تقدیم به خوانندگان فرهیخته و اندیشمند شهروند
۱
برای آمدن بهار
هیچ نیازی به شکوفه ها نیست
نگاه تو
سرشار از شکوفه هاست
در تمامی فصول
۲
بهارکه می آید
پنجره ای پر از نسیم
به درون اتاق تنهایی ام ریخت
و کبوتری نغمه خوان
که بر ایوان خانه ام می گفت:
خجسته باد بهاران
۳
به چشمان سبز تو
می اندیشم…
که آیا بهار
سبزی رنگ اش را
از نگاه تو ربوده؟
یا تو سبزی چشمانت را
از بهار
۴
ماهی ای چه با شتاب
در شیشه ی بلورین آب
که می کوشید…
با واپسین نگاه اش
سال نو را
تبریک بگوید
و ما شاد از غروب نگاه اش
۵
امسال هم گذشت
و تقویم دوباره ورق خورد
پیرمردی با عصایش
دوباره می کوشید
به درخت بید باغچه اش
بهاران را
تبریک بگوید
۶
پرنده ای فقط می خواست
نغمه ای برای بهار بخواند
که شکارچی ای
با تیر وکمان اش
او را از بلندای درخت
به پائین انداخت
و من هنوز
غمگین آن بهارم؟!
۷
من بهار را
از چشمان سبز تو
دزدیده ام
و تو
کبوتر عشق ام را
از نگاه من
۸
بهار را از این دوست می دارم
که چون چشمان تو
مدام در زردترین رنگها
سبز است
۹
بوسه هایت
طعم میوه های نوبرانه است
به بهار آیا؟
رسیده ایم؟!
۱۰
بهار که می آید
من پیر می شوم
و بهار جوان
این پیر
در آغوش این جوان
چنان جوان می شود
همچون گل در بهاران
۱۱
بهار
غرق در شکوفه هاست
و من سرشار از نغمه ی بلبل
در آوای سپیده دم
۱۲
کاش می شد هر سال
چروک های صورت را هم
مثل لباس
اطو کرد
و با صورت و لباس
اطوکشیده
به استقبال سال نو رفت؟!
۱۳
اشک های ماهی
در تنگ بلورین آب
جاری است
و سال نو
در نگاه اشک آلوداش
تحویل می شود
۱۴
هر بارکه می آیی
بوی بهار
در اتاق ام می پیچد
اما گاه رفتن ات
برگهای زرد
بر شانه ام می نشیند
۱۵
وقتی که بهار می آید
باران بهاری
دل کویری ام را
غرق شکوفه ها می کند
۱۶
گاهِ بهار
دل کویری من
حتی…
شکوفه می روید
۱۷
پرنده ای
از پنجره ی تنهایی ام
نگاهم می کند
پنجره ام را می گشایم
بوی بهار
درتمام اتاق تنهایی ام می پیچد
۱۸
فروردین!
رستاخیزگلها را
به تصویر می کشد
وگل های مدفون
در انبوهی از برف را
به مهمانی بهار
فرا می خواند؟!
۱۹
چون بهار
قانع باشیم
همیشه…
با یک پیرهن
اما سبز
۲۰
عمر ما
چهار فصل بیش نیست
مابقی…
تکرار آن؟!
۲۱
راستی چرا؟
هر سال
سال نو را
با مرگ میلیون ها ماهی
در تنگ های بلورین
جشن می گیریم؟!
۲۲
بهار!
پاورچین پاورچین
به اتاقک ام می آید
که مبادا!
صورت نازنین ام
از شرم
سرخ شود؟!