یک گونهی مثالی ولفانگ گوته در سوئد
“خواندنِ اثرِ رومی انسان را دچارِ دلتنگی میسازد، دلتنگی
و آزردگی. رومی در جایی سئوال میکند، ما کیستیم ـ صخرهای سخت درهم پیچیده. در جایی دیگر یادآوری میکند
که ما که باید باشیم. گلِ رُز به معنی شادی و شیدایی است،
صمیمی و بخشنده و شکیبا. ما به چنین موسیقیای نیازمندیم.”
(چراغِ دیوژن – Diogenes lykta ) ص. ٢۱۸
هستند نویسندگانی که قرار دادنِ آنها در زمرهی گروهی خاص ناممکن و تعیینِ عنوانی ویژه و نسبت دادنِ صفاتی از نوعِ بزرگ، مشهور و بینظیر به آنها نمیتواند گسترهی کار، اندیشه و شخصیّتِ ادبی و هنریشان را بپوشاند. در پرداختن به زندگی و اندیشهی این افراد نیز با همین مشکل روبرو خواهیم شد. راست آن که این گونه انسانها از نظر شخصیّتی و فکری گسترهای به وسعت خودِ زندگی و جهان را در بر میگیرند. بستگی آنها با تاریخ، زندگی و اندیشیدنِ در معنای هستی و نیستی، خود سببِ آفرینشِ ادبی و اعتلای فرهنگی و بُعدیابی شخصیّتی آنها شده است. انسان به فرضِ مثال، میتواند ولفانگ گوته، شاعرِ مشهور آلمانی را در نظر بگیرد، که رابطهاش با تمامِ جریانهای ادبی هنری و نحلههای فکری بشری همیشه هنرمندانه و برای خودِ وی آموزنده بوده است. چهرههایی همسانِ گوته در نزدِ خودِ ما کم نیست. در این لحظهی ویژه من به یادِ عطّارِ نیشابوری و مولانای رومی می افتم. اینان همه تحلیلگر، نکتهیاب و نکتهدان بودهاند. در تمامِ پدیدههای مادّی و معنوی هستی به دیدهی تحقیق نگریستهاند. خدا و شیطان، فرشته و انسان و مذهب و ادبیات و هنر موضوعاتِ هم موردِ علاقه و هم تحقیقی آنها بوده است. و بیش از هر موردی سرنوشتِ معنوی انسان و هستی اجتماعی او مدّ نظر آنها بوده است. کسی نمیتواند بگوید که گوته به آیین و دینِ خاصی اعتقاد داشته است. امّا کسی هم نمیتواند ادعّا کند که او ملحد و آنارشیست بوده است. از متونِ تمامی آن پدیدههایی که گوته با آنها پنجه در پنجه درافکنده بوده است، جانمایهای به دست آمده، که آن را تنها میتوان منبع الهامِ روح، فکر و آثار نوشتاری و نمایشی او نامید. او در سایهی زیستنِ با و پیبردنِ به رازِ پیدایش آنها به جاودانگی پیوسته است. گوته برای تمامِ ملّتهای اروپا سرچشمهای زاینده و الهامبخش است. شیوههای برخوردِ او با ادبیاتِ جهان و رفتارش و برداشتهایش از اوراقِ بازمانده از روزگارانِ کهن، برای اروپاییان منشاء و زمینهسازِ کارهای سترگ فرهنگی و هنری شده است. با استناد به این حقیقتِ زنده و مثالی میتوانیم او را زنده بپنداریم. یا با اندکی نگریستن به دنیای ادبیات و هنرِ اروپا گونههای مثالی او را ردیابی کنیم.
یک گونهی مثالی ولفانگ گوته در سوئد و در تمامِ اروپای امروز کارل یوران اِکروالد است.
کارل یوران اکروالد امروزه در آستانهی نودوسه سالگی به سر میبرد. در آبادی کوچکی به اسمِ لاگّا، در حاشیهی شهر اُپسالا زندگی میکند. خانهای دارد که میعادگاهِ دیدار عاشقانِ ادبیات و هنر از هر گوشهی جهان است. در این آبادی او روزها و شبهای خود را با ادبیات ایرانی میگذراند. مثنوی معنوی مونسِ تنهایی او است. سرایندهی این اثر، مولانای رومی از دیرباز پدیدهی دوستداشتنی اندیشه و تجسّس او بوده است. اکروالد دربارهی رومی تا اکنون چندین جستار منتشر کرده است. آخرین نوشتهی او دربارهی سرایندهی کتابِ مثنوی معنوی، ” Rumis Produktion ” نام دارد، که سالِ آینده در سوئد انتشار خواهد یافت.
من برای تعیین جایگاه ادبی اکروالد، گریزگاهی یافتم، که گوشهای از دنیای ولفانگ گوته را نشان میدهد. امّا در گسترهی دنیای فکری اکروالد، از میانِ نامهایی که بیشاز دیگران به چشم میخورند، بارون اریک هرمهلین سر برمیآورد که، ترجمه های او از چند قرن ادبیاتِ کلاسیکِ ایران، شاهکاری بیمانند در عالمِ ادبیات است. منظومهای مانندِ آنچه اریک هرمهلین از ترجمهی ادبیاتِ ایرانی به سوئدی بر جای گذارده است، در هیچ کجای دنیا نمیتوان سراغ گرفت. این منظومه در این کشور به ادبیاتِ صوفیانه شهرت یافته است و این آثارِ به نام نامی اریک هرمهلین در اروپا، تنها منبعِ کاملِ دستیابی به سرچشمههای ادبیاتِ صوفیانه است.
طبیعی است که این ادبیات در شمارِ ادبیاتِ خاص و ویژهی نویسندگان باشد، و پُر بیجا نیست که مترجمِ آن را نویسندهای برای نویسندگان شهرت دادهاند.
کارل یوران اکروالد از این متون ویژه دو مجموعه به نامهای “آنتولوژی پارسی” و “معجونِ ایرانی” به جامعهی سوئد ارائه داده است. در هر دو این کتابها، اکروالد برای هر یک از شاعران که اشعاری از آنها را برگزیده، شرحِ حالی نوشته است. بوستان سعدی چاپ ۱۹٢۱ و رباعیاتِ خیّام ۱۹٢۸با جستارهای او در دهههای بعد دوباره انتشار یافتهاند.
جلدِ نخست زندگینامهی هرمهلین، نوشتهی پر- اریک لیندال، با یک جستار طولانی از اکروالد همراه است. زندگینامهی هرمهلین، در سه مجلّد و دو بروشور جداگانه، بازتابِ ژرف و گستردهی اندیشهی شاعرانِ بزرگ ایران در آیینهی ادبیات، هنر و شاعران و نویسندگانِ سوئد را به نمایش میگذارد.
اندیشهی صوفیسم و ادبیاتِ ایرانی هرمهلین چنان با فکر و آثارِ اکروالد درآمیخته است که حاصل آن انعکاسی ژرف در بیشتر کتابهای او دارد. به زبانی دیگر، جانمایهی حس و اندیشهی شاعرانِ بزرگی مانندِ فردوسی، عطّار، مولوی، سعدی و بسیاری دیگر از شاعرانِ ایرانی، رستنیهایی را مانند، که در مزرع اندیشههای این مردِ نامدار ادبیاتِ سوئد، چشماندازهای فراوانی را به خود اختصاص دادهاند.
آیا اکروالد یک صوفی از نوعِ ایرانی آن نیست؟ طبیعی است که پاسخ این پرسش منفی باشد.
امّا او در متونِ شعر و ادبِ ایرانی، به انسانشناسیای نظر دارد، که در برابرِ آن افقِ شکسپیر فاقد روشنایی است.
او بر آموزشهای خویش آگاهی وجدانی دارد. حقیقت این است که اکروالد این ادبیات را پُرمایه و غنی و آموزنده یافته است. در این متون روی نکاتی انگشت گذارده است، که انسان امروزی نیازِ روحی به آنها دارد. تسامح و مدارا از نخستین گزیدههای اکروالد است، که در جستاری دربارهی مولانای رومی در کتابی به نامِ چراغِ دیوژن، به واشکافی آنها در مثنوی معنوی پرداخته است. او این دو را ضروری دموکراسی و انسانِ دموکرات امروزه به حساب میآرد. اگر به جستارهای او دربارهی فردوسی، خیّام، سعدی و رومی و حتّی دیوژنِ رجوع کنیم، اثرهای آشکار دیگری مییابیم، که از میانِ متونِ این متفکّران بیرون کشیده است. در میزگردِ ادبی و فرهنگی اکروالد حافظ و سعدی در کنارِ گوته و فردریش نیچه، عطّار و مولوی در کنار دانته و شکسپیر به همفکری و دادوستدهای فلسفی نشستهاند. حسهای نیرومندِ این به جاودانگی پیوستگان، در میدانهای طوفانی اندیشه و خیال، از دوردستهای تاریخ یکدیگر را صدا میزنند. این میزگرد را ویلهلم اکهلوند، نویسندهی معاصر هرمهلین، در چشماندازِ خود داشته است. اکهلوند در دورانِ حیاتِ خود به سعدی سوئد شهرت یافته بوده است. آفوریسمهایی که از او در پایین ترجمه می شود، از مشاهداتِ او در سایهی یک چشمانداز تاریخی، هوشیواری تطبیقی و آگاهی ژرف از مفاهیم ریشهای در نزدِ اندیشمندانِ ایرانی است:
“گوته به روشنایی که از آن برخوردار بود، بسنده کرده بود، امّا چهرهی جهانِ نو شاید میتوانست فروزانتر از آن باشد که هست، اگر این روشنایی در دیدار با عطّار و رومی برتابیده بود، و نه فقط در حلقهی سعدی و حافظ. به راستی گوته از ادبیاتِ ایرانی، شعر صوفیانه چه چیزی را مزّه کرده است!”
Plus Salis
“میانِ ارواحِ بزرگ، کسی مانندِ سعدی، گشادهرو نمیتوان یافت. هوراتیوس مانندِ بسیاری دیگر از همتایانِ خود، در رابطه با کلمه˚ صرفهجو، رازپوش و سهلانگار بوده است، چنانچه منابع درونی خود را با پول تاخت میزده است. امّا نامِ گل همیشه استقلال بوده است. استقلال و رابطهی فروتنانه با تمامیّتِ جریانِ زندگی …”
Lyra och Hades
“سعدی میگوید: بداندیشی دربارهی مردم حقیقت را استتار میکند، امّا آیا سعدی با تمامِ دانش و آگاهی خود کمتر از شوپنهاور دربارهی بدی مردمان موعظه کرده است!”
اولین اثر نوشتاری اکروالد به نامِ آتش و پرندهی کوچک، که مجموعه داستانهای کوتاه او بود، در ۱۹۵۹ انتشار یافت. پساز آن و تا به امروز از او پنجاه کتاب دیگر به دنیای ادبیات سوئد عرضه شده است. در میانِ این آثار داستانهایی مییابیم برای کودکان، داستانهایی برای نوجوانان، رمانها و آثار پژوهشی و کتابهایی دربارهی زندگی و منشِ فکری کسانی چون فردریش نیچه، برتراندراسل، ولتر، گوته و نوشتارهایی دربارهی مسائل گوناگون اجتماعی مانندِ آزادی، برابری، برادری و پدیدههای هنر و فرهنگی فراوانِ دیگر. بسیاری از کتابهای اکروالد از جمله آنتولوژی پارسی و معجونِ ایرانی، در ردیفِ کتابهای کلاسیک سوئد قرار دارند، و به آسانی میتوان در بازار کتاب به آنها دسترسی پیدا کرد.
در سالِ ٢۰۱۱، اکروالد برآن میشود که ضیافتی به مناسبت ۱۵۰سالگی هرمهلین در خانهی خود برگزار کند. در میان افرادی که به این ضیافت دعوت میشوند، نامِ سیگرید کاله، به دلیل آن که فرزندِ ایرانشناسِ بزرگ هنریک ساموئل نیبری است و نیبری با هرمهلین آشنایی داشت و مصاحبهای نیز میان آن دو صورت گرفته بوده است، دیده میشود. در شبِ ضیافت، گفتگوها بیشتر دربارهی خدا و عشق از منظرِ نگاهِ صوفیان و متفکّرانِ غربی به این دو پدیده بوده است. سیگرید کاله در ۸٢ سالگی و اکروالد در سن ۸۹ سالگی است. شب به پایان میرسد، امّا حکایت همچنان باقی است. دیدارها تکرار میشوند و میان آن دو عشقی بزرگ، عمیق و کمالیافته پدید میآید، که تا بدرود گفتنِ سیگرید با جهان ادامه مییابد. این زندگی کوتاهِ عاشقانه را اکروالد در اثری به نامِ “بیا مادام، بیا بانو – Kom Madam, Fru ” در فضایی شاعرانه، که در آن موج موج صدای شاعران ایران به گوش می آید، جاودانه ساخته است. میتوان گفت که “بیا مادام، بیا بانو” بیانگر تجلّی جانمایهی یک عشق افلاطونی در هستی این دلباختگان ادبیات و اندیشه است. مدّت زمان زندگی عاشقانهی آنها در سفرها، مجامع ادبی و گفتگوهایی در بارهی معنای زندگی، مرگ، عشق و خدا و همچنین ادبیاتِ ایران میگذشته است.
این اثر “بیا مادام، بیا بانو”، بازتابِ لحظه به لحظه آن زندگی در سایهی خنکِ استغنا و اندیشه و باورهای صیقلیافتهی انسانیِ آمیخته با احساسِ به پایان آمدن و برگذشتن است. منتقدان آن را به درستی به مثابه یک اثر شاعرانه ارزیابی کردهاند.
اکروالد در حالِ حاضر آخرین اثرِ خود “Rumis Produktion ” – دستآوردِ رومی – را برای نشر در سالِ آینده آماده میسازد. او در سالِ ۱۹۷٣ برای دیدار مقبرهی شاعرِ ایرانی آرمیده در قونیه، به آنجا سفر کرد. پساز آن تا آنجایی که من دیدهام، دو جستار طولانی دربارهی مولوی بلخی رومی نوشته است. همچنین اندیشهی مولوی به مثابهِ سمبلِ افکارِ عرفانی و شاعرِ بزرگ مشرقزمین، در کنارِ بسیاری از داستانهای مثنوی معنوی پیوسته موردِ استناد و ارزیابی او در بیشترِ جستارهایش بوده است، چنان که افکارِ و آثارِ سیسرو، هوراتیوس، شکسپیر، اریک هرمهلین، عطّار نیشابوری، سعدی، ولتر، ژان ژاک روسو و فردریش نیچه و …
برای آگاهی بیشتر دربارهی زندگی و منشِ فکری و ادبی اکروالد، میتوان کتابِ خاطراتِ او “پسرِ نگهبانِ جنگل – Skogvaktans pojke” چاپ ٢۰۰٢ و “ویرانسازی و دوباره برساختن – Tabula rasa ” را مطالعه کرد.
آگوست ٢۰۱۵
*Carl Göran Ekerwald
زیرنویس عکس:
کارل یوران اکروالد، سیگرید کاله