۱۱

 

آیا تاریخ تکرار می شود؟

چند سال پیش نزد روانشاد استاد دکتر باستانی پاریزی هنگام انجام مصاحبه ای طولانی و خواندنی از وی پرسیدم: این که می گویند “تاریخ تکرار می شود! آیا واقعاً این چنین است؟” وی پاسخ داد: نه، تاریخ هیچ وقت تکرار نمی شود. تاریخ یک پدیده ای است در دل دانش که به شکل مثلث سه ضلعی است، یک ضلعش آدمیزاد است که شخص باشد، یک ضلعش محیط و زمان است و ضلع دیگر مکان است یعنی خود زمین. تاریخ در این مثلث پیدا می شود و تکرار شدنی نیست. ولی مشابهات تاریخی داریم. حوادث مشابه در تاریخ وجود دارد و اتفاق هم افتاده است.

اما، من امروز در حال مطالعه تاریخ جهان گشای جوینی، اثر نویسنده و مورخ ایرانی عطاملک جوینی بودم که او صحنه هایی از داخل جامعه ایرانی در زمان استیلای مغولان را به تصویر کشیده بود. با خواندن این مطالب احساس کردم که تاریخ تکرار می شود، چون یک لحظه چشمانم را بستم و به گفته های عطا ملک توجه عمیق کردم، گویی جامعه امروز ما را تعریف می کرد. حال چند سطری از آن را در اینجا می آورم و قضاوت این که آیا واقعاً تاریخ تکرار می شود را به خوانندگان گرامی واگذار می کنم. جوینی در وصف وضعیت اجتماعی، فرهنگی و انسانی در دوره استیلای مغول این گونه بیان کرده است

حسن گل محمدی در کنار دکتر باستانی پاریزی

حسن گل محمدی در کنار دکتر باستانی پاریزی

:

«در این دوره هر آدم بی سر و پایی برای خود فرمانده و امیری گشته و هر انسان مزدوری به مقامی رسیده و هر ظاهرسازی وزیر شده و هر بی تدبیری دبیر گردیده و هر شیطانی مقامی یافته و هر خربنده ای بالانشین و هر شاگرد پادویی خداوند حرمت و جاه و هر خسیسی، رئیس و هر گردن کلفتی توانمند و هر دستار بندی، دانشمند و هر خر پولی با جلال و هر حمالی به اقبال رسیده است.

«مدارس و محیط های آموزشی از بین رفته، افراد طالب علم و دانش پایمال گردیده، هر خانواده ای به محنت و گرفتاری افتاده و هر معترضی به شمشیر آبدار سپرده شده است.»

در این روزگار فتنه و شر، در ایران نخبگانی به ظهور رسیده اند که با آثار ارزشمند خود آئینه ای در مقابل مردم آن زمان و رفتارها و اعمال ها گرفته اند و تصویری حقیقی و روشن از وضعیت آن زمان برای ما به یادگار گذاشته اند، تا مایه عبرتی شود و غیرتی را برانگیزد. عبید زاکانی، ابن یمین و حافظ از جمله این افراد هستند. ولی ایرانیان به جای عبرت آموزی و ایجاد اتفاق و انسجام در مواقعی که تمامی کشورمان در شرف سقوط و واگذاری به اجانب بوده است نه تنها از این تجربیات استفاده نکردند، بلکه بارها اتفاق افتاده که خود با دست خود جامعه و ارزش های ملی و حکومتی را بر باد داده و هنگامی به اشتباهات فاحش خویش پی برده اند که کار از کار گذشته است.

“دیدن با چشم دیگر ـ کتابی از نگارنده”

*

 

شعری زیبا از نظامی گنجوی

اغلب تصور می کنند که استاد نظامی گنجوی فقط صاحب خمسه نظامی است که داستان های عاشقانه دل انگیز فارسی را با اشعاری نغز و زیبا بیان کرده است، ولی وی دارای دیوانی مشحون از قصاید و غزلیات دلنشین و جان پرور است که در سالیان دور، استاد سعید نفیسی آن را تصحیح نمود و به زیور طبع آراست. اینک شعر زیبایی از این دیوان را تقدیم خوانندگان می کنم:

دلبر صنمی شیرین، شیرین صنمی دلبر

آذر به دلم زد، بر زد به دلم آذر

بسته دل و دین از من، از من دل و دین بستد

کافر نکند چندین، چندین نکند کافر

چشمش ببرد دلها، دلها ببرد چشمش

باور نکند خلق آن، خلق آن نکند باور

حیران شده و عاجز، عاجز شده و حیران

بتگر ز رخش چون بت،چون بت ز رخش بتگر

عاشق شده ام بر وی، بر وی شده ام عاشق

یکسر دل من او برد، برد او دل من یکسر

گریان من و او خندان، خندان من و او گریان

لاغر من و او فربه، فربه من و او لاغر

گلبن به سرش دارد، دارد به سرش گلبن

بر سر ز وشی معجر، معجر ز وشی بر سر

ژاله همه شب بارد، بارد همه شب ژاله

بی مر به جهان لؤلؤ، لؤلؤ به جان بی مر

بلبل به فغان آمد، آمد به فغان بلبل

از بر شده بین ناله اش، ناله اش شده بین از بر

رفته به سفر یارم، یارم به سفر رفته

ایدر چکنم تنها، تنها چه کنم ایدر

“دیوان نظامی گنجوی”

*

 

گفتاری از نیکولو ماکیاولی

وقتی که می اندیشم چرا مردمان روزگاران باستان آزادی را به مراتب بیش از امروزیان دوست می داشتند، بر من چنین می نماید که علت آن همان عاملی است که سبب شده است مردمان امروزی ضعیف تر از گذشتگان باشند و آن عامل به عقیده من اختلاف تربیت است که از اختلاف دین امروزی ما با دین مردمان دوره باستان نشأت می گیرد. دین ما که راه حقیقت و نجات را بر ما می نماید ما را بر آن می دارد که به مال و جاه و افتخارات این جهان بی اعتنا شویم در حالی که گذشتگان که دین مسیحی نداشتند این جهان را بسیار ارج می نهادند و همه آن چیزها را والاترین مواهب می شمردند و از این رو در همه اعمال خویش نیرومندتر و جسورتر بودند.

دین مردمان دوران باستان دلیری و نیروی بدنی و قدرت روحی و به طور کلی همه چیزهایی را که بر شهامت و دلیری آدمی می افزایند بزرگ می داشت ولی دین ما، آنجا هم که سخن از نیرومندی روح انسانی می گوید، مرادش نیرومندی در شکیبایی و تحمل است نه نیرومندی برای فعالیت و عمل. بر من چنین می نماید که این قاعده تاریخ، جهان را دست بسته در اختیار اشرار و فرومایگان نهاده است که بی هیچ واهمه ای از خطر و انتقام، جهان را میدان جولان خود ساخته اند، چون می بینند که اکثر مسیحیان به امید بهشت هر ضربه ای را تحمل می کنند و کسی به فکر انتقام گیری نمی افتد. گرچه چنین می نماید که بدان سبب زمین خوی ضعف یافته و آسمان ناتوان شده است، ولی علت اصلی این امر ذلت و فرومایگی آدمیان است که اصول دین ما را به معنی سستی و زبونی تفسیر می کنند نه دلیری و قهرمانی. پس علت این که امروز در جهان کشورهای آزاد مانند روزگاران باستان بسیار نیستند و مردمان اشتیاقی به آزادی ندارند، تفسیر غلط دین ما است.

“گفتارها ـ نیکولو ماکیاولی”

*

ماجرای شعر جیغ بنفش

دکتر هوشنگ ایرانی با تخلص کبود، سراینده شعر معروفی است با عنوان “جیغ بنفش” که سال هاست هر وقت می خواهند شعر نو را دست بیاندازند و آن را تخطئه کنند، قسمتی از شعر او را می خوانند: “غبار کبودی دود، جیغ بنفش می کشد” و اظهارنظرهای گوناگون و تفاسیر مضحکی در این باره می نمایند. به عنوان مثال یکی از توضیحاتی که درباره شعر مذکور داده شده این است: “دنیایی که او تصویر می کند، یک دنیای سورئالیستی است و اگر غبار کبود را به عنوان دهن دره بگیریم، به زعم او جیغ خاموشی که از دهان بیرون می آید، رنگی بنفش خواهد داشت.”

البته جنجال درخصوص این شعر مربوط به سال های قبل است ولی از آنجا که در این سال ها کمتر کسی این شعر را خوانده و به آن دسترسی داشته، بخش کوتاهی از آن را در اینجا نقل می کنم:

غارکبود می دود

هوشنگ ایرانی

هوشنگ ایرانی

دست به گوش و فشرده پلک و خمیده

یکسره جیغی بنفش

                           می کشد

گوش سیاهی ز پشت ظلمت تابوت

کاه ـ درون شیر را

                       می جود

جوشش سیلاب را

بیشه خمیازه ها

کو بد و ویران شود

شعله خشم سیاه

پوسته را بر درد

غبار کوه عظیم

ز زخم دندان موش

به دره ها پر کشد

“آسمان و ریسمان”

*

از کتاب فروشی های تهران تا کتاب فروشی های تورنتو

طبق اطلاعات اخذ شده از کتاب فروشی های روبروی دانشگاه تهران و خیابان کریم خان زند تا کتاب فروشی های شهر تورنتو (پگاه ـ سرای بامداد) پرفروش ترین کتاب های موجود در بازار در هفته گذشته به شرح زیر بوده است:

در تهران:

* ته خیار ـ هوشنگ مرادی کرمانی ـ انتشارات معین ـ تهران ـ چاپ چهارم ـ ۱۳۹۴.

* جهان های موازی ـ می تی یوکاکو ـ مترجم: سارا ایزدیار ـ چاپ نهم ـ تهران ۱۳۹۳ ـ انتشارات مازیار.

* پنج حسرت زندگی ـ برونی ویر ـ ترجمه: مینا اعظامی ـ انتشارات فراروان ـ تهران ـ ۱۳۹۳.

* چهار اثر ـ اسکاول شین ـ ترجمه: گیتی خوشدل ـ انتشارات کتابسرا ـ چاپ شصت و پنجم ـ تهران ـ ۱۳۹۳.

در تورنتو

book* رازهای سرزمین من ـ رضا براهنی ـ انتشارات نگاه ـ تهران ـ ۱۳۸۷.

* داستان زندان و زندگی ـ دکتر حسین حقیقی ـ شرکت کتاب ـ آمریکا ـ ۲۰۱۱.

* پادشاهی مردم ـ اشکان تشکری ـ ناشر: دفتر فرهنگ و هنر تشکری ـ چاپ مشترک کانادا و آلمان ـ ۲۰۰۸.

* کودتا ـ یروان ابراهامیان ـ ترجمه: ناصر زرافشان ـ نشر نگاه ـ تهران ـ چاپ چهارم ـ ۱۳۹۳.

* نسل سرگردان ـ حسن گل محمدی ـ انتشارات پگاه ـ تورنتو ـ ۲۰۱۵.

*

تفکر هفته

این هفته به پاره ای از سخنان استثنایی بزرگان توجه نمایید:

ـ من به تمام فرزندانم از دوران کودکی آموزش دادم که در تمامی مراحل زندگی به مهتران و بزرگان احترام گذارند و آنها را بر خود مقدم بدانند.

“کورش کبیر”

ـ مرد بزرگ در جستجوی حق است و مرد پست به دنبال منفعت.

“کنفوسیوس”

ـ به دنیا نیامدن بهتر از تعلیم نیافتن و نادان ماندن است، زیرا جهالت ریشه همه بدبختی هاست.

“افلاطون”

*

ملانصرالدین در تورنتو

ملانصرالدین که از بزرگان و ریش سفیدان کامیونیتی ایرانیان تورنتو است، پس از مهاجرت به بعضی از آداب و مسائلی که در اینجا مطرح است با دید تساهل و تسامح نگریسته و برای ایجاد تنوع و بالا بردن روحیه ملابانو در غربت، به آنها می پردازد. یکی از این گونه کارها آن است که او حتماً روز تولد خود و ملابانو را در گوشه دفتر روزانه خود نوشته و آنها را برگزار می کند، و گاهی اوقات نیز یادداشتی در دفتر خاطرات خود می نگارد. بد نیست به یکی از یادداشت ها سری بزنیم و از درون دل ملا باخبر شویم:

“امروز سال روز میمنت اثر، اجلال حضرت بنده بر روی این کره خاکی است. خودمان باورمان نمی شود ولی کم کم وارد پایان دهه پنجاه عمر شده ایم. از این که می خواهم پنجاه عدد شمع را خاموش کنم، ترسی سر تا سر وجودم را فرا می گیرد و در کنار آینه دستشویی به تنهایی می روم و به محاسن مبارک که نیمی از آن سپید شده است می نگرم و به خود می گویم: آملا جان باورت می شود که پنجاه رفت و در خوابی. اما مطلب دیری که خاطر خطیرمان را خدشه دار می کند آن است که چند سال قبل در عنفوان ایام مهاجرت در این محاسن پرپشت و سیخ سیخ حقیر که همواره ملابانو از آن ناراحت است و دوست دارد که من آن را از بیخ و بن بر کنم، دانه ای موی سپید نبود ولی اینک بیش از نیم آن سپید گشته است.

پیش خود در حالی که به این سپیدی نگاه می کنم، در این فکرم که آیا امروز ملابانوی عزیز که یار و همدم من در دیار تنهایی و غربت است به یاد دارد که روز تولدم است، یا آن که آن را پاک به فراموشی سپرده، ولی جای بسی شعف و خوشحالی بود، هنگامی که به منزل برگشتم دیدم آن زیباروی مشکین موی که یک آن خانه ام از وجودش خالی مباد، همه چیز را به یاد دارد. او با یک دسته گل زیبا و یک بسته هدیه در ورودی خانه به سویم آمد. بسته را باز کردم کتابی بود که نوشته بود: “چگونه در کهنسالی در غربت خوش باشیم.” گل ها را در گلدان نهادیم، چقدر زیبا بود. یک دسته گل سفید با یک شاخه گل قرمز. از آن به بعد احساس کردم در غربت هم دیگر تنها نیستم و غمی به دل ندارم.”