در دو سه ماه گذشته دو تظاهرات سیاسی مهم در تورونتو برگزار شدند که من در هر دو شرکت داشتم. اولی در مخالفت با بزرگداشت خمینی بود و دومی در تایید توافق هستهای و مخالفت با حمله نظامی احتمالی به ایران. تعداد افراد مشترک در این دو تظاهرات نزدیک به صفر بود. همین مرا بهفکر انداخت تا تفاوتها و شباهتهای این دو برنامه را مقایسه کنم. من فکر میکنم ریشه بسیاری از شکافهای اجتماعی را در این تفاوتها و تشابهها میتوان پیدا کرد.
مهمترین تفاوتی که در این دو جمع دیدم اختلاف عمیق سنیشان بود. میانگین سنی آنان که در تظاهرات مخالفت با بزرگداشت خمینی جمع شده بودند حول و حوش پنجاه بود. این میانگین در مورد دوم (تایید توافق هستهای) زیر سی سال بود. این همان فاصله سنی است که بنا به تعریف، دو نسل را از هم جدا میکند. این تفاوت، مرا باز به پرسشهای کهنهای کشاند که چندین سال است مرا به خود مشغول کردهاند: چرا بین دو نسل باید چنین شکاف فکری عمیقی وجود داشته باشد؟ چه شد که نسل مسنتر نتوانست رابطه فکری ارگانیکی با نسل جوانتر به
وجود آورد؟ و آیا این شکاف فکری تحول مثبتی است یا نقشی بازدارنده دارد؟
زمانی که به سالهایی نگاه میکنم که خودم سن و سالی پایین و بالای بیست داشتم یکی از مهمترین تصاویری که در ذهنم شکل میگیرد نصیحتهای نسل پیش از خودم است. مصدقیها و تودهایهایی که از تجربههای خودشان برای ما میگفتند و از اشتباهاتی که اصرار داشتند ما تکرار نکنیم. و ما با سرمستی در دل به آنها میخندیدیم و راه خود میرفتیم، اما حالا که دقیقتر به آن روزها نگاه میکنم میبینم نسل پیش از من چندان هم نگران ما نبود و اتفاقا در دل خیلی هم خوشحال بود که میدید نسل من همچنان سرسختانه به مبارزهای که آنها از نسل پیشینشان به ارث بردند ادامه میدهد. و آن نسل، بهرغم همه آن پند و اندرزها به ما میدان میداد تا اشتباههای خودمان را بکنیم و درسهای خودمان را بیاموزیم و تجربههای خودمان را بیاندوزیم. از سوی دیگر، ما هم با همه آن سرمستی و در دل خندیدنها، رهبران فکریمان را از همان نسل گذشته برمیگرفتیم. از ارانی و مهدی بهار و شاملو بگیر تا آل احمد و شریعتی. این تداوم بیگسست بین نسلها تضمینگر موفقیت نسل من بود خواه فدایی بودیم و خواه مجاهد. اما همین نسل، امروز به نسل جوانتر نهتنها فرصت استقلال فکری نمیدهد، و نهتنها فرصت تجربه و خطا نمیدهد، بلکه هرجا میتواند بر سر راهش سنگ میاندازد، مسخرهاش میکند، به او تهمت میزند، و بر او خرده میگیرد، بی آنکه ذرهای از دانش و تجربه خودش را به او منتقل کرده باشد.
این است که میبینیم این دو نسل، مثل دو بچه لجباز، نه زبان هم میفهمند و نه احترامی برای هم قائلند و نه حتا فرصتی به یکدیگر برای گشودن در گفتگو میدهند. هرکدام برای خود پرچم و شعر و شعاری دارند و هرکدام آن یکی را به وابستگی به جایی متهم میکند. این به آن میگوید حامی جمهوری اسلامی چون پرچم ج.ا. را در تظاهراتش دیده و آن به این میگوید دنباله روی صهیونیسم چون پرچم اسرائیل در برنامهاش بلند شده. جنگ پرچم ـ از دید من ـ یکی از مهمترین اختلافهایی است که باید بین این دو نسل به شکلی حل شود و اولین قدم در این راه زدودن تابوی گفتگو درباره پرچم است.
من خودم در زمینه پرچم هیچ ابهامی در ذهن ندارم. پرچمی که هویت مرا مشخص میکند پرچم سه رنگ با نقش شیر و خورشید است. نقشی که بیش از پانصد سال است نشان از هویت ایرانیان داشته و از پستیها و بلندیهای بسیاری عبور کرده است. زمانی شمشیر بهدستش دادهاند و زمانی دیگر نهتنها شمشیر را از دستش گرفتهاند، بلکه او را بر زمین نشاندهاند مبادا ایستادنش به ایستادگی در برابر شیر انگلستان تعبیر شود، و زمانی دیگر او را واداشتهاند تا تاجی را بر پشت حمل کند. این پرچم همانی است که ستارخان بر دوش گرفت تا اولین درسهای حقوق شهروندی را به پادشاهانمان بیاموزد و همانی است که مصدق بر آن بوسه زد تا به الگوی دموکراسیخواهی تبدیل شود. اگر روزی روزگاری در ایران رفراندومی برای تعیین پرچم ملی برگزار شود رای من به شیر و خورشید، بی تاج و بی شمشیر خواهد بود.
از سوی دیگر، همانقدر که پرچم شیر و خورشید را دوست دارم، پرچم ج.ا. برایم چندشآور است چون نماد بیهویتی است. با این حال، هرگز نفرت از این پرچم را به شخصی که آن را در دست گرفته تعمیم نمیدهم. این را میدانم که نسلی که پس از انقلاب به دنیا آمده است با این پرچم بزرگ شده و این پرچم را ـ اگرچه از دید من به اشتباه ـ نماد کشورش میداند. همین است که وقتی میبینم دخترانی بیحجاب که زیباییهای بدنشان را با تیشرت رکابی برجستهتر کردهاند در مسابقات ورزشی خارج از کشور نقش پرچم ج.ا. را بر صورت کشیدهاند بهنظرم میرسد نهایت بیانصافی است اگر این عمل صادقانه ـ یا ناآگاهانه ـ را به هواداری یا تبلیغ ج.ا. تعبیر کنیم. بهنظر من گسستی که پیش از این از آن صحبت کردم ـ گسست بین نسل مسنتر و نسل جوانتر ـ یکی از مهمترین دلایل گرایش بخشی از نسل جوان به سوی پرچم ج.ا. است. اگر این گسست نبود، اگر تجربه و آگاهیهای نسل مسنتر فرصت انتقال طبیعی خودش را به نسل جوانتر پیدا میکرد چه بسا این نسل هم پرچم شیر و خورشید را نشان هویت خود انتخاب میکرد. مگر نه این که همین نسل جوان بیآنکه اجباری داشته باشد سرود ای ایران را به عنوان سرود ملیاش انتخاب کرده؟ برای من لذتبخش بود وقتی در تظاهرات دوم (تایید توافق هستهای) خانمی را دیدم که با پرچم شیر و خورشید شرکت کرده بود و مرا امیدوار کرد که در برنامههای آتی این نسل تعداد بیشتری با این پرچم حضور پیدا کنند.
واقعیت این است که اگر زمانی قرار شود بین این دو نسل آشتی و گفتگویی پیش آید هر دو طرف متاعی برای عرضه کردن دارند. نسل مسنتر به ارتباطی که با دولتها و نهادهای اجتماعی غرب به وجود آورده تکیه میکند و نسل جوانتر به حمایتها و ارتباطهای مردمیاش در داخل کشور. در حال حاضر، اما، بین این دو نسل دره عمیقی از بیاعتمادی وجود دارد و هر دو طرف تنها به از میدان بهدر کردن کامل طرف دیگر میاندیشند. اندیشهای که بهنظر من نهتنها شدنی نیست، بلکه سودی هم برای هیچکدام ندارد.
در همین دو تظاهرات نیروهای تندخو و تندگوی دو طرف با استفاده از ابزار مشابهی تلاش کردند دیگری را جیرهخوار جایی جلوه دهند. تندخوهای طرفدار توافق هستهای با دست گذاشتن بر پرچم اسرائیل که در جریان مخالفت با بزرگداشت خمینی برپا شده بود اصرار داشتند که آن تظاهرات از سوی هواداران نتانیاهو ساماندهی شده و لاجرم همه آنها که در آن شرکت داشتند عوامل صهیونیسم هستند. منطق و استدلالی که کاملا منطبق بر تبلیغات ج.ا. علیه هر کسی که با آن از در مخالفت درآید هست. در مقابل، تندخوهای جناح مقابل با اشاره به یک پرچم ج.ا. که در تظاهرات تایید توافق هستهای به هوا رفته بود همه کسانی که در آن برنامه حضور داشتند را مزدور ج.ا. نامیدند. واقعیت اما این بود که هر دو تظاهرات از سوی طیف وسیعی از گرایشات سیاسی و فکری گوناگون حمایت شده بودند. در مراسم مخالفت با بزرگداشت خمینی از گرایشات چپ حضور داشتند تا گرایشات لیبرال و راست و حتا گروه چند نفره چپهای شرمنده که به راست افراطی غلطیدهاند. در این بین یک گروه طرفدار جناح جنگطلب اسرائیل هم حضور داشت که پرچم آن کشور را بلند کرده بود. همینطور نیروهای راستگرای کورد که بزرگترین افتخارشان این است که دولت اقلیم کوردستان عراق نفت این کشور را به نتانیاهو میفروشد. همین گوناگونی فکری را در بین شرکتکنندگان در تظاهرات دوم هم میشد به عیان دید.
اما بهجز این دو تظاهرات، من در یک تظاهرات سوم هم شرکت کردم: در اعتراض به زندانی شدن و حکم اعدام محمدعلی طاهری در ایران. این تظاهرات فردای روز تظاهرات تایید توافق هستهای برگزار شد. چشمگیرترین مشخصه این سومین تظاهرات این بود که هیچیک ـ حتا یک نفر ـ از آنهایی که در دو تظاهرات اول شرکت کرده بودند در آن حضور نداشتند. همینطور هیچیک ـ حتا یک نفر ـ از آنانی که در این تظاهرات سوم حضور داشتند در دو تظاهرات پیشین شرکت نکرده بودند. نتیجهای که میخواهم از این تجربه بگیرم این است که بخش بزرگی از جامعه ایرانی با گرایشات فکری گوناگون به رویدادهای سیاسی داخل ایران علاقهمندند و حاضرند برای ابراز عقایدشان به خیابانها بیایند و در تظاهرات شرکت میکنند. آنچه هست این است که این افراد تنها بر اساس عقیده و سلیقه شخصیشان تصمیم میگیرند در کدام برنامه شرکت کنند. اینکه به هرکس در تظاهرات مورد علاقه ما شرکت نکند انگ بیتفاوتی نسبت به سرنوشت کشورمان یا نامردمی بودن یا بالاتر از آن وابستگی به ج.ا. را بزنیم عملی بهشدت غیر اخلاقی و غیر انسانی است که تنها به عمیقتر شدن شکافهای موجود در جامعه کمک میکند. انگ زدن و ایجاد بیاعتمادی در سطح جامعه مهمترین و موفقترین شیوهای است که جمهوری اسلامی در دو سه دهه اخیر در خارج از کشور بهوسیله عُمال خودش پیاده کرده است. آنها که دست به چنین عملی میزنند اگر عامل ج.ا. نباشند بازندهترند چون برای این خدمت حتا پولی از ج.ا. دریافت نمیکنند. باید فرهنگ انگ زدن را به هر قیمت ممکن از دامان این جامعه پاک کرد. این نمیشود بهجز با منزوی کردن آنها که از چنین روشهایی برای از میدان بهدر کردن مخالفان استفاده میکنند. این به عهده تک تک اعضای جامعه است که از کسی که دیگران را به ارتباط با ج.ا. یا هر افترای دیگر متهم میکند با تاکید بخواهند که سند قابل قبولی برای ادعای خود ارائه دهد یا ساکت شود.
همیشه گفته شده و میشود که در نظامهای دموکراسی، فریادهای تندگو و تندخو بهتدریج جای خود را به گفتمان آرام و مستند میدهند. این روند را در یکی دو دهه اخیر در جوامع ایرانی چه در داخل و چه در خارج کشور هم میتوان دید. همانقدر که این جوامع به دروازههای دموکراسی نزدیکتر میشوند قیل و قال بنیادگرایان افراطی، از هر سو که باشند، کمتر گوش را میخراشد. اگرچه حرکت ما به سوی دموکراسی لاکپشتوار است اما همواره حرکتی رو به جلو و بازگشت ناپذیر بوده است.
*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار جشنواره سینمای دیاسپورا در سال ۲۰۰۱ است.
این نویسنده محترم انگار خیلی فیلمهای سیاه و سفید دیده که اینجوری مردم را طبقه بندی میکند. آیا این نویسنده همه افراد شرکت کننده را یک به یک شناسایی کرده که اینگونه با اطمینان میگوید حتا یک نفر از آن دو تظاهرات در تظاهرات سوم شرکت نداشت؟
ثانیا من هم به عنوان یکی از نسل دومیها در تظاهرات توافق اتمی شرکت نکردم. نه به دلیل اینکه با توافق مخالف بودم و یا اینکه طرفدار جنگ باشم. بلکه به دلیل اینکه میدانم این تظاهرات فقط به نفع نظام تمام میشود تا به دنیا بگوید که رژیم ایران صلح طلب است و مردم هم پشت رژیم ایستادهاند.
امیدوارم این نظر به دست آقای محمدی برسد.
آقای دکتر محمدی، تقسیم بندی مناسبی از گروه سنی شرکت کنندگان در دو تجمع اول کردید. من از نسلی بین این دو گروه سنی با شما گفتگو می کنم. نسلی که تاوان بلاهت گروه اول در گند ۵۷ را داده و به گروه دوم که آرمانش بازگشت به دوران طلایی امام و اجرای بی تنازل قانون اساسی ج.ا است هیچ اعتمادی ندارد. خوب از نسلی که با درسهایی از قرآن و اکرم و امین در کتابهای درسی بزرگ شده انتظار بیشتری نمی رود. ولی آن گروه اول هم چیزی ندارد که به من بدهد. هنوز در گلی که در ۵۷ به سر خودش زده مانده و نه تنها اقرار به اشتباه و تغییر فکر و روش در او دیده نمی شود، بلکه به همان رفتار ها و گفتارهای کودکانه در قالب کاریکاتوری از اپوزیسیون ادامه می دهد. هنوز مثل شما با تاج و شمشیر مشکل دارد و هنوز برای کودکان غزه بسیار بیشتر از کودکان بهایی و دراویش هم وطن خودش اهمیت و ارزش قایل است. اتفاقا آن گروه اول موفق شده افکار مخرب و بی خاصلی مثل مبارزه با اسراییل و سلسله پهلوی را با موفقیت به نسل بعد از خود منتقل کند و حالا بابت وجود پرچم اسراییل در گرد همایی خود از طرف نسل بعد متهم می شود. خود کرده را تدبیر نیست. کوتاه آن که نه نسل من (در محدوده سن ۴۰) و نه نسل بعد از من اعتباری و اعتمادی به نسلی که در اوج نا آگاهی دنبال فردی مثل خمینی راه افتاد و هنوز هم به همان روش و گفتار خنده دار خود ادامه می دهد نداریم.