بخش هفت

خلاصه داستان: ملاصفر پایش می شکند. خانه نشین می شود و از روی اجبار و اکراه امورات امامزاده را می سپارد به پسر خلفش. از آنسو حاج محمود معروف به بخشدار، مسئول امنیت منطقه که با مقامات و افراد با نفوذ زدوبندهای کلانی دارد، خواب های خوشی دیده و در تلاش است هر طور شده زمین های بایر اطراف امامزاده را با کمک ملاصفر به چنگ بیاورد و به دلیل حضور ملاصفر در میان جامعه و رتق و فتق امورات مردم توسط وی و به دلیل احتیاجی که به ملا برای خبرچینی دارد، کمکش می کند تا امامزاده را صاحب شود و دفتر ازدواج و طلاق و ثبت صیغه برایش دست و پا می کند.

۱۹

مامور لاغراندام اوقاف کلید انداخت و قفل ضریح را باز کرد. جهان و عباس مثل مگس دور شیرینی گرد ضریح می چرخیدند و در گوش هم وز وز می کردند. عباس گفت: هزاری ها را یواشکی بکن تو جیب ات، انگشتر النگو دیدی نشون نده. مامور و عباس و جهان پولها و بعضی چیزها را از داخل ضریح بیرون کشیدند و روی فرش کنار ضریح تلمبار کردند. مامور گفت: بشمارید و با این نخ ها ببندید. عباس و جهان پولها را بسته بندی کردند. نصف پولها را بنابه رسم معمول کنار گذاشتند و بقیه را صورت مجلس کردند و عباس یک بسته هزاری گذاشت توی جیب کت مامور اوقاف. مامور از عباس و جهان خداحافظی کرد، عباس می خواست در امامزاده را ببندد که مردی که از دوپا فلج بود مسلسل وار شروع کرد به دعا کردن: الهی بحق ابلفضل العباس مریض نشی، بحق ناموس فاطمه زهرا خیر از جوونیت ببینی، علیییی اکبر روز قیامت شفاعتت بکنه، … عباس پرید وسط حرفهایش و گفت: گورتو گم کن، بخوای ایجا بچلاسی می زنم تو سرت که درجا افقی بشی. جهان از داخل بلند گفت: جاکش باز افتاد تو میکسر، و بلندتر داد زد: شاسکول قاط نزن بیا اینجا ببین چی پیدا کردم و دو تا النگوی طلا را برق انداخت و ماچ کرد و به خودش گفت: پول تعمیر ماشین هم جور شد، مسافرکشی هم فعلا تعطیل. عباس داد زد: هنوز امامزاده نساختن گداها جمع شدن. و بی اعتنا به التماس های گدا در امامزاده را بست و برگشت نزد عباس که با خوشحالی پولها را می شمرد و جهان خنده زنان گفت: خدا این خوشی رو از ما نگیر و با کنایه به مامور لاغر و مردنی اوقاف تاکید کرد که این میرزا مقوا خییییلی بچه مثبت بود، از اون قبلیه باحال تر بود. و افزود: از فردا افتادیم صفا سیتی. عباس گفت: بریم سلفچگان، اون که مادرشم خیلی ماله. جهان گفت: من بچه زورآباد کرجم، می برمت یه جایی که ننه ت بیات جلو چشِت. خندید و پرسید: شیشه کشیدی؟ عباس جواب داد: نه. جهان گفت: جاکش فقط تگری نزنی آبرومونو ببری و باز خندیدند.

imamzadeh-H4۲۰

ملاصفر از شنیدن خبر پیدا شدن شوهر سابق حلیمه یکه خورد، اما خودش را نباخت و علیرغم درد پا خود را به امامزاده رساند و مرد فلج را به کمک خودش به داخل امامزاده کشاند. قصد داشت به اتهام دزدیدن اموال امامزاده با چماق بیفتد بجانش و شرش را کم کند، اما نظرش عوض شد چون یاد حرف سیدعلی اکبر افتاد که گفته بود: اعتبار یک امامزاده بعد از کراماتش، به گداهایی است که دور و برش جمع می شوند. با اینهمه ملاصفر برای اینکه پس نیفتد شروع کرد به توپ و تشر زدن که بیشرف بی غیرت، چند ساله این بدبخت را ول کردی و نفقه ندادی. گدا با تضرع جواب داد: ابلفضل العباس نگهدارت باشه، بحق ناموس فاطمه زهرا دشمن ات علیل بشه. ملا نگاهی به پاهای مرد افلیج انداخت و جلو خنده خود را گرفت و گفت: بلبل زبونی بسه بی صفت. مرد جواب داد: بحق پنش تن… ملا داد زد: بسه دیوث نمیخاد بعد از یک عمر گدایی شب جمعه به ملاصفر یاد بدی و دفعتا به یاد ضریح افتاد و نگاهی به آن انداخت. گدا را ول کرد و به سمت ضریح خیز برداشت. چشمش که به ضریح خالی افتاد از ته دل فریاد کشید: ولدالزنا مگه به چنگم نیفتی و از سرِ خشم مشتی به کله گدا کوبید و راه افتاد. الاغی جلو در شاه یحیی لمیده بود و راه را بسته بود. ملا چنان با لگد به شکم الاغ کوبید که عرعر الاغ بلند شد.

ملاصفر به تمام جاهایی که فکر می کرد شاید عباس آنجا باشد سر زد و در همان حال به خودش و پسرش فحش می داد: ولدالزنا این دفعه دومه که این بلا بسرم میاری، الهی تصادف بکنی جفتتون بری زیر تریلی. تخم سگ مادرقحبه. شیر ناپاک همینه. و ناگهان یادش آمد که چند روز قبل عباس گفته بود با جهان به تعمیرگاه ابرام سگ دست می رود. ملا به سرعت خود را به تعمیرگاه رساند و از ابرام سگ دست شنید که عباس و جهان دو روز قبل ماشین را تحویل گرفتند و رفتند به سمت تهران.

۲۱

ملاصفر به پلیس ۱۱۰ زنگ زد و ماوقع را تعریف کرد. کسی که از پشت خط جوابش را می داد گفت: از صحبت های شما اینطور متوجه شدم که شما گرفتار اختلافات خانوادگی شدین و به نیروی انتظامی ربطی نداره. ملا گفت: پسرم پول های مرا دزدیده چطور به نیروی انتظامی ربط نداره! و با عصبانیت تلفن را قطع کرد و شماره حاج محمود را گرفت ولی به یاد آورد که مدتی قبل حاج محمود مغازه ها و زمین های اطراف امامزاده را فروخته بود و رفته بود تهران تا به قول خودش برای نماینده مجلس شدن از منطقه زمینه چینی کند. و ناگهان یادش آمد که در امامزاده را قفل نکرده و گدا را داخل امامزاده تنها رها کرده بود.

ملا در امامزاده را باز کرد، اما نزدیک بود غش کند. گدا پاهای الاغ را با شلنگ بسته بود و از پشت چسبیده بود به الاغ. ملا نعلینش را از پایش بیرون آورد و بسویش یورش برد و قبل از اینکه مرد فرصت پیدا کند شلوارش را بالا بکشد، به جانش افتاد.

ـ دیوث نامرد پس تو چلاق نیستی، بی شرف نامرد توی صحن آقا شاه یحیی. و بی توجه به التماس های گدا، او را زیر مشت و لگد گرفت. امام ناگهان جرقه ای در مغزش روشن شد. دست از زدن برداشت و شروع کرد به نصیحت کردن و نقشه اش را آرام توضیح داد و اضافه کرد که اگر دهانش قرص باشد پول خوبی کاسب خواهد شد و تا آخر عمر نانش توی روغن خواهد بود.

۲۲

از تمام شهرها و روستاهای اطراف نایین و حتی از اردکان و انار و شهربابک مردم پیاده و سواره به شاه یحیی یورش بردند و هرکس سعی داشت زودتر از دیگران خودش را به آنجا برساند تا شاید متبرک شود. از صبح زود این خبر در همه جا پخش شده بود که آقا شاه یحیی مرد فلجی را شفا داده. صحن امامزاده تا چند صد متر آنسوتر مملو از جمعیت بود و هرلحظه از یک گوشه ای غریو صلوات با تشویق مومنانی که در کار فرستادن صلوات پیشقدم می شوند، بلند بود. تمام لباس های کهنه و کثیف مرد شفا یافته در همان ساعت های اولیه تکه تکه شده و به عنوان تبرک دست به دست می گشت. در بیرون از امامزاده نیز چند آدم حرفه ای پارچه کهنه ای را تکه تکه کرده بودند و به عنوان تکه های لباس شفا یافته به قیمت گزاف به مشتاقان می فروختند. چند نفر که مرد گدا را می شناختند منجمله حلیمه و خدیجه بندانداز شهادت دادند که وی سالها قبل فلج شده و ناچارا خانه و کاشانه اش را ترک گفته بود. در چشم بهم زدنی چندین گوسفند توسط خیّرین سربریده شد و دیگ های بزرگ بر روی بلوک های سیمانی قرار گرفتند. هنوز چوب های زیر دیگ های مسی شعله ور نشده بودند که صدها نفر قابلمه به دست دور و بر امامزاده برای گرفتن نذری صف کشیدند. نیروهای انتظامی نیز که از همان صبح زود خبر را شنیده بودند در اطراف امامزاده مستقر شده بودند چون می دانستند که در چنین مواقعی دزدی و جیب بری و دست درازی به نوامیس مومنین شدت می گیرد و حتی احتمال می دادند شعارهای نامطبوع نیز سر داده شود. در داخل صحن امامزاده، لنگی به دور عورت مرد گدا پیچیده بودند و وی در محاصره چند معتمد ملاصفر حلواها و شیرینی هایی که در دهانش تپانده می شد را تند و تند می بلعید.

خبر به سرعت در تمام منطقه پیچید و شاه یحیی مورد خشم و حسادت امامزاده اسماعیل و امامزاده درب امام و امامزاده جعفریه و امامزاده قاسم و امامزاده سلطان سیدعلی در اصفهان و کاشان و نایین قرار گرفت. چند روز بعد ملاصفر احضاریه ای از دادستانی دریافت کرد که در آن تاکید شده بود که باید سریعا خود را به دادگاه ویژه روحانیت در قم معرفی کند…

ادامه دارد

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com