیت چندانی ندارد، می توان آن را خدای قهار، تقدیر کور، وسوسه های دوزخی، یا خشم و غضب غریزی نهاد بشر نامید، ولی این “دیگری” با هر نامی که خوانده شود، همواره در کمین ماست، ما را به سخره می گیرد و نابودمان می کند…»

دکتر شایگان ادامه می دهد: «همین دیگری است که رستم را به هماوردی سهراب می کشاند تا به حکم گردش سپهر کژرفتار جان فرزند (اسفندیار) را به دست پدر (رستم) بستاند:

چنین گفت با رستم اسفندیار/ که از تو ندیدم بد روزگار

زمانه چنین بود، بود آنچ بود/ سخن هر چه گویم، بباید شنود

بهانه تو بودی، پدر بُد زمان/ نه رستم، نه سیمرغ و تیر و کمان»

پس از خواندن این سطور، ما با این سئوال خود را مواجه می بینیم که آیا فردوسی (و همین طور شایگان) منبع کردار بد و نامعقول و خشونت بار را در وجود انسان می دانند یا در چیزی ورای انسان و زمین خاکی؟

و این درست همان نکته ای ست که باید روی آن مکثی طولانی کرد و در درون خود به عنوان یک فرد با فرهنگ و پیش زمینه ایرانی، به جستجو پرداخت و پرسید، من برای این پرسش چه پاسخی دارم؟

آیا این باور را یک سره بی اعتبار می شناسم که خشونت یک امر ذاتی بشر است؟ آیا می توانم در متون تحقیقی و علمی روانشناسی به اندازه کافی دلیل پیدا کنم که به من ثابت کند، چنانچه عدم تعادلی در کردار و پندار یک انسان خود را بروز می دهد، باید ریشه اش را در تربیت او، در کمبودهای دوران کودکی که شخصیت شکل می گیرد، در خانواده و همچنین در اجتماع و محیطی که ایجاد تعادل را ناممکن می کند، پیدا کرد؟

و خلاصه آن که آیا باید انسان خویشتن خویش را مسئول بشمارد و مراقب بروز خشونت در زندگی فکری و عملی اش باشد یا نه؟

در پایان نباید فراموش کرد که شایگان خود به گونه ای به این پرسش پاسخ می دهد آن جا که می نویسد: «… خدا بدون معنویت انسان، شعله ای خاموش و بالقوه است، و انسان بی خدا، نیست و ناآفریده، خدا برای خدایی جهان برای زندگی، نیازمند نیکان و پیش از همه نیازمند آدمی ست.»

همچنین در مورد فردوسی باید یادآور خود باشیم که او سرود:

زمانه به مردم شد آراسته/ و زو اوج گیرد همی، خواسته!

*دکتر محمد دهقانی پژوهشگر، مترجم و نویسنده، استاد سابق دانشگاه تهران در نگاه نو مقاله ای دارد به نام آن چه از فردوسی نباید بیاموزیم.