… در گرامی هفته نامه شهروند شماره ۱۴۳۷ نهم می سال ۲۰۱۳ مطلبی داشتم با تیتر: “دریا”باران شد۱ که پیرامون حق التألیف مولفان و مصنفان… دور می زد. در آن متن، من از یکی از ترانه های ربوده شده ام که بر آهنگی از یک آهنگساز لهستانی به نام “پیوتر شه پانی” Piotr szczepanski گذاشته بودم، گله ها داشتم. نام ترانه ام “اولین عشق” بود که در مجموعه ترانه هایم به نام “نان و ترانه” چاپ انتشارات آرش در استکهلم و در سال ۱۹۹۶ در صفحه ۸۹ درج شده است. این ترانه بعدها به نام “دریا” با صدای چند خواننده به اجرا در آمد از جمله در یکی از فیلم های آقای رضا عطاران به نام “کلاهی برای باران”.
دلم به شدت غصه دار شده بود و مایوس شده بودم از کار سرودن و انتشار دادن. وقتی گلایه نامه ام در شهروند بازتاب پیدا کرد، یکی از آن خوانندگان از زبان خودش و با چند نام ساختگی، با فرهنگی “خالتوری”۲و بسیار بی شرمانه مرا به باد ناسزاها گرفت و از جمله پای مرا لب گور کشاند و آرزوی مرگم را کرد.
از دیگران، از جمله آقای رضا عطاران هیچ نخواندم و نشنیدم تا این که خبر آمد ایشان برای نمایش منتخبی از آثارشان به سوئد و استکهلم آمده اند. روز یکشنبه بیست و چهارم ماه می دو هزار و پانزده در سالن سینما پارک.
من هم که هنوز به گونه ای در قل و زنجیر “این سکته ی سگ مصب”۳ گرفتار مانده ام، به لطف و با مهر دوست همکارم هوتن شیرازی که خود سینماگری خلاق و فرهیخته است، خودم را به سالن سینما رساندم تا رو در رو گله مندی ام از آقای رضا عطاران را در میان جمع تماشاگران بیان کنم. متن مندرج در شهروند را هم، همراه مجموعه ترانه ام “نان و ترانه”۴ در جیب کتم گذاشتم و راه افتادم.
وقتی رسیدیم که فیلم ها نشان داده شده و برنامه ی پرسش و پاسخ در میان بود. از پرسش ها برمی آمد که جماعتی اهل هنر سینما، کتاب خوان و حرفه ای با کارگردان ـ رضا عطاران ـ رو در رویند، و عطاران با صمیمیتی دوستانه و مهربانانه پاسخ هایی آگاهانه و هنرمندانه ارائه می داد.
جلسه به پایان نرسیده بود، که رضا عطاران اعلام کرد حرف پایانی اش را می خواهد بگوید، نوری بر پرده سینما افتاد، پرده کمی سایه به سایه شد و کلیپی از من که در YouTube از اجرا کنندگان ترانه ام حرف می زنم برای شاید یک دقیقه ای پخش شد. رضا عطاران از ماجرای اجرای ترانه ی من در فیلم اش گفت و با شگفتی و غیرمنتظره مرا بر صحنه خواند، مرا عصازنان و لغزان بر صحنه بردند و کنار ایشان نشاندند و میکروفنی دستم دادند که حرف دلم را باز گویم.
کتاب و متن شهروند را از جیبم درآورده بودم که سر گلایه را باز کنم، صداقت و صمیمیت رضا عطاران و نگاه دوستانه و چهره ی آشنایش چنان دگرگونم کرده بود، که از یاد بردم چرا به صحنه و کنار او نشسته ام. پیش از آن که کلامی گفته باشم، از من خواست شعری بخوانم و من نمی دانم سخن هایی که پیش از شعر خواندنم بر زبان آوردم، از مغزم می تراوید یا از دلم، فقط به یاد دارم پس از چهل سال دوری از ایران، کنار هنرمندی نشسته ام که صفای رفتار و گفتارش، مرا به سادگی ها و رویاهای* کودکانه ام برمی گرداند. رویاهایی که طعم و عطر ایران مرا دارد.
این شد که پیش از شعرخوانی، رو به جماعت تماشاگر گفتم: شرمنده ام با گل نیامده ام، اما اجازه می خواهم “نان و ترانه” ام را به رضا جان عطاران تقدیم کنم که مهمان ما است. من صورت او و او شانه های مرا بوسید و فضایی در سالن سینما پدیدار شد که از عشق و صداقت و دوستی موج می زد.
حالا با این متنی که برای شما، خانواده ی بزرگ و پرکار شهروند می فرستم تازه ترین سروده ام “ایماژ” را به نسلی تقدیم می کنم که عطاران هم همنفس شان است.
اما بگویم که هنوز بر سر موضوع حق و حقوق مولف که حتا در جامعه ی فرهنگی ـ هنری ما ناشناخته مانده و یک نفر از میان هزاران هزار اهل قلم، تا گرفتارش نشوند، دردش را حس نمی کنند، پای می فشارم.
وقتی در کلیپی بر گستره ی YouTube از پایمال شدن حق خودم گله سر دادم و در مقابل با ناسزاهای یکی از ربایندگان اثرم رو به رو شدم، صدا از کسی در نیامد. تنها از شرنگستان عشق بود که پرزیدنت حسین شرنگ، این دل سوخته شاعر دلتنگ با فواره خون واژه های هم دلانه اش متنی نوشت که آرزو دارم بارها و بارها خوانده شود تا باور کنیم یاور هم نیستیم.
چرا که از نویسنده و شاعر ایرانی بی مهرتر به یکدیگر، و بی عمل تر در عرصه ی زندگی جانداری موجود نیست که نیست.
پانویس ها:
۱ـ دریا باران شد را در آرشیو سایت شهروند بخوانید.
۲ـ خالتور یعنی مجلس گرم کن اصطلاحا برای کار هنری یا ادبی بی ارزش به کار می رود. مثل “چه موزیک خالتوری” یعنی چه موزیک مسخره ای که تنها به درد مجلس گرم کردن می خورد.
۳ـ “این سکته سگ مصب” مجموعه شعر اکبر ذوالقرنین است که پس از وقوع سکته و بهبودی نسبی شاعر، توسط نشر باران در سوئد در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است.
۴ـ “نان و ترانه” نام یکی از دفترهای شعر اکبر ذوالقرنین است.
توضیح شهروند: شعر ایماژ و بوسه را آقای ذوالقرنین همراه این مطلب فرستاده بودند ولی بعدا ترجیح دادند این ترانه ها قبل از چاپ به دست یکی از آهنگسازان برجسته و جوان برسد تا بر روی آن ها آهنگ گذاشته شود.