بخش سوم و پایانی

 

 دیکتاتورها همگی آرام آرام به دور خود حصار می کشند و در پیله خود فرو می روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می کنند. بدبختی آنها زمانی شروع می شود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگ تر و محدودتر می شود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، فراهم می کند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می دهند و با انسان عادی متفاوت می شوند. او دیگر توان خندیدن ندارد.گریه نمی کند. عواطفی از خود نشان نمی دهد. به دیگران گوش نمی کند. سعی نمی کند تا چیز تازه ای یاد بگیرد، لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض می خواهد. خشک و یک دنده و غیر قابل انعطاف می شود. انتقادناپذیر و اصلاح ناپذیر می گردد. از کوچکترین انتقادی برآشفته می شود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقد روا می دارد و گاهی جان او را به سادگی و بدون هیچ احساس گناه می گیرد و تازه به خود هم حق می دهد و کشتار خود را اخلاقی- انسان و دینی قلمداد می کند.

دیکتاتورها با استرس بیگانه هستند. هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار می کنند و یا آنها را سرکوب می کنند. دیکتاتور خود را مسئول رفتار خود نمی داند چرا که فکر می کند برگزیده شده است و نجات دهنده یک قوم یا یک ایدئولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برتر است. ماموریت دارد، لذا به کسی جوابگو نیست

موگابه در زمانی که هنوز دیکتاتور نشده بود

موگابه در زمانی که هنوز دیکتاتور نشده بود

.

پژوهشگران دانشگاه کلمبیا با بررسی زندگی رابرت موگابه چنین می گویند:” موگابه قبل از به قدرت رسیدن، آدمی زاهد، اهل ادب و مدارا و ورزشکاری با دیسیپلین بود که هرگز به سیگار و مشروب نزدیک نمی شد. مردی انقلابی و فاقد تفکرات خودکامه بوده و او را به عنوان freedom fighter یا مبارز راه آزادی، می شناختند. ایشان تنها و اولین رهبرسیاسی است که در زیمبابوه، به شکل انتخابی به قدرت رسید.” اما رابرت موگابه سال ۱۹۸۰ با رابرت موگابه سال ۲۰۰۸ به کلی متفاوت شد. یک نگاه اجمالی به تحولات و تغییرات شخصیتی موگابه در ۲۸ سال نشان می دهد که چگونه یک انقلابی استقلال طلب به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل می شود. موگابه در ۱۹۷۸ در جنگل های کشور زئیر با یک گروه مسلح چریکی که از مائو الهام می گرفت مبارزه را شروع کرد. او به دنبال استقلال کشورش از استعمار انگلیس بود. او در سال ۱۹۸۰ به قدرت رسید و در سخنرانی معروف خودش به توده های بیشمار و هوادار خودش قول داد که آفریقا را آزاد خواهد کرد. اصلاحات زمین و عدالت اجتماعی و اقتصادی را به مردم خواهد داد، اما آرام آرام وقتی به قدرت غیر پاسخگو چنگ می اندازد، به فساد و خودکامگی نزدیک می شود و به یک شخصیت یکدنده، نامتعادل و انعطاف ناپذیر تبدیل می شود. طولی نمی کشد که برای زیمبابوه تازه استقلال یافته دشمن خارجی می تراشد. به کنگو حمله می کند و پنهانی در سر تسلط بر ذخایر غنی کنگو را در برنامه دارد. این جنگ مشکلات اقتصادی زیادی به بار می آورد. اعتراض های داخلی شروع می شود و ارتش گوش به فرمان موگابه که بر اقتصاد و زمین های فراوانی دست انداخته و فربه شده بودند به روی مردم آتش می گشایند.

کشتار و بی خانمانی و تورم و سقوط پول زیمبابوه اوضاع را وخیم تر می کند. حدود ۸۰۰ هزار خانوار زمین دار، زمین های خود را از دست می دهند و حدود ۵/۲ میلیون نفر بیخانمان می شوند. موگابه بیشتر و بیشتر به قدرت چنگ می اندازد و بیشتر و بیشتر از گذشته انقلابی خود دور می شود و به یک دیکتاتور تمام عیار خشن تبدیل می شود. آخرین سخنرانی معروف او در سال ۲۰۰۸ بود. درست همان جایی که سخنرانی پیروزی جنبش خود را ارایه داده بود، اما این بار او آدم دیگری بود که هیچگونه شباهتی به موگابه انقلابی و آزادیخواه سیاه پوست نداشت. او در این سخنرانی گفت “آوردن آزادی به قاره آفریقا مشکل است، چرا که هر کس به آنچه دارد قانع نیست و بیشتر و بیشتر می خواهد.” جالب این که او با این گفتار، ناآگاهانه شخصیت زیاده خواه خودش را رونمایی می کند. او در همین سخنرانی مردم به جان آمده زیمبابوه رابه garbage تشبیه کرد که در فارسی به معنی اشغال و خس و خاشاک است. در حالی که برای حفظ قدرت از کشتار جمعی همین مردم عادی که روزی او را سردست بلند می کردند هیچ ابایی نکرد. او در عمل مردم زیمبابوه را بیشتر به کشتن داد تا دشمنان خیالی زیمبابوه را! موگابه، دیگر به نصایح و مشاوره نزدیکان گوش فرا نمی دهد چرا که این طور احساس می کند که به دانستن واقعیت ها احتیاج ندارد و بیش از حد به خود و درک خود و بینش خود و سیاست خود متکی می شود و چنان به اعتماد به نفس می رسد که فکر می کند که دیگر به پیروان و دوستان خود احتیاج ندارد و به آنها به عنوان ابزار قابل استفاده و بعد دور ریختنی نگاه می کند و اولین قربانیان او، پیروان و نزدیکان او بودند

موگابه دیکتاتور فعلی

موگابه دیکتاتور فعلی

.

این عکسی است از آخرین روزهای دیکتاتور موگابه که توسط Sunday timesچاپ شد. موگابه بعد از ۷ ترم پیاپی در راس قدرت، یکی از رهبران مادام العمر قرن اخیر است.

اعدام بوخارین و سایر اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست به دست استالین، اعدام داماد صدام به دستور او، اعدام صادق قطب زاده و عزل و خانه نشینی آیت اله منتظری توسط آیت اله خمینی، زندانی شدن میرحسین موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد به اشاره خامنه ای، اعدام عموی کیم ایل سونگ در کره شمالی توسط او، همگی نشان از احساس بی نیازی نسبت به دوستان و پیروان و نشانه ترس و بدگمانی دیکتاتور خود بزرگ بین است. آنها بجایی می رسند که فکر می کنند جهان و همه نزدیکان بر علیه آنها توطئه می کنند.

 

ویژگی های دیکتاتورهای ایرانی

بررسی زندگی امیران و شاهان و رهبران فعلی ایران، ویژگی های شخصیتی دیگری را نیز بر روان شناسی عمومی دیکتاتورها اضافه می کند. دیکتاتورهای ایرانی بیش از حد معمول مذهبی بوده اند و یا به مذهب به صورت ابزاری دخیل بسته اند. از نظر روان شناسی فردی، بسیار خود مرکز بین، دروغگو، سادیستیک و عمل گرا بوده اند. اکثرا خود را به نیروهای غیبی و فره ایزدی و به خورشید و ماه و ستاره پیوند داده اند و حتی از آن هم بالاتر رفته و خود را قبله عالم، ظل اله، و برگزیده خدا و وارث او بر زمین و جان و مال مردم قلمداد کرده اند. گاهی خود را خدایگان و آیت خدا و حتی برتر از خود خدا، فتوا داده اند.آدم کشته اند. در فکر جهانگشایی بوده اند. عدم نیاز به پاسخگویی، شیفتگی دیوانه وار به قدرت و زر زیور و جاه و مال، دلمشغولی عمده آنها بوده است. سخت از گذشته بریده و بر آینده توهم آلود چنگ انداخته اند. تقریبا همگی دیکتاتورهای ایرانی با “هاله ای از تقدس” و “اسطوره دشمن” به میدان آمده اند و سخت شیفته آن بوده اند که نیروهای نظامی و فداییان گوش به فرمان در دور و بر خود داشته باشند، یا به شکل “سپاه جاویدان” و یا به شکل “شاهسون ها” یا “قزلباش ها” یا “گارد جاویدان” و یا “سپاه خاتم الانبیا” شاخه ای از سپاه پاسداران که گویا ۱۵۰۰۰ عضو دارد

خامنه ای در کنار معمر قذافی

خامنه ای در کنار معمر قذافی

.

همگی دیکتاتورهای ایرانی دو تاریخچه متفاوت از زندگی خود ارایه داده اند . قبل از به قدرت رسیدن و پس از تکیه دادن به قدرت که شدیدا خود کامه و تمامیت خواه شده اند.

یک نگاه گذرا به زندگی سلطان محمود غزنوی، امیرمبارزالدین سلغری، شاه اسماعیل و شاه عباس صفوی، نادر شاه افشار،آقا محمدخان قاجار، ناصرالدین شاه و محمد علیشاه قاجار، رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی، آیت اله خمینی و آیت اله خامنه ای، ویژگی های شخصیتی و روان شناسی فردی این رهبران را آشکار می سازد. همگی شباهت های عجیبی دارند و روش های کشورداری مشابه.

زندگی نوجوانی، میانسالی و بزرگسالی آیت اله خامنه ای، به خوبی چنین تصویری را نیز ارایه می دهد. ایشان نیز در میانسالی اهل مبارزه و مخالف دیکتاتوری بوده، مدتی را هم در زندان های شاه بسر برده، در سر سودای عدالت و اخلاق داشته، اهل هنر و موسیقی بوده، با شاعران و نویسندگان حتی سکولار، حشر و نشر داشته و حتی به جای سیگار هم از استعمال پیپ غربی ها باکی نداشته است. در نوجوانی سخت شیفته و شیدای نواب صفوی از رهبران متعصب و خشونت گرای فداییان اسلام می شود که به شیوه اسماعیلیان ترور و وحشت را دستمایه رسیدن به قدرت انتخاب کرده بودند. در میانسالی او را به نام سیدعلی خامنه واعظ یک مسجد در مشهد و تهران می شناختند. او هرچه به قدرت بی پاسخگو نزدیک تر می شود، به همان میزان هم از مردم و زندگی واقعی مردم دور می شود و به والی مطلقه و نیروی تمامیت خواه تبدیل می گردد، تا جایی که خود را فراتر از قانون و نماینده خدا در زمین قلمداد کرده و هرگونه انتقادی را به اتهام وابستگی به دشمن خود ساخته و یا به عنوان بی بصیرت و عامل فتنه، به زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام می سپارد. ایشان در دوره رهبری خود، تمام دوستان، یاران و متحدان اولیه خود را به نوعی خانه نشین و زندانی و به اتهام بی بصیرت بودن از کشتی انقلاب پیاده کرده است و هنوز هم سودای شیعه سالاری در سوریه ، عراق، یمن، لبنان و آفریقا و اروپا را در سر می پروراند.

 

نتیجه

سرنگونی دیکتاتورها

سرنگونی دیکتاتورها

زندگی و سرنوشت این دیکتاتورها بسیار تلخ و همراه با تراژدی است. دیکتاتورها آرام آرام از عاطفه و هیجان تهی می شوند. نامتعادل و انعطاف ناپذیر می شوند. از نظر نظامی، سخنوری و رهبری قوی و به ظاهر نامتزلزل به نظر می رسند، اما از نظر توانایی درک حقایق ناتوان و ناکارآمد می شوند و لذا برای عقب نشینی و یادگیری های جدید زندگی بسیار نارسا و ناکامل عمل می کنند.

زندگی شان به یک تراژدی تلخ می انجامد. چرا که در عین دلبستگی به بقا و زنده ماندن، ناخودآگاه با روش های خودکامه و خشن، نابودی خود را با دست خود رقم می زنند. پایان زندگی رضا شاه، محمدرضا شاه، هیتلر، موسولینی، صدام، قذافی، موگابه و حسنی مبارک باید عبرت انگیز باشد، اما دیکتاتورها از درس آموزی از تاریخ بسیار بسیار ناتوان اند و چنین می پندارند که واقعا تافته جدا بافته ای هستند و فنا ناپذیر و این اتفاقات برای دیگران است و نه برای آنها. به راستی چنین می پندارند که مردم کشورشان از دل و جان عاشق آنهایند. به همین دلیل است که این گونه توهمات مالیخولیایی آنها را تا مرز جنون می کشاند که دیگر نه به خود رحم می کنند و نه به دیگران. دیکتاتورها عمر کوتاهی دارند، ولی معمولا پایان زندگی آنها با تراژدی دردناک تنها ماندن و تنها مردن، و سرافکندگی توهین شدگی همراه است. سرنوشت محتومی که از آن گریزی نیست، اما متاسفانه به نظر می رسد که تاثیر آنها بر فرهنگ و نحوه اندیشیدن جامعه دیر پاست و فرهنگ دیکتاتور زده به سختی می تواند از این کلاف سر در گم رها شده و به خود آید، لذا پس از سرنگونی دیکتاتور و فرو نشستن غلیان ها و شادی های فرو خفته، واکنش بخش های زیادی از همان مردم استبداد زده با احساس همدردی و دلسوزی و احساس گناه و پشیمانی همراه می شود و حتی ممکن است که به انتقامجویی هم منتهی بشود. گذار از سیستم زندگی دیکتاتور زده و ترس آلوده، به زندگی عادی مبتنی بر امنیت و هویت فردی، آموزش اجتماعی و فرهنگی جدیدی را طلب می کند که نیازمند سازمان دهی جدیدی است برای اداره جامعه. معمولا این گذار به زمان و کار مداوم جمعی و برنامه ریزی حساب شده نیازمند است و بیرون آمدن از این مخمصه کار ساده ای نیست.

References:

  • Atran, Scott (2003).Talking to enemy, Faith, Brotherhood. University of Michigan
  • Coolidge, F., & Segal, D. (2009). Is Kim Jong‐il like Saddam Hussein and Adolf    Hitler? A personality disorder evaluation Behavioral Sciences of Terrorism and Political Aggression, 1(۳), ۱۹۵-۲۰۲
  • Coolidge, F., & Segal, D. (2007). Was Saddam Hussein Like Adolf Hitler? A Personality Disorder Investigation Military Psychology, 19(۴), ۲۸۹-۲۹۹
  • Frederick L. Coolidge, Felicia L. Davis, & Daniel L. Segal (2007). Understanding Madmen: A DSM-IV Assessment of Adolf Hitler Individual Differences Research, 5(۱), ۳۰-۴۳(link to PDF)
  • Keltner, Dacher and collegues. Journal of psychological Review ( 2003).vol 110(2), 265-284.
  • Robertson.I (2012) The Winner Effect, Trinity College.Dublin
  • Robert Mugabe…What Happened?” a film by Simon Bright, Cinema Guild, 2011.  ISBN: 0781514029. See also:http://cinemaguild.com/mm5/merchant.mvc?
  • اسپربر، مانس، نقد و تحلیل جباریت ، ۱۹۳۷ ترجمه کریم قصیم، انتشارات دماوند، ۱۳۶۳.
  • طالبی. اشکبوس، روان شناسی شکنجه، سخنرانی در کانون دوستداران فرهنگ ایران، واشنگتن، شهریور ۱۳۸۹.

*اشکبوس طالبی دارای فوق لیسانس روان شناسی از دانشگاه شیراز، فوق لیسانس در آموزش و پرورش کودکان استثنایی از آمریکا، گواهینامه پیشرفته تدریس در مدارس ایالت مریلند و مدرس روان شناسی در دانشکده بالتیمور در مریلند است.