هفت ماه از تشکیل هیئت مدیره جدید کنگره ایرانیان کانادا گذشته است. کارنامه این هفت ماه چقدر مثبت بوده است؟
کارنامه هفت ماهه هیئت مدیره بیم و امید را با هم دارد. یک سو حجمی از کارهای انجام شده در مدت نسبتا کوتاه هفت ماهه است که بیتردید در برابر همه آنچه در هفت سال پیش از آن انجام شده بهمراتب چشمگیرتر است. و در سوی دیگر، فهرستی از آنچه میتوانست ـ یا میبایست ـ انجام دهد و نداد. در کنار این دو موضوع، باز از یک سو حجمی بزرگ از داوطلبانی است که ـ برای اولین بار در تاریخ کنگره ـ پا پیش گذاشتهاند تا به پیشبرد کارهای این نهاد کمک کنند، و در سوی دیگر کارشکنیهای ریز و درشت کسانی که میخواهند ثابت کنند این هیئت مدیره قادر به پیش بردن کار نیست. در این نوشته دیدگاههای خودم را در این زمینهها مطرح کردهام و در پایان راهکارهایی که بهنظرم میرسد را برای بهبود کنگره ارائه دادهام.
کارنامه مثبت
سروسامان دادن به وضعیت درهم ریخته هیئت مدیره یکی از اولین و مهمترین کارهای جمع جدید بود. این بخش از فعالیت هیئت مدیره جای قدردانی ویژه دارد چرا که کارهایی هستند که بهچشم نمیآیند. مثل کسی که شالوده خانهای را محکم میکند و دیگری که در و پنجرهها را نوسازی میکند. هر دو کار اهمیت دارند، اما یکی بهچشم میآید و دیگری نمیآید. از این میان باید به نوسازی وبسایت کنگره اشاره کنم که گردش در آن را بهمراتب سادهتر از گذشته کرده است. همینطور شیوه عضویت آنلاین که برای اولین بار راهاندازی شده و کار را برای علاقهمندان ساده کرده است. حضور کنگره در فضای مجازی با راهاندازی صفحه فیسبوک کنگره و حضور مدیران در صفحههای دیگر آنها را قابل دسترستر کرده است.
در همین رابطه باید از برپایی سیستمی مبتنی بر دموکراسی چه در رابطهای که مدیران با اعضا برقرار کردهاند و چه در روابط درونی اینان یاد کنم. در مورد اول میتوانم از تهیه صورت جلسات نام ببرم که امکان باخبر شدن از تصمیمگیریهای مدیران را فراهم کرده (اگرچه اینکار با یا بیدلیل با تاخیر انجام میشود). همینطور فرهنگ پاسخگو بودن در برابر اعضا که مدیران کنونی برای اولین بار پایهاش را گذاشتند و نشان دادند که آبشخور فرهنگیشان غنیتر از آن است که بخواهند خود را از دید مردم پنهان کنند. در روابط درونی هم از شیوه تصمیمگیریها و از صورتجلسهها چنین برمیآید که سنتی که در آن رئیس تصمیم میگیرد و باقی مجری آن تصمیمات هستند شکسته شده و تک تک مدیران در تصمیمگیریها شریکاند و در پیآمد آنها مسئولیت مشترک دارند. اعتبار این سنتشکنی را باید بهحساب رئیس کنگره گذاشت که با پیشه کردن میانهروی بهعنوان شیوه کار، درِ بستهای را بر جامعه ایرانی گشود (اگرچه آنها که با این شیوه سر سازش ندارند آن را بهحساب محافظهکاری میگذارند که بهنظر من سخت در اشتباهند).
شکل دادن به کمیتههایی که در اساسنامه پیشبینی شدهاند را هم باید به لیست “اولین بار”های این هیئتمدیره اضافه کنم. همینطور سر و سامان دادن به شکل رابطه هیئتمدیره و کمیتهها ـ که بازمیگردد به کارهای زیربنایی که در بالا ازشان نام بردم. میخواهم به تاکید بگویم که این گفته من ـ و گفتههای بالاییام ـ را نباید بهمعنای تایید مطلق این تلاشها گذاشت. من تنها از برداشتن قدمهای اول قدردانی میکنم و بهخوبی آگاهم که همه آنچه در بالا گفتم خالی از اشکال نیست و لازم است در قدمهای بعدی و بهوسیله دیگرانی که جایگزین مدیران کنونی میشوند بهبود یابند.
در این میان میخواهم به باز شدن گره کهنه بازبینی اساسنامه اشاره کنم که به نظر من یکی از مهمترین حرکتهای مثبت هیئت مدیره کنونی است. موضوع بازبینی اساسنامه چند سال است که به عقدهای کهنه تبدیل شده است و هربار فرصتی فراهم شده بهجای گشودنش با هر تمهیدی به تعویق افتاده است. هیئت مدیره کنونی برای اولین بار نهتنها نخواست سدی بر سر راه این مهم بشود، بلکه مشوق این کار شد و این امید را به وجود آورد که این سند مهم بهروز شود و پاسخگوی نیازهایی گردد که کنگره در حال حاضر با آنها سر و کار دارد. پایینتر، به موضوع اساسنامه برخواهم گشت.
چند برنامه با ارزش فرهنگی، پیگیری مسئله ایمنی کارگران (بهدنبال کشته شدن یک کارگر ایرانی پمپ بنزین در کلگری)، جلسه معرفی و مناظره نامزدهای انتخابات مجلس فدرال، برنامههای گردش در شهر، شبنشینیهای دوستانه و ماهیانه در یک بار (Pub Night)، و بالاخره برنامه شب یلدا از دیگر فعالیتهای این هیئت مدیره بود. این آخری، یعنی برنامه شب یلدا، که درعین حال بزرگداشت حضور موثر جامعه ایرانی در انتخابات فدرال و استانی و شهری هم بود را احتمالا باید موفقترین برنامه اجتماعی این هیئت مدیره بهحساب آورد. پیامدهای مثبت این برنامه بزرگتر از آن بود که حتا از چشم منی که در آن حضور نداشتم پنهان بماند. به اعتقاد من مهمترین دستآورد این برنامه گرد آوردن و تقدیر از همه آنهایی بود که در انتخابات شرکت کرده بودند. جامعه ایرانی، به رغم کمی سنش، توانسته به جایگاه مناسبی در جامعه بزرگتر دست یابد. پیش از این، حضور هنرمندان ایرانی در جامعه بزرگتر را دیدهایم (برای مثال، سهیل پارسا، ساشار ظریف، لوون هفتوان، و گروه کنستانتینوپول در مونترآل). موفقیتهای تازه این جامعه در زمینه سیاست را هم باید به آن اضافه کرد.
همینطور دوست دارم به حضور و همکاری آقای کمال طراوتی در این برنامه اشاره کنم و اجرای سرود “ای کانادا” که با متن فارسی ارسلان کهنموییپور و بهوسیله گروه کُر اجرا گردید. این کار را من بیش از هرچیز به این دلیل ارج میگذارم که قدم مهمی در باز کردن درهای جامعه ایرانی بر جامعه بزرگتر بود که میخواهم در زیر به آن اشاره کنم.
دیوید موسوی چندی پیش مطلب مهمی نوشت که در آن به لزوم درگیر شدن هرچه بیشتر جامعه ایرانی در جامعه بزرگتر اشاره کرد. بهنظر من این یکی از مهمترین هدفهایی است که جامعه جوان ما لازم است برای دست یافتن به آن کوشش کند. میخواهم این نوشته دیوید موسوی را به حضور دکتر امیر خدیر در برنامه شب یلدا پیوند بزنم چرا که نهتنها او اولین ایرانی بود که موفق شد به پارلمان کبک راه یابد، بلکه این موفقیت را از طریق درگیر شدن در جامعه بزرگتر به دست آورد. او از بنیانگذاران و یکی از دو رهبر حزب همبستگی کبک (Quebec Solidaire) است. اینکه او موفق شد از یک حوزه فرانسوی نشین به پارلمان راه یابد میتواند الگوی مناسبی برای درگیر شدن هرچه بیشتر ایرانیان با جامعه بزرگتر و ایجاد یک رابطه فرهنگی دوطرفه با آن باشد.
درگیر کردن نسل جوان ایرانی در فعالیتهای کنگره را باید از موفقیتهای دیگر این هیئت مدیره دانست. جامعه ایرانی از زاویه نگرشهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، قومی، و مذهبی از گوناگونی زیادی برخوردار است. این گوناگونی زیباست و نهتنها نباید برای از بین بردنش تلاش کرد، بلکه باید زمینه مناسب برای رشد آن فراهم کرد. با اینحال، این هم واقعیت دارد که جامعه ما ـ بهدلایل بسیاری که موضوع این نوشته نیست ـ ترجیح میدهد تنها در گروههای کوچک و همگون گرد هم جمع شود. ترکها با خودشان، بهاییها با هممسلکانشان، سیاستدوستان چپ یا راست با همعقیدهگانشان، و حتا متخصصان رشتههای گوناگون تنها با همکارانشان رفت و آمد میکنند. این، مشکل را پیچیدهتر از آنی میکند که دیوید موسوی در نوشتهاش به آن اشاره داشت. ابتکار هیئت مدیره در برگزاری شبنشینیهای ماهیانه قدم کوچک اما مثبت دیگری است که برای آشنا کردن این گروهها با هم برداشته شده. من تنها زمانی به ارزش بالای این اقدام پی بردم که دوبار در این شبنشینیها شرکت کردم و با افراد جدیدی آشنا شدم که اگر این برنامه نبود شاید هیچگاه با آنها روبرو نمیشدم.
کارنامه منفی
نکات منفی کارنامه هیئت مدیره به مواردی باز میگردد که میتوانست ـ یا میبایست ـ کاری را انجام دهد و نداد. بهنظر من اولین اشتباه این هیئت مدیره بیعملی در رابطه با بزرگداشت خمینی در تورونتو بود. اگرچه این موضوع تنها یکی دو روز پس از انتخابات پیش آمد و فرصتی برای هیئت مدیره نبود تا تصمیم بجایی بگیرد، اما میتوانست برخورد درستتری ـ اگرچه با تاخیر ـ با آن بکند. این را بی هیچ تردید میتوان گفت که اکثریت بسیار بزرگی از ایرانیان و تقریبا تمامی جهانیان از خمینی بهعنوان یکی از جنایتکارترین رهبرانی که تاریخ معاصر بشر به خود دیده یاد میکنند. اگرچه قوانین کانادا اجازه برگزاری مراسمی برای بزرگداشت او را میدهد، اما همان قوانین برای طرف مقابل هم فرصت برابر برای اعتراض قائل هست. من با آن گروه از منتقدان هیئت مدیره که از آن انتظار داشتند بیانیهای در محکوم کردن آن برنامه صادر کند موافق نیستم. بیانیه دادن کار احزاب سیاسی است و کنگره یک حزب سیاسی نیست، اما توانایی منحصر به فردی که کنگره دارد و احزاب سیاسی ندارند فراهم کردن زمینههای گفتگو و آگاهی بخشی است. در اینجاست که تفاوت نهادی مثل کنگره با احزاب و گروههای سیاسی برجسته میشود. گروههای سیاسی اگر سخنرانی یا میزگردی میگذارند ـ طبیعتا ـ تنها برای توضیح مواضع خودشان است. برتری که کنگره در چنین زمینههایی بر احزاب سیاسی دارد امکان برگزاری برنامههایی فارغ از موضعگیریهای سیاسی و تنها از دیدگاه آموزش و ایجاد فضای گفتگو است. چنین برنامههایی قصد تحمیل عقیده را ندارند، برعکس، فضا را برای دیدگاههای گوناگون و حتا متضاد باز میگذارند تا مخاطبان به هر شکل که دوست داشته باشند از آنها بهره ببرند. در مورد برنامه بزرگداشت خمینی، کنگره این فرصت را داشت تا با برگزاری میزگردی به بحثی که به دنبال برنامه بزرگداشت خمینی در جامعه ایرانی درگرفت از دیدگاهی منطقی و غیر احساسی بپردازد و این پرسش را در ذهن مخاطب ایجاد کند که آیا جامعه ایرانی باید در برابر برنامهای نظیر بزرگداشت خمینی سعه صدر از خود نشان دهد یا برعکس لازم است از تکرار آن پیشگیری کند. دستاورد چنین گفتگویی بهنظر من چندین برابر بهتر از سخنرانیهای سنتی سیاسی میتوانست باشد که مخاطبان میروند تا چیزهایی را بشنوند که خود از پیش آنها را میدانند.
نمونه دیگر ـ و اخیرتر ـ کمکاری هیئت مدیره در رابطه با دیدار دو هفته پیش احمد شهید، نماینده ویژه سازمان ملل در زمینه حقوق بشر در ایران، از تورونتو بود. در این دیدار، او با تعداد قابل توجهی از کنشگران حقوق بشر دیدار و گفتگو کرد. در این میان جای نهادی مثل کنگره ایرانیان بهشدت خالی بود. یکی از بنیادیترین وظایف کنگره، که مورد توافق جناحهای مختلف آن هم هست، دفاع از حقوق ایرانیان کانادایی است، از جمله آنان که در ایران دستگیر و زندانی شدهاند. کنگره میبایست از موقعیت بینظیری مثل حضور احمد شهید در تورونتو استفاده میبرد تا بر اهمیت آزادی این ایرانیان تاکید کند و از او بخواهد تا در گزارش آیندهاش به این موضوع اشاره کند. من فکر نمیکنم بیتوجهی کنگره به مسئله ایرانیان کانادایی زندانی در ایران را به هیچ شکل بتوان توجیه کرد.
افزون بر آنچه در بالا گفتم، یک موضوع دیگر هست که مدتهاست مهمترین عامل دودستگی در جامعه ایرانی است، اما بنا به مثل انگلیسی به فیل در اتاق میماند که همه، از جمله هیئت مدیره، تظاهر به ندیدنش میکنند. مسئله باز یا بسته بودن سفارت ایران جامعه ایرانی را به دو بخش بسیار مشخص موافق و مخالف تقسیم کرده است. این خطکشی چنان پررنگ است که حتا در جریان انتخابات فدرال این دو گروه چنان عمل کردند که گویی تنها وظیفهای که دولت آینده کانادا (در آن زمان) برای بر سر کار آمدن داشت باز کردن یا بسته نگاه داشتن سفارت ایران بود.
موافقان و مخالفان بازشدن سفارت هر دو از سادهسازیهای بیش از حد برای القاء نظراتشان استفاده کردهاند و میکنند. موافقان باز شدن سفارت بر مشکلاتی انگشت میگذارند که ایرانیان برای انجام نیازهای حقوقیشان ـ مثل تمدید و تجدید گذرنامه ـ به آن دچار شدهاند. گویی همه آنچه سفارت ایران انجام میداده محدود به ارائه خدمات کنسولی بوده است و اگر این سفارت بازگشایی شود تنها به ارائه خدمات کنسولی خواهد پرداخت. در سوی مقابل، مخالفان باز شدن سفارت هم با استفاده از ادبیاتی که جمهوری اسلامی درباره سفارت آمریکا در ایران بهکار میبرد آنرا لانه جاسوسی ج.ا. مینامند. گویی جاسوسان ج.ا. مانند کارمندان اداری هرروز ساعت ۹ صبح کیف به دست به سفارت میروند و پشت میزهایشان مینشینند و به جاسوسی میپردازند و همینکه زنگ ساعت ۵ بهصدا درآمد دفتر و دستکشان را جمع میکنند و بهخانه میروند و لابد آبجویی باز میکنند و هاکیشان را تماشا میکنند، اما واقعیت این است که جاسوسان و نفوذیهای ج.ا. حتا از نزدیکیهای سفارت هم رد نمیشوند. برعکس، مواردی که جاسوسان واقعی جمهوری اسلامی در هلند و آلمان و فرانسه بهوسیله پلیس آن کشورها شناسایی و دستگیر شدهاند نشان میدهد که اگر میخواهیم بهدنبال نفوذیهای واقعی جمهوری اسلامی بگردیم باید به سراغ آنهایی برویم که بیش از همه شعارهای تند میدهند و دشنامهای هرچه رکیکتر به سران ج.ا. میدهند. اینها هستند که با این روشها تظاهرات را به اغتشاش میکشانند و ایرانیانی که برای ابراز مخالفتشان با ج.ا. به خیابانها آمدهاند را دلزده به خانههایشان باز میگردانند.
اگر این سادهسازیها را نپذیریم این پرسش میماند که پس وظیفه سفارتها چیست؟ پاسخ این است که سفارتها ـ از هر کشوری که باشند ـ وظیفه رایزنی با کشور میزبان برای تامین منافع کشور خودشان را دارند. سفارتخانهها با تماس با مقامات سیاسی، فرهنگی، علمی، و اجتماعی کشور میزبان برای پیشبرد منافع کشور خودشان تلاش میکنند. این تلاشها جایی که از سوی کشورهای دموکراتیک انجام میپذیرند ـ که در آنها منافع دولت و مردم یکی است ـ به نفع تمام کشور تمام میشود، اما در مورد کشورهای غیر دموکراتیک، مثل ایران، که منافع مردم و دولت جدا و اغلب در تضاد با یکدیگر هستند، اینگونه رایزنیها بهضرر مردم تمام میشوند. برای مثال، ج.ا. از طریق سفارتهایش موفق به دور زدن تحریمهای تسلیحاتی و خرید مدرنترین سلاحهای ضد شورش برای مقابله با تظاهرات مردمی میشود که یک نمونهاش اخیرا در هلند افشا شد. این توضیح هم لازم است که تحریمهای تسلیحاتی با برخی تحریمهای اقتصادی که شرایط زندگی مردم عادی کشور را تهدید میکنند تفاوت دارند. اولی بهنفع مردم است و دومی به آنان آسیب میرساند.
در طی چند سال گذشته، تندروهای موافق و مخالف بازگشایی سفارت یکدیگر را به خیانت متهم کردند. همینطور، هرکسی که کوچکترین شبههای در درستی افکار آنان را داشت نیز یا به همدستی با ج.ا. یا همدستی با مجاهدین و اسرائیل متهم کردند. با رفتن استیون هارپر و آمدن جاستین ترودو و احتمال بازگشایی سفارت، مخالفان بازگشایی هم موضعی بهمراتب نرمتر از گذشته گرفتهاند و اخیرا به مشکلات ایرانیان برای دریافت خدمات کنسولی اشاره میکنند. این شرایط بسیار مناسبی برای کنگره است تا به دور از داد و هوارهای عصبی محیطی برای گفتگو و مذاکره و دستیابی به راهی میانه فراهم آورد. بهنظر میرسد نقطه مشترکی که در حال حاضر دوطرف میتوانند بر آن توافق کنند بازگشایی بخش خدمات کنسولی است. در اینصورت، هم بخش مهمی از مشکلات ایرانیان حل میشود و هم امکان رایزنیهای غیرمردمی در اختیار ج.ا. قرار نمیگیرد. کنگره در یک نقطه استثنایی ایستاده است که میتواند دو جناح تندرو را به هم نزدیک کند و امکان همزیستی را افزایش دهد.
اما من میخواهم نکته مهم دیگری را در رابطه با امکان بازگشایی سفارت یا دفتر خدمات کنسولی اضافه کنم. جمهوری اسلامی پس از مذاکرات هستهای در موضعی قرار گرفته که بیش از هر زمان احتیاج به شناسایی از سوی کشورهای جهان دارد. بازگشایی دفتر خدمات کنسولی یا سفارت هدیه بزرگی است که به این حکومت داده میشود. این هدیه را نباید رایگان به او داد. قدم مثبت و بزرگی که کنگره میتواند بردارد رایزنی با وزارت امور خارجه کانادا و ارائه نظر مشورتی بر این مبنا است که دولت کانادا در قبال بازگشایی سفارت یا دفتر خدمات کنسولی از جمهوری اسلامی بخواهد که قدم مشخص و قابل سنجشی در رابطه با گشایش فضای حقوق بشر در ایران بردارد. برای مثال میتوان بر آزادی بهائیان برای تحصیل دانشگاهی یا آزادی روزنامهنگاران زندانی یا آزادیهای مشخص برای زنان (مثلا حق مسافرت) دست گذاشت و بازگشایی سفارت را مشروط به برآورده شدن این خواستهها کرد. اگر چنین شود موفقیت بزرگی است که سودش به همه ایرانیان و افتخارش به کنگره خواهد رسید.
بولیگری و انتقاد
از کارکرد مثبت و منفی هیئتمدیره که بگذریم به شیوه برخورد منتقدان و مخالفان آن میرسیم.
پیش از آنکه این موضوع را باز کنم میخواهم اشارهای به روش کار من و همفکرانم، زمانی که منتقد هیئت مدیرههای پیشین بودیم بکنم. منظورم از اینکار ارائه مبنا و معیاری برای سنجش روش کار مخالفان و منتقدان کنونی هیئت مدیره و تفاوت گذاشتن بین این دو شیوه برخورد است.
نزدیک به سه سال پیش بود که ارسلان کهنموییپور (رئیس کنونی هیئت مدیره) و من از تعدادی از اعضای فعال کنگره دعوت کردیم تا به همفکری برای رسیدن به شیوه مناسبی برای ایجاد تحول در کنگره بهمنظور راندن آن بهسوی دموکراسی بپردازیم. یکی از اولین نکاتی که در جمع اولیه بر آن توافق کردیم و تا آخرین لحظه به آنها پایبند ماندیم این بود که شیوه رفتارمان باید چنان باشد که در عین حال که به هیئت مدیره برای ایجاد تغییر فشار بیاورد به ازهمپاشیدگی کنگره یا ایجاد فضای یأس و ناامیدی کمک نکند. همینطور بر این توافق کردیم که همه فعالیتهایمان باید در چارچوب اساسنامه و قانونی باشند و نامهها و نوشتههامان محترمانه. این توافقها بن و اساس همه کارهایی شدند که از آن پس انجام دادیم. هرگاه خواستیم نامهای به هیئتمدیره بنویسیم اول آن را با جمع مطرح کردیم و بر مبنای نظر همه آن را تعدیل کردیم. بسیار پیش آمد که هرکدام از ما مجبور شدیم از مهمترین نقطه نظراتمان بگذریم تا بتوانیم موافقت همگانی را بهدست آوریم. همینطور مواردی بود که آنقدر از بیاعتنایی جمع نسبت به دیدگاههای شخصیمان عصبانی شدیم که فکر کردیم دیگر نمیتوانیم به همکاری ادامه دهیم، اما دست آخر نه تنها به همکاری ادامه دادیم و هیچکس از جمع جدا نشد، بلکه بر تعدادمان هر دم افزوده شد. ما مبنای پیروزیمان را بر تلاش دراز مدت و همراه کردن هرچه بیشتر اعضای کنگره گذاشتیم. این بود که حرکتی که روز اول با ده دوازده نفر شروع شد بهسرعت به چند ده نفر و بعد با شروع کارزار “من هم یک ایرانی-کانادایی هستم” به چند صد نفر رسید. بهرغم اینکه به ما هزاران اتهام بستند و تا آنجا پیش رفتند که شایع کردند ما اسم هرکس که عضو کنگره میشود را به جمهوری اسلامی میدهیم باز ما پیش از اینکه به تلافی و حمله شخصی بیندیشیم به پیشگیری از پاشیدگی کنگره و جلوگیری از ایجاد فضای ناامیدی در جامعه فکر کردیم.
با این مقدمه به بررسی شیوه برخورد مخالفان هیئتمدیره کنونی میرسم. در آغاز باید به تفاوت نقد و بولیگری (قلدری / زورگویی) توجه کرد. شیوه نقد بر بررسی کارکرد هیئت مدیره استوار است. نقد همیشه با سند و مدرک و استدلال همراه است و راهکارهایی را پیشنهاد میکند که مورد نظر و تایید بخش قابل توجهی از اعضای کنگره است. بولیگری، اما، بنای کار را بر تشنج و تهدید و تنبیه میگذارد و تلاش میکند با ایجاد هراس طرف مقابل را مرعوب کند و وادار به پذیرش بکند. همانقدر که نقد به پیشرفت کنگره کمک میکند بولیگری این پیشرفت را آهسته میکند یا به سکون میکشاند. همانقدر که نقد فضای گفتگو و هماندیشی را تشویق و تقویت میکند بولیگری به سکوت و دلزدگی و ترس خدمت میکند. همانقدر که ما به فرهنگ نقد احتیاج داریم محتاج زدودن فرهنگ بولیگری از جامعهمان هستیم.
تفاوتهای عمده بولیها و منتقدان در این است که بولیها هیچگاه خود را مقید به ارائه سند و مدرک برای اثبات ادعاهایشان نمیدانند، هیچگاه بهدنبال مشورت با دیگر اعضای کنگره نیستند، هیچگاه خود را در معرض پاسخگویی نمیگذارند، از گفتگو گریزانند و در برخورد با افراد شیوه بازجویی را پیشه میکنند، تخریب شخصیت مهمترین ابزارشان است و سوار شدن بر جو بیاعتمادی و فرهنگ پذیرش تئوری توطئه (تفکر دایی جان ناپلئون که همیشه بهدنبال توضیح شکست بر اساس توطئههای پنهان و ناشناخته است) مهمترین استراتژیشان.
بولیهای کنگره ـ که تعدادشان از انگشتهای یک دست کمتر است ـ با حمله مستقیم و بدون رعایت بنیادیترین اصول اخلاقی به افراد پرکوش تلاش میکنند احترام و مرتبه اجتماعی آنان را از بین ببرند و آنها را وادار به کنارهگیری نمایند. زشتترین نتیجهای که این شیوه بهدست میدهد ترس افراد از پا پیش گذاشتن برای قبول مسئولیت و دلسرد شدن آنهایی است که پیش از این قبول مسئولیت کردهاند. موفقیت بولیها بهمعنای از دست دادن مدیرانی است که میتوانند به پیشبرد کارها در شرایط سخت کمک کنند. این را هماکنون میتوان در تصمیم سهتن از مدیران قابلی دید که امسال دورهشان تمام میشود و قصد ندارند برای دور دوم نامزد شوند. این سه تن همانهایی هستند که دموکراتیزه شدن امسال کنگره مدیون تلاشهای فراوانی است که پارسال انجام دادند.
هیچگاه پیش نیامده که بولیهای کنگره فرض را بر این بگذارند که اگر مشکلی پیش آمده از روی قصد نبوده و ممکن است بتوان با یک تذکر کوچک به سادگی آن را برطرف کرد. برعکس، تمام تلاششان را میکنند تا هر مشکل کوچکی را توطئهای بزرگ جلوه بدهند. برای مثال این که هیئت مدیره در برنامه شب یلدا نام دو نفر از کسانی که در انتخابات شرکت کرده بودند را جا انداخته بود را میشد با یک یادآوری کوچک و بهموقع حل کرد، اما این افراد تا روز بعد از برنامه ساکت ماندند و بعد چنان جلوه دادند که گویی هیئت مدیره با آن دو نفر دشمنی یا مشکلی داشته و عمدا از آنها دعوت نکرده (بگذریم که بهنظر من، هیئتمدیره میبایست تنها از کسانی دعوت میکرد که به یک حد نصاب از آرا دست پیدا کرده بودند. این که کسی در بین پنج نامزد انتخابات نفر پنجم شده باشد بیشتر به یک بازی نسنجیده شبیه است تا افتخاری برای جامعه ایرانی).
مسئله برخورد با بولیگری نقطه ضعف دیگری است که باید بابت آن از هیئت مدیره انتقاد کرد. تنها روش موثر در مقابله با بولیگری رو در رویی با آن است. نرمش و مذاکره با بولی تنها به توانمندتر شدن او میانجامد و این اشتباهی است که هیئت مدیره از روز اول در برابر بولیها انجام داد و امروز بهایش را با از دست دادن چند تن از بهترین مدیرانمان میپردازیم.
در برخورد با بولیها اشتباه است اگر به تلافی دست زد. تلافی نهتنها ما را در سطح آنها پایین میآورد، بلکه میدان را برای آنان مهیاتر میسازد. برای بیاثر کردن بولیها، برعکس، باید بر گریزشان از اخلاقیات و از دموکراسی تاکید کرد و تفاوت آنها را با منتقدان آشکار کرد. برای مثال، بولیها از گفتگو و پاسخگویی فرار میکنند. در مقابل، هیئت مدیره لازم است شیوه برخورد آنها را از بازجویی به گفتگو و پاسخگو بودن برگرداند. وقتی یک بولی به هیئت مدیره ایراد میگیرد که خلاف اساسنامه عمل کرده است باید از او خواست که دقیقا پاسخ بدهد کدام عمل هیئت مدیره با کدام بند اساسنامه در تضاد است. یک منتقد خوشنیت پیشاپیش این موضوع را روشن میکند، اما یک بولی هیچگاه حاضر نیست از موضع برتری که برای خود قائل شده است خارج شود و وارد یک گفتگوی برابر بشود. برای نمونه، آقای بهروز آموزگار از اولین روزهایی که مسئولیت کمیته سیاستگذاری را بهعهده گرفت متهم شد که درهای کمیته سیاستگذاری را بسته و کسی را به آن راه نمیدهد. این اتهام تا به امروز بهطور مداوم ادامه پیدا کرده است، اما همین افراد به این پرسش من که آیا میتوانند یک نفر را نام ببرند که خواسته در کمیته سیاستگذاری عضو شود و آقای آموزگار (یا هر عضو دیگر این کمیته) مانع شده؟ هیچگاه پاسخ ندادهاند. نمونههای فراوان دیگری درباره افراد سختکوش و خوشنام جامعه میتوان آورد که بولیها بدون ارائه کوچکترین سند و مدرکی به تخریب شخصیت آنان پرداختهاند. متهم کردن کاوه شهروز و دیوید موسوی به هواداری از مجاهدین (که دروغ است اما اگر راست هم باشد گناه نیست)، متهم کردن همه کسانی که با بزرگداشت خمینی مخالفت کردند به هواداری از اسرائیل (که تنها در مورد بخشی از این افراد صدق میکند و باز گناه بهحساب نمیآید)، و بسیاری نمونههای دیگر که فرصت ارائه همه آنها در این نوشته نیست از این دست هستند.
بولیگری از مهمترین مشکلاتی است که آنقدر در جامعه ایرانی متداول است که زشتیاش را از دست داده. لازم است این فرهنگ تغییر کند و این عمل غیر انسانی و غیراخلاقی منزوی شود و کسانی که بی هیچ پروای اخلاقی دست به اینکار میزنند را متوجه کرد که این روش کارآیی ندارد و با تخریب شخصیت نمیتوان راه زیادی رفت.
اساسنامه
در بالا گفتم که فراهم کردن شرایط لازم برای بازبینی اساسنامه یکی از مهمترین دستآوردهای هیئت مدیره کنونی است. برای باز کردن این مبحث اجازه بدهید از بنیان شروع کنم و در اولین قدم به این پرسش بپردازم که بازبینی اساسنامه چه ضرورتی دارد؟
فکر نمیکنم لازم به تاکید باشد که در نهادهای مبتنی بر دموکراسی اساسنامه مبنای همه تصمیمگیریها و روابط اجرایی است. در جوامع و نهادهای غیردموکراتیک روش کار بسیار ساده است: یک نفر تصمیم میگیرد و دیگران آن را به اجرا در میآورند. قانون یعنی آنچه آن یک نفر میگوید. بعد که آن یک نفر رفت و نفر دیگری جایش را گرفت قانون هم همسو با نفر جدید تغییر میکند. ما در ایران و در جوامع ایرانی با این روش ساده اداره کشور و جامعه بسیار آشنا هستیم.
در جوامع و نهادهای دموکراتیک، اما، روش بسیار پیچیدهتر است. در این جوامع، اساسنامه ـ یا قانون اساسی ـ پایه و بنیان کارها است. کردار اعضا و مدیران به شکلی دائمی با ملاک اساسنامه سنجیده میشود. اساسنامه مبنای رفع اختلاف نظرها و عقیدهها است. تنها در پناه یک اساسنامه منطقی و فراگیر است که میتوان به رشد سالم یک نهاد امید داشت.
یک اساسنامه استوار و فراگیر در عین استحکام، انعطافپذیر نیز هست و همراه با شرایط اجتماعی تغییر میکند. انعطاف و تغییرپذیری از مهمترین مشخصههای یک اساسنامه ماندگار هستند یعنی هر زمان اکثریت بزرگی از اعضا بخواهند میتوانند آن را بهروز کنند تا جوابگوی شرایط تغییر یابنده باشد.
با این مقدمه بهسراغ اساسنامه کنگره میروم که هشت سال پیش در شرایطی تهیه شد که کنگره هنوز شکل نگرفته بود و بنیانگذاران اولیه میبایست با رجوع به نهادهای مشابه و تجربیات شخصی سندی تهیه کنند که مرجع و مبنای رفتار و تصمیمگیریهای نهادی باشد که داشت متولد میشد. خارج از انصاف است اگر بخواهم تلاش بنیانگذاران کنگره را دست کم بگیرم. بهعنوان یکی از کسانی که سه سال است در پی بهروز کردن این سند بوده وقتی به آن نگاه میکنم نکاتی بسیار هوشمندانه و آیندهنگر در آن میبینم که احترام مرا به کسانی که آنرا نوشتند بیشتر میکند. از سوی دیگر، مسلما نویسندگان این سند با من همعقیدهاند که نکات بسیاری در آن هست که لازم است به روز شوند. برخی از این نکات امروز دست و پاگیر شدهاند (مثل حدنصاب رسمیت جلسههای هیئت مدیره)، برخی دیگر به اندازه کافی روشن نیستند (مثل چگونگی رای وکالتی)، و برخی اصول در آن پیشبینی نشدهاند (مثل نهاد مستقل بازرسی). و مهمتر از همه ـ بهنظر من ـ پیشبینی شیوه بهروز کردن این سند است. به این معنی که یک اساسنامه دموکراتیک لازم است لزوم تغییر و بهروز شدن را در خود داشته باشد و شیوه این کار را پیشاپیش توضیح دهد.
با این تفاصیل بود که امسال پس از سه سال تلاش امکان بهروز کردن اساسنامه فراهم شد. کمیته سیاستگذاری تشکیل شد و آقای بهروز آموزگار از سوی هیئتمدیره سرپرستی آن را بهعهده گرفت. این کمیته با تصویب هیئتمدیره زیرکمیتهای تشکیل داد و مدیریت آنرا به من سپرد. این زیرکمیته تنها به بازبینی اساسنامه میپردازد و پس از تصویب آن در مجمع عمومی خود به خود منحل می شود. برای عضویت در این زیرکمیته من از دوازده نفر دعوت کردم. ملاک دعوت، تجربه شخص در تهیه و کار با اساسنامه در کنگره ایرانیان یا نهادهای مشابه بود. در کنار آن، تلاش کردم افرادی را از گرایشهای گوناگون فکری حاضر در کنگره دعوت کنم تا اساسنامهای که بهدست آنان تهیه میشود برآیند تفکرات موجود در کنگره باشد. از دوازده نفری که دعوت شدند، هشت نفر آن را پذیرفتند که شامل خانمها و آقایان بهزاد جزیزاده، پانتهآ جعفری، تایاز فخری، دیوید موسوی، کاوه شهروز، مجتبا ادیبراد، مهردخت هادی، و من میشدند. چهار نفری که این دعوت را نپذیرفتند شامل خانم و آقایان بهروز آموزگار (بهدلیل بار مسئولیتهایشان در هیئتمدیره)، دلشاد امامی (به دلیل استعفایشان از کمیته سیاستگذاری به دلایل شخصی)، مهرداد آریننژاد (به دلیل مسئولیتهایشان در جشنواره تیرگان) و آقای مهدی شمس (که سه بار از ایشان دعوت کردم اما به دلیلی که نفهمیدم حاضر نشدند به این پرسش که آیا حاضرند به زیرکمیته بازبینی اساسنامه بپیوندند؟ پاسخ صریح بدهند). از آقای شجاع ضیائیان هم که در لیست دوازده نفر نبودند در همان جلسه دعوت کردم که ایشان هم نپذیرفتند.
شکلگیری این گروه تحول بزرگی در پیشبرد بازبینی اساسنامه بود. فضای همکاری همراه با احترام که از روز اول با یاری یکدیگر ایجاد کردیم باعث شد که همه بتوانند در آرامش و با اطمینان خاطر نظراتشان را بیان کنند و امکان مشابهی برای دیگران فراهم آورند تا آنها هم بی هیچ هراسی از تهمت و توهین و افترا نظرشان را بیان کنند حتا اگر تمامی افراد دیگر گروه با آن مخالف باشند. اگر به صورتجلسههای این گروه نگاهی بیندازید متوجه خواهید شد که هر یک از ما هشت نفر دست کم یک بار در اقلیت مطلق قرار گرفته و چند بار نظراتش از سوی دیگران رد شده است. و مهمتر اینکه دستهبندی و گروهگراییهای متداول در جمعهای مشابه در این گروه بهچشم نمیخورد و هیچ دو نفری را نمیتوان یافت که بهصورت مداوم نظر یکسان داشتهاند. اگر ایجاد این فضای همدلی و احترام تنها دستاورد زیرکمیته بازبینی اساسنامه باشد بهنظر من جای قدردانی دارد.
نقشه راهی که برای بازبینی اساسنامه چیدیم شامل این میشد که در وهله اول پرسشنامهای تهیه کنیم که در آن بندهای بحثبرانگیز اساسنامه به نظرخواهی عمومی گذاشته شود. پیش از انجام نظرخواهی، با دو گروه مشاوره انجام می شود. یکی مدیران کنونی و پیشین کنگره و دیگری اعضای کنگره. منظور از این مشاوره این است که پیش از انجام نظرخواهی، متن پرسشنامه را تا جایی که ممکن است به افکار عمومی کنگره نزدیکتر کنیم. سودی که از این کار خواهیم برد این است که در کمترین زمان ممکن بیشترین همراهی و همفکری را از جامعه دریافت خواهیم کرد. در مرحله بعدی، با در نظر گرفتن پاسخهایی که از اعضا دریافت کردهایم پیشنویس اساسنامه جدید را تهیه خواهیم کرد. این پیشنویس در مجمع عمومی به رای گذاشته خواهد شد و در صورت تصویب به اجرا در می آید.
کنگره فراگیر
فکر میکنم اگر پرسشنامهای تهیه شود که در آن از اعضای جامعه ایرانی پرسیده شود آیا با تشکیل یک کنگره فراگیر موافقید؟ بهسختی بتوان کسی را پیدا کرد که به آن پاسخ منفی بدهد، اما اگر پرسش به این شکل مطرح شود که چگونه میتوان کنگرهای فراگیر ساخت؟ تصور من بر این است که بسیاری پاسخها در تناقض مستقیم با یکدیگر خواهند بود. علت این تناقض را هم من در نبود درک مشترک از گفتمان دموکراسی میدانم.
دموکراسی شباهت غریبی با فاشیسم دارد. هردوی اینها بر حکومت اکثریت بنا نهاده شدهاند. هیتلر نه با کودتا بلکه در یک انتخابات آزاد و از سوی اکثریت غیرقابل تردید جامعه آلمان به قدرت رسید. در ایران خودمان، خمینی با تکیه بر رای موافق اکثریت مطلق قدرت را در دست گرفت (اگرچه من نتیجه رسمی همهپرسی ج.ا.، یعنی ۹۸% را درست نمیدانم اما تردیدی ندارم که عدد صحیح بسیار بزرگتر از ۵۰% بود). همین شباهت باعث میشود بسیاری تفکرات فاشیستی خود را بهنام حکومت اکثریت پشت ماسک دموکراسی پنهان کنند. این مشکل بهویژه در جوامع ایرانی بسیار متداول است.
تفاوت بزرگی که دموکراسی را از فاشیسم جدا میکند در رفتار این دو با اقلیت است. دموکراسی، حکومت اکثریت با رعایت حقوق اقلیت است و فاشیسم حکومت اکثریت بدون رعایت حقوق اقلیت. تنها در یک نظام فاشیستی است که با تکیه بر رای اکثریت، از اقلیت میخواهند از خواستهها و آرمانهای خود دست بکشد و اهداف اکثریت را دنبال کند. اگر میخواهید بدانید که فلان تفکر سیاسی تا کجا به دموکراسی پایبند است روش سادهای وجود دارد: کاغذی بردارید و نام آن تفکر را بر آن بنویسید و روبروی آن نام تمام تفکراتی که با آن مخالف یا رقیباند را. بعد، وعده و وعیدهای گروه اول را نادیده بگیرید و با کنکاش در نوشتار، گفتار، و کردار آن تفکر تخمین بزنید اگر روزی با رای اکثریت قدرت را در دست گرفت چند تفکر از گروه دوم فرصت وجود و فعالیت مطلقا آزادانه خواهند یافت. هرچه تعداد گروههای دوم بیشتر باشد گروه اول از فاشیسم دورتر و به دموکراسی نزدیکتر است. و مهمتر این که فراموش نباید کرد که هر کس با یک نظام دیکتاتوری مبارزه کند بهخودی خود آزادیخواه نمیشود، بلکه ممکن است خود دیکتاتوری باشد که با اولی بر سر قدرت در کشمکش است.
کنگره ایرانیان کانادا ملاک مناسبی برای این آزمایش می تواند باشد. دو تفکر تندرو در این نهاد حضور دارند که بر سر بسیاری موضعگیریهای سیاسی با هم در رقابتاند. در حال حاضر، باز و بسته بودن سفارت ایران مهمترین میدان نبرد این دو است. گروه موافق باز شدن سفارت نهتنها طرف مقابل، بلکه همه کسانی که با آن همراه و همعقیده نیستند را به وابستگی به مجاهدین و لابیگری برای اسرائیل متهم میکند. گروه مخالف باز شدن سفارت هم با توسل به شیوه مشابهی نهتنها طرف مقابل، بلکه همه کسانی که با آن همراه و همعقیده نیستند را به وابستگی به و لابیگری برای جمهوری اسلامی متهم میکند. هر دو گروه در دفاع از نظریه خود سادهسازیهایی که در بالا از آنها صحبت کردم را طرح میکنند. در این میان بخش بزرگ و اصلی اعضا را کسانی تشکیل میدهند که اگرچه برخی موافق و برخی مخالف باز شدن سفارت هستند، اما از شیوه توهین و تحقیر و تهمت برای پیشبرد نظر خود استفاده نمیکنند و به گفتگو در محیطی آرام اعتقاد دارند.
بهنظر من هیچکس، حتا این دو گروه تندرو را نباید (و نمیتوان) از کنگره حذف کرد. کنگره ایرانیان متعلق به همه ایرانیان است چه تندرو و چه میانهرو. آنچه باید حذف شود فرهنگ حذف است. این فرهنگ باید جای خود را به فرهنگ پذیرش و مدارا بدهد. کنگره بهترین موقعیت را برای منزوی کردن فرهنگ حذف دارد. تنها نهادی مثل کنگره قادر به تبلیغ و بهکرسی نشاندن این واقعیت است که جامعه ایرانی یک جامعه چندرنگ است و هیچ گرایشی نباید (و نمیتواند) سعی در حذف دیگران بکند. پیش از این گفتم که موقعیت اجتماعی کنگره بالاتر از نیروهای سیاسی است، خواه جمهوری اسلامی و خواه نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی. کنگره خواه ناخواه یک نهاد سیاسی است. تلاش برای بازگشایی سفارت از سوی کنگره یک عمل سیاسی است. تلاش برای بسته نگه داشتن سفارت هم یک عمل سیاسی است. کنگره در هیچ حالتی نمیتواند خود را از سیاست دور نگه دارد. با اینحال میتواند و باید با تمام توان در برابر حزبگرایی ایستادگی کند، خواه این گرایش سمت و سوی جمهوری اسلامی را داشته باشد یا سمت و سوی اپوزیسیون را. دکتر امیر خدیر در سخنرانیاش در شب یلدا به لزوم استقلال کنگره از دولت ایران اشاره کرد. سخن بسیار بجایی بود. من میخواهم این سخن را گستردهتر کنم و بر لزوم استقلال کنگره هم از جمهوری اسلامی و هم از اپوزیسیون جمهوری اسلامی تاکید کنم.
یک کنگره فراگیر متعلق به همه ایرانیان است. خواه مجاهد باشند و خواه اصلاحطلب، خواه پادشاهیخواه و خواه جمهوریخواه، خواه اهل سیاست باشند یا دلزده از آن، خواه مسلمان باشند یا بهایی یا یهودی یا زرتشتی یا مسیحی یا بیدین یا ضد دین. و این ممکن نیست مگر زمانی که درهای کنگره را بر تمامی این گرایشها باز کنیم و برعکس، آنها که به هر شکل خواستار حذف هرکدام از اینها هستند را پشت در بگذاریم.
نتیجه
کنگره با اینکه هشت سال از عمرش میگذرد تازه شروع کرده به برداشتن اولین قدمهایش به سوی دموکراسی. در این راه ما همه با هم هستیم. هیچ رهبر و پیشوایی هم نداریم که بهجای ما فکر کند و تصمیمش را ما به دل و جان به اجرا درآوریم. تردید نباید داشته باشیم که افت و خیزهای بسیاری را پیش رو داریم. اشتباههای بسیاری را مرتکب میشویم. آنها را به یکدیگر گوشزد کنیم، اما از اشتباه کردن نهراسیم. از آنها که جز سرکوفت زدن و اشتباهات را بهرخ کشیدن هیچ هنر دیگری ندارند هم نهراسیم. از چند رنگی خودمان لذت ببریم و از یاد نبریم که تنها نظامهای فاشیستی تک رنگ هستند.
کنگره ایرانیان مسیر بسیار طولانی و سختی در پیش دارد. اینکه امسال از یک هیئت مدیره پرکار و خوش نیت برخوردار هستیم را نباید به این معنا گرفت که در سالهای آینده هم مدیران قابلی خواهیم داشت. همین امروز آن بخش از مدیرانمان که بیش از همه کار میکنند و جامعهمان را به پیش میبرند بیش از همه مورد هجوم بولیگری هستند. لازم است به این مدیران بگوییم که تلاشهایشان را ارج میگذاریم و از آنها که امسال دورهشان تمام میشود بخواهیم که کناره نگیرند و در انتخابات آینده باز نامزد شوند. برایشان بگوییم که برای ساختن یک ساختمان رفیع به چند صد مدیر و معمار و طراح و چند سال کار سخت نیاز است، اما همان ساختمان را یک سرباز بیسواد با چند دینامیت در چند دقیقه میتواند به تلی از خاک تبدیل کند.
کنگره ایرانیان کانادا قابلیت آن را دارد که به الگویی برای برپاسازی دموکراسی در جامعههای ایرانی داخل و خارج از کشور تبدیل شود. تنها لازم است که با هم باشیم و از دستاوردهای آن مراقبت کنیم و آن را از دسترس دزدان و راهزنان دور نگاه داریم.
*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار جشنواره سینمای دیاسپورا در سال ۲۰۰۱ است.