پادشاه و فیلسوف
در یک سند تاریخی، مربوط به سده سوم میلادی، که از اسناد قدیمی تر یونانی گرفته شده است، اشاره به پیامی است که داریوش یکم به “هراکلیتوس” فیلسوف یونانی فرستاده است. “هراکلیتوس” فیلسوفی بود که افکار و نظریات فلسفی او، چه در زمان خودش و چه در زمان های بعدی، آمیخته با ابهام و پیچیدگی بود و او را “فیلسوف مبهم” می خواندند. متن نامه داریوش یکم به هراکلیتوس و پاسخ او به داریوش به نقل از تاریخ نگار سده سوم میلادی “دیوگنس لائرتیوس” (D. Laertius) چنین است:
“داریوش شاه فرزند هیشتاسپ به هراکلیتوس، مرد خردمند ساکن افزوس: شما نگارنده فرضیه ای درباره “هستی” می باشید که هم فهمیدن و هم ترجمه و تفسیر کردن آن دشوار است. برخی از جمله های آن اگر کلمه به کلمه ترجمه شود دارای نیروئی از اندیشه درباره تمام هستی، و هر چه که با آن در ارتباط است، و وابسته به یک حرکت بسیار خداوندی است، ولی در بیشتر موارد از ابراز نظر شخصی خودداری شده است، و حتا آنان که در ادب آموزش دیده اند به سختی می توانند تفسیر درستی از نظریات شما بیان کنند. از آنجا که داریوش شاه فرزند هیشتاسپ خواهان آگاهی از نظریات شما و فرهنگ یونانی است برای دیدار با من بشتابید و نزد من آئید. یونانیان بنا بر روش خود به مردان خردمند ارج نمی نهند و آموزش های پر ارزش آنان را نادیده می گیرند، ولی در نزد من تمام امتیازات و مصاحبت های روزانه، در سطحی هماهنگ با زندگی خردمندانه شما، آماده است.”
پاسخ فیلسوف به پادشاه چنین آمده است:
“هراکلیتوس از افزوس به داریوش شاه فرزند هیشتاسپ درود می فرستد: بیشتر مردم روی زمین از حقیقت و دادگری بیگانه اند و اسیر بی خردی و شرارت زندگی خود را با تنگ نظری و شهرت طلبی می گذرانند، ولی من که خود را از این معایب دور نگهداشته و آن احساس رضایتی را که از رشک و حسد ناشی می شود از خود رانده ام، و نیز به خاطر وحشتی که از تجمل دارم، از آمدن به پارس عذر می خواهم و با همین کمبودها، تا آنجا که به روال فکری من آسیبی نرساند، سازش می کنم.”
“افزوس”، زادگاه هراکلیتوس، در ساحل غربی آسیای کوچک و مجاور دریای اژه، ایالتی از مهاجرنشینان یونانی بود که در زمان کورش پس از تصرف لیدی، مانند سایر ایالت های مهاجرنشین یونانی آسیای کوچک، زیر فرمان ایران و یکی از مراکز رد و بدل کردن اندیشه های فرهنگی و فلسفی بود و اساس فلسفه هراکلیتوس، که ساختار هستی را سه عنصر آتش و آب و خاک می دانست، نشان از تأثیر فلسفه زرتشت را در بر دارد.
آموزش ها و افکار مغان زرتشتی در پرورش فلسفه یونانی نقش بزرگ داشت. سرچشمه های فلسفه یونانی از ایران و مصر جاری بود که ارسطو مکتب فلسفی مغان را از مکتب های فلسفی مصری قدیمی تر می دانست (Politics). در زمان حمله کمبوجیه، که مصر به ایالات ایرانی افزوده شد، یکی از فیلسوفان پر آوازه یونانی، “پیتاگوراس” (فیثاغورث) که در آن زمان ساکن مصر بود اسیر سربازان کمبوجیه گردیده و به دستور او به بابل (بابیلون)، که یکی از سه پایتخت هخامنشی بود، آورده شد. “یام بلیکوس” (Iamblichus) فیلسوف اهل سوریه، اوایل سده چهارم میلادی و سرآمد نئوپلاتونیست ها، در شرح زندگی پیتاگوراس می نویسد که او دوازده سال در بابل به یادگیری فلسفه مغان پرداخت: “…. و از آنان نیکوترین نیایش های خدایان را آموخت…. و با آموزش آنان او به اوج دانایی در ریاضیات، موسیقی و دانش های دیگر دست یافت.”
پلینی Pliny رمی، سده یکم میلادی، در اثر خود “تاریخ طبیعی” به یک فیلسوف یا اندیشمند ایرانی به نام “استانس” اشاره می کند که از همراهان خشایارشاه بوده و او را نخستین کسی می داند که درباره دانش فراطبیعی کتاب نوشته و این دانش را در یونان رواج داده است.
فلاسفه یونانی که خواهان آموزش دیدن نزد مغان بودند، می بایست موافقت شاه پارس را داشته باشند، زیرا مغان مجاز نبودند بدون تصویب شاه به بیگانگان آموزش دهند. دموکریتوس Democritus که راز وجود را از فعل و انفعالات ذرات اتمی می دانست و معتقد بود که هر وجود مادی از به هم پیوستن و یا جدایی اتم ها از هم شکل می گیرد و حتا ذهن انسان را نیز تابع این قانون می دانست یکی از فیلسوفانی بود که در مکتب مغان آموزش دیده بود. او در جوانی توسط پدرش به نزد خشایارشاه راه یافته و موافقت او را برای آموزش دیدن نزد مغان کسب کرده بود و پس از آن نیز مدت ها در ایالات پارسی به تحصیل فلسفه پرداخته بود. (دیوگنس لائرتیوس)
آنگساگوراس Ancsaeoras فیلسوف دیگر یونانی که حدود ۵۱۰ پیش از میلاد در یکی از ایالات یونانی نشین ایرانی زاده شده بود، و گفته می شود که او نخستین کسی بوده که یونانیان را با فلسفه آشنا کرده است، اساس افکار فلسفی خود را در مکتب مغان آموخته بود. او که چندی در جوانی از سربازان سپاه پارس بود به دلیل نزدیکی با پارس ها از جانب “توسیدیدس”، مورخ یونانی هم دوره او، متهم به همکاری با پارس ها و غیاباً محکوم به مرگ شد و به ناچار سال های آخرین را در تبعید گذراند.
یکی دیگر از فیلسوفان یونانی “پروتاگوراس” Protagoras، سوفیست بزرگ است، که افلاطون بخشی از یک اثر خود را به او اختصاص داده است. او نیز پس از کسب اجازه از خشایارشاه از آموزش های مغان بهره گرفته بود، که اساس فلسفه شک او را شکل داد (Philostratus در زندگی سوفیست ها). زرتشت و آموزش های او نیز برای یونانیان و رمی ها بیگانه نبود و گاه از او به مانند یک شخصیت شبه اساطیری یاد می شود: “پلینی” (سده یکم میلادی) ظهور او را شش هزار سال پیش از افلاطون می دانست و می نویسد که دانش “فراطبیعی” (ماژیک) از “پرسیا” سرچشمه گرفته و پایه گزار آن زرتشت بوده است.
شرایط اجتماعی و اقتصادی ایران زمان پارس ها، با ثبات و آرامش سیاسی و پذیرش فرهنگ های گوناگون دیدگاه فریبنده ای برای یونانیان داشت. سیستم اقتصادی ایران باستان که بر اساس سرمایه داری آزاد می چرخید و ثروتی که از مالیات ها و درآمدهای مناطق زیر فرمان ایران، از هر گونه و نوع، به پایتخت هخامنشی سرازیر می شد تصویر یک بهشت اجتماعی مرفه را در نزد یونانیان به وجود آورده بود که شباهتی به “رویای آمریکایی” زمان کنونی داشت و جذبه آن بسیاری از یونانیان را وسوسه می کرد. گفتار گزنفون سردار یونانی، برای بازگرداندن سپاه شکست خورده یونانی به سرزمین خود، یکی از گویاترین شواهد تاریخی درباره برداشت یونانیان از زندگی ایرانی است:
“آنچه که مرا نگران می کند آنست که اگر ما به زندگی مرفه و پر تجمل مادها و پارس ها خو گرفته و از هم نشینی این زنان شریف و زیبا، همسران و دختران آنان دلشاد گردیم به آسانی می توانیم بازگشت به یونان را از دست داده و وطن را فراموش کنیم، بنابراین نخستین کوشش ما باید در این باشدکه به یونانیان بفهمانیم که فقر آنان انتخاب خودشان است، زیرا آنان که در شهرهای خودشان زندگی فقیرانه دارند با آمدن به سرزمین پارس ها ثروتمند خواهند شد.” (Anabasis)
در رابطه با زندگی “مرفه و پر تجمل” ایرانی پلوتارک رویداد دیگری را از زمانی کمی قدیمی تر از گزنفون شرح می دهد که آتنی ها و متحدین آنها گروهی اسیر پارسی گرفته و آنها را برای تقسیم کردن میان افسران به “سیمون” فرمانده آتنی سپردند. او همه اسیران را عریان کرده لباس ها و زینت آلات آنان را یک طرف و اسیران را در طرفی دیگر قرار داد. متحدین لباس های فاخر و زینت آلات گرانبها را انتخاب کردند و آتنی ها، ناراضی از بدن های ناآزموده اسیران بی تجربه و عریان، سیمون را در این تقسیم بندی سرزنش کردند، ولی چندی بعد که اقوام اسیران با دادن پول فراوان همه آنان را بازخریدند، حسن تدبیر سیمون را آشکار کرد.
روش سرمایه داری آزاد که زمینه مناسبی برای شهروندان ایرانی در اندوختن مال و ثروت بود با نوعی شگفتی از دیدگاه یونانی بیان گردیده است: هرودوت از شخصی نام می برد که هنگام گذر سپاه خشایارشاه به سوی یونان جشن باشکوهی برای او و همه سپاهیانش بر پا کرد. داستان درخت طلایی آراسته به جواهرات، که هدیه شخص دیگری به شاه پارسی بود، کنجکاوی یونانیان را بر می انگیخت. یکی از سفیران آرکادیا که برای گرفتن پول به شوش رفته ولی دست خالی برگشته بود در بدگویی به شاه پارسی با بغض و کینه چنین می گوید: “ثروت عظیم شاه فقط یک شایعه است، آن درخت طلائی هم که درباره اش آنقدر سخن می گویند چنان بزرگ نیست که سایه اش حتا ملخی را در خود پناه دهد.” (گزنفون: Hellenica).
روش لائیک شاهنشاهی ایران، که در میان تمدن های همدوره، سومر، مصر، یونان و رم، یگانه بود یکی دیگر از ویژگی های فرهنگ پارسی را شکل می داد که در ایجاد روابط فرهنگی با ملل و اقوام گوناگون و آزاد گذاشتن آنان در باورها و شعائر مذهبی خود، نقشی مهم داشت، و گاه نیز به مانند تبلیغی بر ضد شاهان ایرانی و “بی دینی” آنان به کار می رفت. “تمیستوکلس” فرمانده آتنی در جنگ سالامیس برای تقویت روحیه یونانیان در مقابله با پارس ها در مورد خشایارشاه گفت: “مردی که میان کفر و تقدس را تمیز نمی دهد، پیکره خدایان را به آتش می افکند و نابود می کند، با بی پروایی تازیانه بر دریا می زند و آن را به زنجیر می بندد.” (هرودت)
واقعه تازیانه زدن بر دریا، که برای یونانیان قلمرو “پوزئیدون” خداوند اقیانوس ها بود، در هنگام عبور از تنگه هلسپونت برای تنبیه دریای توفانی که تعدادی از کشتی های او را غرق کرده بود و انداختن زنجیری عظیم برای مهار کردن آن، “و پیام” خشایارشاه به کوه آتوس که دیواره صخره هایش بر دریا یکی از خطرناک ترین گذرگاه های دریایی را به وجود آورده بود، برای قرن ها یکی از سوژه های جوامع ادبی و فرهنگی و الهام بخش شعرا و نویسندگان یونانی و رُمی گردیده بود. به روایت پلوتارک پیام تهدیدآمیز خشایار شاه به کوه آتوس چنین بود:
“ای کوه سربلند آتوس که ستیغ بر آسمان می سائی، زنهار که با فرو ریختن سنگ های عظیم خود به کشتی های من آسیب نرسانی زیرا که ترا تکه تکه کرده و به دریا خواهم انداخت.” (پلوتارک: Moralia)
خشایارشاه تهدید خود را انجام داد و پس از آن که چند کشتی جنگی او در گذر از این مهلکه دریائی غرق شدند دستور داد تا در دل کوه آتوس آبراهه ای کنده و با روان کردن آب دریا به این آبراهه بی خطر، ناوگان جنگی خود را عبور داد.
کمتر شاعر و نویسنده یونانی و رُمی است که گاه به گاه اشاره ای به رویدادهای زمان خود با پارس ها و پارت ها نکرده و آن را با آب و تاب دراماتیک بازگو نکرده باشد: “اسکیلوس” (Aeschylus یا اشیل به فرانسه) در اثر خود “پارس ها” به تراژدی نبرد ایران و یونان در زمان خشایارشاه می پردازد. او با شاعر دیگر هم دوره خود “سیمونیدس” در یک طبع آزمائی شعری درباره ماراتون شرکت کرد و سیمونیدس که برنده این رقابت ادبی گردید سرودهای دیگری درباره ترموپیل و دلاوران آن نگاشت.
Aeschines، شاعر یونانی قرن چهارم پیش از میلاد و رقیب “دموستنس” سخنگوی پر آوازه، در اشاره به خشایارشاه می گوید: “… شاه پارس، مردی که دل کوه آتوس را کاوید، هلسپونت را به زنجیر کشید و از یونانیان درخواست آب و خاک کرد…”
سیاست لائیک پارس ها نه تنها مانعی برای اعتقادات سایر اقوام زیر فرمان آنان نبود، بلکه خود دلیلی بود برای آزاد گذاشتن آنان در اجرای شعائر و اعتقادات مذهبی خود. “فلاویوس جوزفوس” (F. Josephus) مورخ یهودی اصل رُمی سده یکم که از فرمان کورش درباره بنا و نوسازی معبد اورشلیم آگاهی داشت آن را در کتاب خود ذکر می کند: “کورش شاه به “سی سی نس” ساتراپ سوریه درود می فرستد، من به هر یهودی که در سرزمین من زندگی می کند آزادی داده ام که به سرزمین خود برگشته و معبد خود را در اورشلیم، در همان مکانی که پیشتر بود، دوباره ساخته و به خزانه دار خود “میتراداتس” و نیز به زمامدار یهود، “زوروبابل” دستور داده ام که مخارج ساختمان معبد از درآمد من پرداخت شود و دستور می دهم که هر کس از این فرمان سرپیچی کرد مصلوب گردیده و دارائی او گرفته شود.”
اسناد تاریخی دیگری در مورد هدیه پیکره های خدایان یونانی به معابد آنان از جانب شاهان و یا ساتراپ های آنان وجود دارد: “تاسیتوس” (Tacitus) تاریخ نگار رمی قرن یکم می نویسد: “اهالی شهر “هیروکاساریا” (از توابع اسپارت) می گویند پیکره “آرتمیس آنائی تیس” (آناهیتا) از پارسی ها است و کورش آن را به ما هدیه کرده است.” (Annals).
هردوت می نویسد که خشایارشاه در “تروی” هزار گاو برای الهه یونانی “آتنا” قربانی کرد و گزنفون شرح می دهد که در زمان جنگ های پلویونز که آتنی ها به لیدی هجوم آوردند، “تیسافرنس”، ساتراپ ایرانی منطقه، سپاهی برای حفاظت از معبد آرتیمس به آنجا روانه کرد.
در زمینه این روابط گسترده، رد و بدل کردن برخی از آداب و رسوم اجتماعی نیز نقشی داشته است. یونانیان بسیاری شیوه های رفتاری و اجتماعی پارس ها را می ستودند. گزنفون در کوروپدی (سیروپدی) شرح جامعی درباره بافت اجتماعی ایران باستان می دهد که نمونه ای از یک نظم و آئین ریشه دار بر اساس ارزش های اخلاقی و انسانی است. هرودوت می نویسد پارس ها “از تمام روزهای سال روزی را که بهتر از همه جشن می گیرند روز تولدشان است” و در اخلاق آنان می نویسد “شرم آورترین رفتار را در دروغ گویی می دانند.”
اشاره هردوت به این که “هیچ جامعه ای مانند پارس ها پذیرای آداب و رسوم خارجی ها نیستند” در واقع یکی از اساسی ترین ویژگی های فرهنگ ایرانی را در بر دارد. جوامعی که در تنگنای خرافات فرهنگی، دینی و یا ناسیونالیستی بنیادی در انزوای اعتقادات جزمی خود پناه گرفته و از روبرویی و فهم و درک فرهنگ های متفاوت با خود هراس داشته اند به تدریج در سکون و رکود فرسوده شده و از میان رفته اند.
هیچ تمدن بزرگی در انزوا شکل نگرفته و بارور نشده است و یکی از ویژگی های بزرگ تمدن ایرانی همان توانایی در روبرو شدن با پدیده های فرهنگ های بیگانه و رد و بدل کردن شیوه های فکری و هنری در زمینه های گوناگون بوده است که غنای جامعه ایرانی را می سازد.
در کنار تأثیرات فرهنگی دو جانبه روابط دیگری نیز در سطحی پائین تر و با رنگ و رویی دیگر شکل می گرفت که آن نیز نشانی از گستردگی و عمق روابطی بود که میان این جوامع وجود داشته است. “آریستوفانس”، نویسنده شوخ نگار یونانی سده پنجم پیش از میلاد، به طنز اشاره به طاووسی می کند که هدیه یکی از شاهان پارس به یک شخصیت یونانی بود و پسر این شخص در ازای پولی که از مرد کنجکاو می گرفت این طاووس را به آنان نشان می داد.
پلوتارک به بازدید “مگابی زوس”، فرمانده و ساتراپ ایرانی، از آتلیه یک نقاش پرآوازه یونانی به نام “آپلس” اشاره می کند که چون “مگابی زوس” برای تظاهر به آشنایی خود با هنر کوشش داشت نقدی درباره طراحی و سایه روشن را درباره نقاشی های او آغاز کند، نقاش به او گفت: “این جوانان را که سرگرم ساختن رنگ هستند می بینی؟ زمانی که تو ساکت بودی آنها نمی توانستند چشم از تو بردارند و مجذوب جامه ارغوانی و زینت آلات طلای تو بودند، ولی اکنون به تو می خندند، زیرا وارد بحثی شده ای که از آن چیزی نمی دانی” (Moralia)
ارسطو درباره اهمیت تخصص در زمینه های هنری و موسیقی، روش شاهان پارس را پیشنهاد می کند: “چرا ما از شاهان ماد و پارس پیروی نکنیم، آنان کسانی را آموزش می دهند که برایشان بنوازند و به این گونه از آن لذت می برند، زیرا آنان که مهارت خود را در فراگیری موسیقی به کمال رسانده اند بی تردید بهتر از کسانی می باشند که تنها پاره ای از وقت خود را به آن اختصاص داده اند.” (Politics)