ایران شناسی

جمعه سوم خرداد ۱۳۹۲، آرزوی دیرینه خود را پاسخ گفتم و به گاه نیم‌روز بر فراز بام «نیمروز» ایستادم. قله آتشفشانی تفتان بلندترین کوه جنوب ‌شرقی کشور، با شکوه و عظمت بی‌مانندش، دقایقی میزبان بود و گام‌های خرامان ما را، هرچند کوچک، بر ستبرای پر صلابتش درمی‌نوشت.

نخستین بار در دوران دبستان بود که نام «تفتان» را می‌شنیدم. فوران گدازه‌های آن در سال ۱۳۴۶، و پی‌آمد افزایش فوران گوگردی آن تا سال ۱۳۴۹، راه شهرتش را به اذهان مردم باز کرد. به یاد دارم روزی را که آموزگار بزرگوارم بر روی نقشه خوش‌ نقش ایران، کوه تفتان را به ما نشان داد و درباره آن برایمان سخن راند. ابهت این آتشفشان شور عشق به طبیعت شگفت‌انگیز کوهستان و دانش را در من شعله‌ور ساخت. آن زمان بود که استاد دانشمند موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران، دکتر «ایرج عشقی»، که بعدها افتخار آشنایی ایشان را یافتم، خود برای تحقیق و پژوهش به قله تفتان رفت. واپسین گزارش از فوران تفتان در سال ۱۲۸۱ خورشیدی گزارش شده بوده است.

در دوران دانشجویی و در دانشگاه شیراز، با آنکه رشته تحصیلی من برق بود، به هر قیمت در سر کلاس‌های بزرگ‌مرد ادبیات ایران، استاد اسطوره ‌شناسی، دکتر «منصور رستگار فسایی» حاضر می‌شدم و خوشه‌چین خرمن دانش و معرفت او بودم. ایشان در بحث اژدها در اساطیر ایران، یکی از ریشه‌های اژدها در اساطیر ملل را، کوه‌های آتشفشان ذکر می‌کردند و تفتان از آن جمله بود.

جعفر سپهری اول از راست در سفر به تفتان

جعفر سپهری اول از راست در سفر به تفتان

من نه از جهت عطش به فراگیری علم و دانش، بلکه بسان دیدار یک عاشق اساطیر ایرانی از رخ معشوق پذیرای تفتان شدم. سال‌ها از پس هم گذشتند و دیدار معشوق آرزو ماند؛ تا آنکه زنگ امید نواخته شد. از هیئت کوهنوردی سیستان و بلوچستان تماس برقرار شد و از من برگزاری یک دوره «هواشناسی کوهستان» را درخواست کردند. شرط پذیرش «صعود به بام نیمروز؛ قله تفتان» بود.

این شرط بی‌درنگ از سوی دوستان خونگرم و مهربان کوهنورد در استان پذیرفته شد و من رهسپار دیدار با یار نادیده شدم. دوره «هواشناسی کوهستان» در روز دوم خرداد برگزار شد و ساعت چهار بامداد روز جمعه سوم خرداد، از زاهدان به سوی تفتان رهسپار شدیم. روستای زیبای تمندان را در گرگ‌ومیش بامدادی پشت سر گذاشتیم.

ساعت شش و نیم بامداد ما در اردوگاه دره‌گل با ارتفاع ۲۴۹۳ متر از سطح دریا بودیم. نسیم فرحبخش دامنه تفتان، که گیسوان درختان گردو و زردآلو و شاه‌توت را شانه می‌زد، نوید روزی پیروزمند را به ما می‌داد. پس از چاشت ناشتایی، حدود ساعت هفت، صعود را از مسیر جنوب ‌غربی آغاز کردیم. آغاز راهمان از درون پونه‌زاری بود آکنده از عطر پونه وحشی که با هر نفس مشاممان را نوازش می‌داد. پس از نزدیک به نیم ساعت پیاده‌روی در کنار رودخانه‌ (که به دلیل ترکیبات گوگردی، پس‌زمینه سنگ‌های کف آن به رنگ آبی کمرنگی می‌زد)؛ به چشمه آب خنک و گوارایی رسیدیم و ظرف‌های خود را لبالب از آن انباشتیم. آنگاه از مسیر بندگلو پیش رفتیم. مسیر سرسبز بود از انبوه رستنی‌ها، گیاهان سودمندی که هرکدام درمانگر دردی هستند. اینک پرتو زرین خورشید چهره ما را گرم می‌کرد. در سایه‌سار واپسین درخت لَختی درنگ کردیم.

پس از طی یک تُل نفس‌گیر اما سرسبز و زیبا، در ساعت ده و نیم در پناهگاه صُبَح با ارتفاع ۳۲۲۸ متر از سطح دریا بودیم و کوه صُبَح در چشم‌انداز ما. دمی آرامش و چند میوه سودمند از جمله انگور یاقوتی زاهدان که بسی شیرین و گوارا بود. در کف دره‌ها، رنگ زرد گوگرد خودنمایی می‌کرد و مشخص بود که در گذشته‌های نزدیک، در همین ارتفاعات هم چشمه‌های گوگردی وجود داشته است. یک چشمه آب گرم آمیخته به گوگرد و در نزدیکی آن یک چشمه آب شیرین، شگفتی‌های منطقه صُبَح را تکمیل می‌ساخت. اینک بازدم تفتیده و سپیدرنگ تفتان پیدا بود و شور و شوق مرا صد چندان می‌ساخت. گویی با هر بازدم، مرا به سوی خود می‌خواند.

تفتان فراروی ما بود و زمان تنگ. آهسته و پیوسته صعود می‌کردیم. در میانه راه، تنها بر پهنه تخته‌سنگی به نام تخت سلیمان دمی آسودیم. ساعت یک و نیم بعدازظهر بود که در پای قله تفتان بودیم. حدود پنج متر پایین‌تر؛ واپسین جایی که به دور از دم زهرآگین گوگردی آن می‌توانستیم راحت تنفس کنیم. سطحی خالی از رستنی و بدون گیاه با تکه سنگ‌هایی در گوشه و کنار خودنمایی می‌کرد. ذوقی خارق‌العاده از نقاشی چیره‌دست بخشی از سیاره زمین را دیگرگونه آفریده بود. چنین چشم‌اندازی را تنها در عکس‌هایی که از مریخ ارسال شده بود دیده بودم.

بر فراز قله کوه ایستادیم تا با گرفتن چند عکس، خاطرات این روز را جاودانه سازیم. باد بسیار شدیدی از سمت راست پشت سر ما، سمت جنوب‌غربی، می‌وزید و گوگرد زهرآگین را از ما دور می‌ساخت. در سمت چپ ما کاسه آتشفشان تفتان خودنمایی می‌کرد. این آتشفشان روزگاری نه چندان دور دروازه دوزخ را بر آدمیان می‌گشود. از آنجایی که جریان باد، بخار گوگرد را به آن سمت می‌برد، نتوانستم به درون آن بروم. روبروی ما چند دهانه باز با فوران‌های شدید گوگرد، که تنفس در آن تحمل‌ناپذیر و غیرممکن بود قرار داشت. دامنه قله را رنگ زرد گوگرد آراسته بود. زمین گرم و تفتیده بود و معنای واژه تفتان را به خوبی می‌رساند.

زبان و نفس، دود و آتش به هم

دهان، کوره آتش و سینه، دم

ز تف دهانش دل خاره موم

ز زهر دَمش باد گیتی، سموم

به تن زرد و گوش و دهانش سیاه

ندیدی کس او را مگر گرم‌گاه

(اسدی توسی، گرشاسب‌نامه)

 

برای تصویربرداری به بالای یکی از دهانه‌ها رفتم. ورود بخار گوگرد به دستگاه تنفسی‌ام باعث خفگی می‌شد. به سرعت از آن منطقه دور شده و در مسیر تندباد قرار گرفتم. پس از گرفتن چند عکس یادگاری و برداشتن یک مشت گوگرد، به سمت پایین حرکت کردیم. زمان تنگ بود و بیم شب تار در پیش و ما در راه وادی ایمن. ساعت چهار و نیم بعدازظهر در پناهگاه صُبَح خوراک خوردیم و بی‌درنگ رهسپار اردوگاه زیبای دره‌گل شدیم. در کنار چشمه آب خنک آن دست و روی خود را شستیم و پیش از شامگاه در کنار خودرو بودیم. ساعت یازده شب در زاهدان به یک روز به‌یادماندنی در زندگی خود می‌اندیشیدم.

فردای آن روز را به گشت و گذار در «شهرسوخته» پرداختم که خود داستان مفصلی است و شرح جداگانه‌ای می‌طلبد. شامگاه را هم به بازدید محله سیک‌ها، این نخستین باشندگان شهر زاهدان رفتم. ساعت ده و نیم شب بود که مرغ آهنین بال، مرا با خاطراتی خوش، به خواست‌گاهم باز می‌گرداند.

 

* جعفر سپهری مدرس کامپیوتر در دانشگاه های آزاد، جامع علمی کاربردی و پیام نور و مدرس رسمی فدراسیون کوهنوردی و صعودهای ورزشی در زمینه “هواشناسی کوهستان” بوده است. او صدها مقاله در زمینه ی ایران شناسی و تاریخ علم در ایران به چاپ رسانده . سپهری از سال ۲۰۱۴ به کانادا مهاجرت کرده است.