یک روز از هفته
سکوت سرشار از ناگفته هاست (احمد شاملو )
در سایت های اینترنتی عکسی از نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در لباسی شیک و مد روز همراه با کفش های آخرین مدل در مراسمی پخش شده است. عکسی که من وقتی دیدم با خودم گفتم آیا دختران کشور من هم می توانند این گونه لباس بپوشند، بدون آن که مورد تنبیه و تحقیر و توهین از سوی داروغه های نظام قرار نگیرند، و برایشان پرونده درست نشود ؟ البته اگر مایل باشند. من نه تنها با هیچ لباسی تضادی ندارم، بلکه دیدن دختران جوان در لباس های زیبا و مد روز خوشایند و چشم نواز است و بر این باورم که نوع لباس پوشیدن، یک مسئله شخصی است، و انسان ها در تمام دنیا باید خود تصمیم گیرنده این موضوع باشند. شاید این کشف حجاب شرمگینانه ی نوه ـ نتیجه بنیانگذار جمهوری اسلامی عاملی شود که جوانان ایرانی هم بتوانند به این آزادی انتخاب لباس برسند
.
و اما در این اندیشه ام که چرا آن جمعیت کثیری که با دیدن عکس “گلشیفته فراهانی” تمام سایت های اینترنتی و تلویزیونی را پر کرده بودند و طوری وانمود می کردند که آبروی زن ایرانی و ایرانی رفته است، البته نه با کشتار وحشیانه ای که در ایران می شود، نه با دزدی هایی که قابل شمارش نیست، و نه با از بین بردن کشور ایران، که فقط با شخصی ترین و خصوصی ترین مسئله (نوع پوشش) یک زن هنرپیشه ایرانی که به واقع در سطح جهان به عنوان بازیگر مطرح شده است، و نیز به خاطر نقش هایی که بازی می کند!
در جامعه ای که دولتمردانش فاحشه سیاسی هستند، در جامعه ای که طرفدارانش همه ی مرزهای انسانی و اخلاقی را مخدوش کرده اند، آن وقت از گلشیفته این گونه می نویسند که فقط به او نقش زن فاحشه می دهند!
چرا در مورد نوه امامتان که از نظر خشک مغزان و متحجران آن نظام پوشیدن چنین لباسی کفر است، به حدی که مادر بیچاره اش مجبور شد با دستپاچگی دامنی زشت روی آن شلوار خوش ترکیب فتوشاپی کند، سکوت کردید و جرات نکردید حتی عکس اش را پخش کنید، و از این مسئله به خاطر ظلمی که در این سی و شش سال به خاطر حجاب اجباری بر زنان و دختران ایران روا می رود استفاده درست کنید و زشتی و زورگویی آنان را به رخ بکشید، در عوض سکوت کردید و قضیه را کش ندادید، تا مبادا دختران ایران هم ببینند!
نکند فکر می کنید که دختر امام است و ممکن است که آه امام دامنتان را بگیرد؟ و یا این که در این مورد مسئله فرق می کند، یعنی نان در سکوت است؟
یک روز دیگر هفته بعد از چاپ شهروند
من می پرسم چرا؟
در ۱۰ دسامبر در سالن کتابخانه مان پلزنت، یک جلسه کتابخوانی به زبان فارسی برگزار شد و این اولین باری بود که در کتابخانه های شهر تورنتو، کتابخوانی به زبان فارسی برگزار می شد، که شاید آغاز حرکتی نو باشد در جامعه ایرانیان تورنتو. از شانس بد این جلسه کتابخوانش خانم نسرین الماسی، مسئول هیئت تحریه نشریه شهروند بود. حالا شاید می پرسی چرا؟ به خاطر این که نشریه “شهروند” شکسته نفسی فرموده، و بسیار ساده از کنار این خبر گذشته است. یعنی این که اشاره ای به این موضوع ها نکرده اند:
این برنامه خلاف برنامه های ایرانی در آخر هفته اجرا نشد، بلکه در روز کاری برگزار شد.
در وسط تورنتو (مید تان) در خیابان مان پلزنت جایی که دسترسی به ساب وی و یا اتوبوس نبود و از همه مهمتر جای پارک مناسب هم موجود نبود، ولی با تمام این مسائل به عنوان اولین جلسه، سالن تقریبا با گنجایش پر بود و در همین جلسه یک ساعته تعداد ۲۵ جلد کتابی که توسط نویسنده روخوانی شد، به فروش رسید (تمام کتابی که موجود بود) حتی به گفته مسئول این کتابخانه، یکی از موفق ترین جلسات کتابخوانی، چه به زبان انگلیسی و یا فرانسه و ایتالیائی در این کتابخانه بوده است. آن هم به عنوان اولین بار به زبان فارسی! در حالی که شهروند هر خبر هنری، فرهنگی و یا سیاسی جامعه ایرانیان را بسیار وسیع انتشار می دهد. می خواهد چند عکس در کنار خیابانی در تورنتو باشد و یا جلسه ای شام در یکی از رستوران های شهر تورنتو! برای همین از شهروند “من می پرسم چرا ؟”
فردای همان روز
در همان جلسه کتابخوانی که دیروز به آن اشاره کردم، بنده مسئولیت معرفی کتابخوان را به عهده داشتم، که با زبانی طنز به معرفی کتابخوان پرداختم، ولی در شهروند از قول من، نویسنده را با زبان بسیار کلاسیک زمان ناصرخسرو معرفی کرده بودند. چند بار خواندم و گفتم ایکاش من می توانستم با این زبان بنویسم و بخوانم و چون غریبه بود برام، متن معرفی آن جلسه کتابخوانی را چاپ می کنم:
” نسرین الماسی نیازی به معرفی ندارد . زیرا ۲۵ سال کار در جامعه ایرانی در تورنتو و در نشریه شهروند، موجب شده است که همه نسرین را بشناسند. شاید بهتر است که نسرین الماسی مرا معرفی کند! همه می دانیم که بچه جنوب ایران است. بچه اولین شهر نفت خیز ایران، شهر لالی که در نزدیکی مسجد سلیمان می باشد. و باز می دانیم که فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی از قدیمی ترین دانشگاه خاور میانه یعنی جندی شاهپور می باشد. و یواشکی این را هم فهمیدیم که در همان دانشگاه با حسن زرهی آشنا شد و در دو رژیم همچنان با هم در حال زندگی هستند (من فکر می کنم اصلا برای همین هم به دانشگاه رفتند).
نسرین بعد از دو – سه سال آوارگی به تورنتو رسید، و از همان سال در کنار هم دانشگاهی اش حسن زرهی مشغول کار در نشریه های سایبان و بعد شهروند می باشد .کار روزنامه نگاری آن هم هفته ای دوبار و بعد هفته ای یک بار واقعا وقت گیر است. تازه اگر روزنامه نگار واقعی باشی همیشه بخشی با تو موافق اند و خیلی ها علیه تو! به مانند مرغ که قربانی عروسی و عزاست.
روزنامه نگار اگر بتواند به کار نشریه در هفته برسد خیلی همت کرده است. حسن زرهی را من در ایران نمایشنامه نویس می شناختم. ولی افسوس که در جهان این ور زمین هرچه گشتم حسن زرهی نمایشنامه نویس یافت نمی شود، زیرا کار نشریه هفتگی بسیار پر حجم است. برای همین اگر به کارهای نشریه برسی و فرصت کنی که کتاب داستان هم بنویسی به قول بچه های امروز ایران: ایوال داره .
نسرین الماسی به خاطر دغدغه هائی که برای مسائل حقوق بشر، زنان و هنر و ادبیات داشته و دارد، قصه های کتاب “چرا می پرسی چرا؟” را نوشته است. یکی از ویژگی های قصه های او به تصویر کشیدن زندگی است، البته با تمثیل هائی که ایجاد کرده است. من فکر می کنم نسرین عاشق تیاتر است، و شاید بمانند نسرین الماسی کمتر کسی را در تورنتو پیدا کنی که اجرای تئاتری را از دست بدهد. برای اینکه به تصویر علاقه مند است و در اکثر قصه هایش هم سعی بر آن داشته و دارد که فضای تصویری برای خواننده اش ایجاد کند.
با خطی از قصه زلزله نسرین، نقطه ای برکلامم می گذارم و جلسه را به نسرین الماسی و قصه هایش واگذار می کنم .”
“یک روز که از سرکار اومدم دیدم دوباره تو چشمهاش ماتیک مالیده. دیوونه شدم .”