داشتم شماره‌ی دوم چنته رو آماده می‌کردم که دوست باستانی من، آقای نکته بین وارد شدن و تا دریافتن که سرگرم چه کاری هستم، گفتن:

“اول اینو بنویس ..!”

 و یادداشتی از جیبشون در آوردن و به من دادن. بریده یا کپی چند مطلب بود، همه راجع به آقای ترامپ! با رعایت مراتب بزرگتری و حق قدیم، عرض کردم:

“شما استاد منید، اما ممکنه بزرگی بفرمایید، ترتیب کارای منو به هم نریزید؟”

اونهایی که آقای نکته بین رو از سال‌ها پیش میشناسن میدونن که ایشون حرف حرف خودشه و باید پذیرفته بشه. ما هم خُب دیگه،  راه گریزی در برابر ایشون نداریم. آقای نکته بین با صلابت کامل فرمودن:

” مگه با مسئله‌ی روز  شروع نمی‌کنی؟ خُب اینم مسئله روزه دیگه… آقای ترامپو میگم.”

گفتم:

” شرمندم، آقای ترامپو در شماره پیش نوشتم؛ بسه دیگه…”

آقای نکته بین خیلی جدی تر از همیشه سرشو راست گرفت، سینه رو داد جلو و با لحنی که احساس فرمان حکومتی به آدم می‌داد، گفت:

” شما چرا متوجه نیستین؟ آقای ترامپ هنوزم مسئله‌ی روزه! و خیال داره همیشه مسئله‌ی روز بمونه! … بنویسید آقا، لفتش ندید لطفن…” و نشست و مانند همیشه، چای طلبید. منم که نزد ایشون مو از گردنم نازکتره، چای دیردم تازه‌جوشی که آماده بود براشون آوردم، ولی ایشون دست منو پس زدن و فرمودن، “چای تازه لطفن، اینو ببرین خدمت عمه جان!” و منم اطاعت کردم.

و اما…

مسئله‌ی روز:

ترامپ خودکارش را برای امضا به رئیس کمپانی مواد شیمیایی دو می دهد

* کمپانی “Dow Chemical” پیشنهاد کرده یک میلیون دلار به آقای ترامپ هدیه کنه و از ایشان بخواد که دستگاه ریاست جمهوری بررسی بر روی حشره کش‌ها رو نادیده بگیره. این شرکت که تولیدکننده‌ گروه حشره کش‌های chlorpyrifos, diazinon, malathion است سالانه ۵ میلیون لیره کلرپیریفوس وارد بازار آمریکا می‌کنه. (آسوشیتدپرس).

آقای نکته بین، به این خبر اضافه می‌کنه که، کلرپیریفوس از مشتقات یک گاز اعصابه که توسط نازی‌ها در جنگ جهانی  دوم ساخته شد.  ولی از قرار معلوم، مشکل این کمپانی این نیست و فرستادنش به بازار اصلن مسئله‌ی بزرگی به حساب نمیاد.

می‌پرسم، پس مشکل کجاست؟

دوست محترممان بادی به غبغب میندازه و با زدن چند ضربه‌ی انگشت روی بریده‌ روزنامه میگه، مشکل اساسی کمپانی اینه که گروهی از دانشمندان فدرال در بررسی‌های علمی جاری خودشون فهمیدن که مواد Chlorpyrifos, diazinon, malathion به تقریبن ۱۸۰۰ “گونه” موجوداتی که نسلشون همین حالا به شدت در خطره، آسیب میرسونه (www.vanityfair.com/news).

به آقای نکته بین میگم، حالا زیاد ناراحت نباشین، چون نظرسنجی‌های اخیر نشون داده که محبوبیت آقای ترامپ در حال سقوطه و به ۴۲درصدرسیده، که پایین‌ترین نرخ محبوبیت در این مرحله برای یک رئیس‌جمهوری از زمان آیزنهاور تا حالاست (http://www.dw.com/fa). . . بنابر این ممکنه به زودی زحمتو کم کنن!

اما آقای نکته بین نگاه عاقل اندر سفیهی تحویل میده و میگه، چه خوش خیال! گر نگهدار من آنست که من میدانم، بنده را در کاخ سفید حالاحالاها نگه میدارد! آقای ترامپ جاش محکمه، خیالتون راحت. مگه نشنیدی که قراره بودجه نظامی آمریکا رو ۵۴ میلیارد دلار افزایش بده؟ (dw.com/fa) .. میگی، از کجا؟… در نظر داره از بودجه محیط زیست و امور اجتماعی کم کنه و به بودجه نظامی اضافه کنه!

* اینم بگم و برم؛ علم و پژوهش‌های علمی در خطره و زنگ‌ها به صدا در اومده، چون این طور که پیداست همه دولت‌ها دارن بودجه تحقیقاتیشونو کاهش میدن. اینم دلیلش: ده‌ها هزار نفر در سراسر دنیا برای استقلال پژوهش و آزادی علم راهپیمایی کردند. دانشمندان آمریکایی در ۳۰۰ شهر این کشور به کاهش شدید بودجه علوم و تحقیقات توسط دولت ترامپ اعتراض کردند. در ۱۸ شهر آلمان هم تظاهرات برپا شد.

جالبه بدونید که، ایده تظاهرات برای آزادی علم زمانی شکل گرفت که دولت دونالد ترامپ کاهش  بودجه سازمان‌های علمی را پیشنهاد کرد.

 

و اما…

آی دنیا!… به کجا چنین شتابان؟

* از سال ۱۹۸۰ به این سو، رشد اقتصادی جهانی به ۳۸۰ درصد رسیده، اما … اما شمار انسان‌هایی که با درآمدی کمتر از ۵ (پنج!) دلار در روز زندگی می‌کنند به بیش از ۱/۱ میلیارد نفر افزایش پیدا کرده. این رقم، ۱۷ برابر کل جمعیت بریتانیاست! (.(The Gardian

* حتا در آمریکای ثروتمند هم، به موازات رشد درآمد، فقر رشد چشمگیری داشته و از ۴/۱۲ درصد (۲۰۰۹) به ۶/۱۴ درصد (۲۰۱۵) افزایش پیدا کرده است (۲۴/۷ Wall St.).

* هم اکنون منابع سیاره‌ی ما به میزانی‌ست که هر نفر می‌تواند ۸/۱ “هکتار جهانی” (استاندارد جهانی) در سال مصرف کند. این رقم تقریبن برابر با مصرف سرانه در غنا و گواتمالا می‌‍‌باشد. در حالیکه مصرف و ضایعات سرانه در کانادا و امریکا ۸ (هشت) هکتار و در اروپا ۷/۴ هکتار است – بسیار بالاتر از سهم عادلانه!  دانشمندان فریاد می‌زنند که، ما با شتابی باورنکردنی داریم از حدود و مرزهای اقلیمی کره‌ی زمین می‌گذریم؛ و واقعیت تلخ آنست که این بحران سیاره‌ای، دلیلی ندارد جز افراط در مصرف در کشورهای مصرف‌گرا!

* بر اساس تازه‌ترین آمار موسسه بین‌المللی پژوهش‌های صلح استکهلم، هزینه‌های‌ نظامی جهان در سال ۲۰۱۶ حدود ۱۷۰۰ میلیارد دلار بوده که نسبت به ۲۰۱۵ افزایشی ۴/۰ درصدی به‌شمار می‌رود. در سال ۲۰۱۶ در سراسر جهان، ۱۶۸۶ میلیارد دلار صرف هدف‌های نظامی شده است. آمریکا همچنان درصدر است (۶۱۱ میلیارد دلار).  چین با ۵/۵ درصد افزایش در رده دوم است (۲۱۵ میلیارد دلار). روسیه با افزایشی ۶ درصدی (۶۹۲۰۰میلیارد) در ردیف سوم قرار دارد. ردیف چهارم متعلق به عربستان سعودی‌ست‌ با  ۶۳۷۰۰ میلیارد  دلار… به کجا چنین شتابان؟

* ایران در این میان، غرق در گرداب هزینه‌های هنگفت جنگ سوریه و عراق دست و پا می‌زند. بنا به برآورد کارشناسان نظامی، از سال ۲۰۱۱ تاکنون ایران حدود ۹ تا ۱۵ میلیارد دلار فقط در سوریه هزینه کرده است.(DW)

به اینجا که رسیدم گریه‌ام گرفت! گفتم: “آقای نکته بین، تلخی دیگه بسه، از سیاست بازی‌های دل‌آزار بزنیم بیرون و حرف‌های شیرین بزنیم.” ایشون ابروهاش رو انداخت بالا و گفت: ” مگه پیدا میشه؟” گفتم…

 

و اما…    

شیرین و شنیدنی

* یک بررسی تازه علمی به یاری مردای(زبونم لال) زشت، نازیبا، یا ظاهرن ناجذاب اومده! بنابراین، زیاد هم ناامید نباشن! پژوهش جدید می‌گه، “تنها شکل ظاهر برای زنان مهم نیست؛ مردان با نشان دادن خلاقیت و شوخ‌طبعی بر شانس‌شان برای جذب زنان می‌افزایند.” (شوربختانه، نتیجه‌ی پژوهش نگفته که این دو عنصر رو از کجا بیارن؟)

* کمیسیون انتقال انرژی که شامل گروهی از شرکت‌ها، سرمایه‌گذاران، و سازمان‌های غیرانتفاعیه می‌گه: هزینه‌های رو به کاهش انرژی‌های بادی و خورشیدی و همچنین باتری‌ها این امر را ممکن می‌سازه که در ۱۵ سال آینده شبکه‌های برق تا ۹۰ درصد از نیروی خودشون رو از منابع تجدیدپذیر دریافت کنند.  در چنین حالتی قیمت برق تولیدشده قابل رقابت با سوخت‌های فسیلی خواهد بود. خبر شیرینیه، نه؟ در عین حال یادمون نره که، دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، در حال بررسی این نکته است که آیا به تعهد انتخاباتی‌اش در مورد خارج شدن از توافق پاریس عمل کنه یا نه؟! (خدا به خیر کنه!)

 

و اما …

بخشندگی هنوز  نمرده!

(واقعیت داره)

چادارا، یک دختر ۲۱ ساله، برای تامین هزینه دانشگاه و گذران زندگیش مجبور بود ضمن درس خواندن، در رستوران هم به صورت نیم‌وقت کار کنه، چرا که بدهکار دولت بود و مبلغ وامش مرتبن اضافه می‌شد. بنابراین، زیر فشار نگرانی افزایش بدهی تصمیم گرفت موقتن درس رو رها کنه بره دنبال کار تمام وقت و اندکی که پول جمع کرد برگرده به دانشگاه و تحصیلشو تموم کنه. بار سفر بست و رفت به هاوایی و اونجا خیلی زود تونست در دو رستوران مشهور مشغول کار بشه.

دو هفته پیش یک شب داشت یک زوج استرالیایی با یک دختر ده ساله را خدمت می‌کرد که به دنبال مکالمه‌ای که پیش اومد از او پرسیدند چرا به هاوایی آمده و چرا در رستوران کار می‌کنه؟ او هم ماجرای انبوه شدن وام تحصیلی را که باعث ترک تحصیلش شده بود بازگفت. چند دقیقه بعد که مشتری‌ها رفته بودند، چادارا رفت سر میز، صورت حساب و ۲۰۰ دلار پول غذا را برداشت و میز را تمیز کرد، ولی ناگهان دهانش از تعجب باز موند و سرِ جا خشکش زد: ۴۰۰ دلار انعام! حال عجیبی بهش دست داد. بعد از پایان کار رفت به هتل محل اقامتشون، که ضمن مکالمه فهمیده بود کجاست، و یک یادداشت تشکر براشون به رسپشن داد و برگشت.

شب بعد خانم و دختر خردسال به رستوران آمدند. چادارا به آنها خوشامد گفت و یک بار دیگه تشکر کرد. خانم یک برگ چک از کیفش درآورد، به او داد و گفت: “میل دارم این ۱۰۰۰۰دلار هدیه مرا بپذیری، وام تحصیلیت رو بپردازی، و برگردی دانشگاهتو تموم کنی”.  چادارا زبونش بند میاد و وقتی به خودش مسلط میشه میگه که، “نمیتونه هدیه به این بزرگی رو قبول کنه”؛ ولی خانم جواب میده : “با قبولش لطف بزرگی به ما می‌کنی”، و خدا نگهدار میگه و میره! (خلاصه شده از (CBS

 

***هر که گفته، چه خوش گفته:

هیچ چیز در طبیعت برای خودش زندگی نمی کنه:

رودخانه‌ها آب خودشونو مصرف نمی کنند!

درختان میوه خودشونو نمی خورن!

خورشید گرمای خودشو استفاده نمی کنه!

گل، عطرش رو برای خودش پخش نمی‌کنه!

زندگی  یعنی خدمت به دیگران؛ از این نگاه، این قانون هستی است . . .

پس اگر دیدی کسی نیاز به کمک داره و تو توانش رو داری، بی تفاوت مگذر!

معجزه‌ی زندگی دیگران باش!

معجزه‌ی زندگی دیگران که باشی،

بی شک،

کسی معجزه‌ی زندگی تو خواهد بود…

*** یک دانش‌آموز در خاطراتش نوشته:

یک روز استاد به هر کدوم از دانشجویای کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت: ” یک دقیقه فرصت دارید بادکنک های همدیگرو بترکونید. هرکه بعد از یک دقیقه بادکنکش رو سالم تحویل بده برنده است.” مسابقه آغاز شد و بعد از یک دقیقه من و چهار نفر دیگه، با بادکنک سالم، برنده شدیم. استاد رو به دانشجویان کرد و گفت: “من همین مسابقه را در کلاس دیگه برپا کردم و همه کلاس برنده شدن؛ میتونید حدس بزنید چه جوری؟” بعد چون هیچ کس دست بلند نکرد، خودش گفت: “زیرا هیچکس بادکنک دیگری رو نترکوند … هر کدوم فکر کرده بودن که، وقتی میشه بدون خسارت زدن به دیگری، برنده بشه، خسارت دیگه چرا؟”

آقای نکته بین عقیده داره، در یک جامعه، قرار نیست با برنده شدن ما، دیگران بازنده بشن! قرار نیست موفقیت خودمونو با تخریب دیگران تضمین کنیم. شما نظرتون چیه؟

و اما…

 اخیرن روز زمین رو پشت سر گذاشتیم. حالا به سود مهربان مادرمون، زمین، چه کردیم یا چه می‌کنیم، بمونه. آیین زرتشت می‌گه: اگه کسی آب پاک رو آلوده کرد مجازاتش اینه که یک درخت بکاره!

و حالا یک شعر از خودم که چند سال پیش به مناسبت روز زمین سروده شده:

 

قصه‌ی غُصه

این همه راه و روش

این همه تاب و تنش

این همه مسلک و دین

این همه شک و یقین

این همه راهبر و راهنما

این همه مکتب و ” ایزم”

درد درماندگی انسان را

            هیچ یک درمان کرد؟

عشق و امنیت و صلح،

            هدیه انسان کرد؟

فقر و بی نانی انسان ها را،

            هیچ یک پایان داد؟

نفرت و کینه برانداخته شد؟

            آرمانشهر شما ساخته شد؟

آنچه ســیّاره ی بدبخت زمین می خواهد،

            به خدا اینها نیست:

مهرورزی ست فقط!

تابش مهر جهان افروز است،

خنده‌ی عشق تـنـفّــرسوز است !

یک نوازش که کند آتش آهی خاموش

یک تبسم که کِشد بار غمی را بر دوش

یک نگاه از سر ِانسانیاری،

بازوانی که گشاید آغوش،

تپش گرم دلی،

            از محبت سرشار

یا که لبخند شکوفنده‌ی دلسوخته ای

            که شود بر رخ ماتمزدگانی ایثار!

این زمین مهر و محبت کی دید؟

گرمی عشق بر او از که دمید؟

ره و رهبر که دری را نگشود!

مکتب و مسلک و ” ایزم”،

            مشکلی را نزدود!

آه، یاران عزیز، انسان‌ها !

همتی باید تا،

چرک نفرت که کدر ساخته آیینه‌ی دل،

            با جلابخش صفا برچینیم

وهم هایی که غبار خرد و جان شده است،

            با نَم مهر فرو بنشانیم!

همه را دوست بداریم . . .

            که درمان این است

                        قصه‌ی غصه‌ی انسان این است !

                                                            بهمن ۱۳۷۱ – تورانتو

و اما …

گشتی بزنیم در گلزار عرفان

بانو عرفان نظرآهاری رو بگمانم بسیاری از شما می‌شناسید. کتاب‌ها و نوشتارهای زیادی دارد که به زبان‌های دیگه هم ترجمه شده، حتا ژاپنی! وی از چنان معرفتی برخورداره که زبان هستی و هستان رو درک می‌کنه:

مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.

مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.

فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.  و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.

من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند! او گفت: هر کس اما به نوعی می دود. آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی. تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.

و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همه بهار را دویدیم و همه تابستان را.

وقتی دیگران خسته بودند، ما می دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می دویدیم. تب می کردیم و گُر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید. هیچ کس دویدن حبّه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.

و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد. من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمی رسی مگر اینکه از این میوه های رسیده ات، بگذری. و به دست نمی آوری مگر آنچه را به دست آورده ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.

و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه داروندار تابستان مان را.

مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه هایی لخت و عور.

مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی برگ و بی میوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت:

خدا سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی‌داند، تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی!

و اما …

سخن روز:

جامعه ای که زنان در آن محترم و گرامی نگه داشته شوند به رستگاری می‌رسد .. نه فقط به خاطر نسلی که این دختران برای آینده تربیت می کنند، بلکه به خاطر اثر غیرقابل انکاری که این زنان بر روی فضای جامعه و مردانشان می گذارند.

 جامعه ای که زنان مجرد را، دختران ترشیده یا مطلّقه می‌نامد و زن متاهل را ضعیفه می‌خواند، بی تردید آینده اش تیره و دردناک خواهد بود!؟

 به مردها به غلط تلقین شده که هر چه زنها بیشتر تحقیر شوند مردها خوشبخت تر و مقتدرترند …. اما این بازی اندوهبار  چنان بازیی‌ست که هم زنان در آن بازنده اند هم مردان؛ و از همه مهمتر، جامعه و آینده ی آن … و نتیجه: مردانی حقیر و پوچ، زنانی خوار و خفیف، و جامعه‌ای پس‌مانده و واپسگرا!