بخش دوم و پایانی
واقعیتی که من با توسل به اصطلاحات یونگی بیان کردم، بدون آن ها نیز قابل درک است. چه بسا دیده باشیم که مادری، نگران از دست دادن نفوذ خود بر پسر تازه سالش، به او توصیه کند که در اولین آشنایی با دختری، او را فرشته ی رویاهای خود نپندارد و شیفته ی او نشود! چرا که آن مادر با شهودی که از شرایط و شناختی که از روان مذکر پسرش دارد، این خطر را در کمین او می بیند که ایده آلش را به راحتی نزد خود حی و حاضر ببیند! واقعیت اسارت نگاه مرد امروز ایرانی نیز در این دوگانه ی بدیمن، با توجه به تجربیات هر روزی جامعه، گمان نمی کنم بر کسی جای شبهه ای باقی گذاشته باشد. هر زن ایرانی از لحظه ای که از منزل خارج می شود، به خوبی می داند که بلافاصله در معرض نگاه ذره بینی و کنجکاو مردان قرار می گیرد. نگاه هایی که با معیارهایی ساده و غیرواقعی، درصدند زنان را به دو دسته ی کلی تقسیم کنند. آنان را منزه از هر غبار گیتیایی و جنبه های زمینی تلقی کنند، یا بالعکس، با دیدن جزئی عمل غیر متعارف، به قعر جهنم بدکارگی و آلوده دامنی بیاندازند!
زنان محکوم به رعایت ضوابط و قواعد رفتاری محدود کننده ای هستند، که در هیچ سند قانونی یا غیر قانونی ای، مکتوب نیامده اند، اما عملا لازم الاجرا هستند. نباید دوید، حتی در پارک ها برای ورزش!
نباید در ملاعام، خندید یا علناً شادی کرد. حتی به هنگام پیروزی های ملی و جمعی!
نباید آوازی را ولو زیر لب، زمزمه کرد، حتی در مواقع غم انگیز زندگی!
و بسیاری نبایدهای دیگر، که یک زن بهتر می داند، که این کارها را در شأن یک زن موقر و متین نمی دانند.
این وقار و متانت همانی است که صادق هدایت در توصیف زن اثیری می آورد. زنی که از غایت طمأنینه ای که در رفتارش دارد، همواره ساکت و صامت است! اگر زنی مرتکب این گونه اعمال شود، به یکباره از چشم مردان ایرانی از اوج “اثیری بودن” به حضیض “لکاته گی” تنزل خواهد کرد.
در سال های اخیر چند قتل سریالی در شهرهای بزرگ کشور (مشهد، کرمان، …) اتفاق افتاد که وجدان جمعی جامعه را تکان داد! عده ای برای پاک سازی جامعه از فساد – که خود منشأ آن را تشخیص داده بودند – مستقیما وارد عمل شدند. چندین و چند زن به شیوه های مختلف اما شبیه، به قتل رسیدند و قاتلان در دادگاه ادعا کردند که زنان روسپی را کشته اند!
آنان ـ که عضو نهادهای ارزشی و تبلیغی جامعه هم بودند ـ ادعا می کردند که در شهر یا محل اقامتشان زنانی را که جرثومه ی فساد بودند شناخته و خود رأسا برای اجرای فرمان خدا قیام کرده اند! فرمان خدا برای چنین زنانی از دید نیروهای سنتی جامعه ی ما مهدورالدمی یعنی قتل است و هر کس اجازه دارد این حکم را اجرا کند!
جالب تر و قابل تأمل تر از همه این جاست که این افراد قبل از اجرای حکم خدا، خود نیز به قربانیان خود تجاوز جنسی می کرده، و آن وقت آن ها را به قتل می رسانده اند! شیوه ی قتل ها هم قساوت آمیز بوده است. ابعاد حقوقی قضیه و مسأله ی امنیت اجتماعی مدنظر ما نیست. چند نکته برای ما اهمیت دارد: الف) این که عده ای از شهروندان جامعه که مذکر بوده اند عده ای دیگر از شهروندان را که مونث بوده اند، روسپی دانسته و خود مستقیما به مجازات آنها اقدام کرده اند.
ب) از نظر آنها روسپی ها منشأ عمده ی فساد اخلاقی در جامعه بوده به طوری که می انگاشتند اقدام به قتلشان قطعا اقدامی خدایی و مستحسن است! پ) علیرغم اینکه ادعای آنان پاک سازی فضای اخلاقی و معنوی جامعه بوده، با این حال خود قبل از ارتکاب به قتل مرتکب تجاوز جنسی به آنان می شده اند!
آیا شخصیت مردی که به زنی بدکاره تجاوز می کند و بعد خود، او را به قتل می رساند، برای ما شخصیتی ناآشناست؟ ما نه تنها چنین مردی را به خاطر این که شخصیت راوی مشهورترین رمان فارسی ست می شناسیم، بلکه از احساسات مردانه ی مردان – خصوصا سنتی – جامعه ی خود نیز به خوبی آگاهیم. ما خوب می دانیم که یک مرد ایرانی به همان اندازه که به زن پاکدامن احترام می گذارد و – گو این که با فاطمه ی زهرا مواجه باشد – مراقب رفتار خودش در قبال او هست، به همان اندازه نیز از زن ناپاک دامن متنفر است و در عین این که این تنفر را احساسی دینی و اخلاقی می داند، البته خود را هم از التذاذ از او محروم نمی کند!
با توجه به توضیحاتی که ـ در مورد تنگ نظری مردان ایرانی در قبال زنان – داده شد بسیار محتمل است که قربانیان این قاتلان اساسا شهروندانی عادی و محترم بوده و به اشتباه و بر اساس یک دیدگاه افراطی متعصبانه گناهکار انگاشته شده باشند. اما مهمتر این است که چرا روسپی را تا این حد در آلودگی های جامعه مقصر و متهم می دانسته اند؟ و چرا اقدام علیه آنان را تا به این حد ضروری می دانسته اند که خود آستین همت برای نابودیشان بالا زده اند؟ این ها حکایت از وضعیت نامتعادل روانی می کند. اما البته نه در آن اشخاص قاتل به طور خاص! (که از سوی مراجع پزشکی معتمد دادگاه ها، بیمار روانی تشخیص داده نشدند.) بلکه نوعی عدم تعادل روانی شایع در اجتماع را می رساند که در مردان منجر به رفتار خشونت آمیز علیه جنس مخالف شده است. وگرنه در جوامعی که منطقی تر و معقول تر هستند، روسپیان را در وهله ی اول، قربانیان ناملایمات و ناهنجاری های جامعه می دانند، نه عاملان آن. و به همین خاطر به فشار و تحمل مجازات محکوم نمی کنند که هیچ، بعضا به رسمیت شناخته و حقوق اجتماعی نیز برایشان قائل می شوند. اما ما هنوز در فضایی اساطیری زندگی می کنیم و احساسات و افکارمان هم متناسب با همان دنیاست. در اساطیر بسیاری از فرهنگ های باستانی تبار شرور و فساد موجود در عالم را غالبا به زنی بدکاره یا یک روسپی می رسانده اند. این مربوط به فرهنگ های پیشین است. اما مرد ایرانی در قرن بیست و یکم هنوز هم به جهی jahi فکر می کند! (۷)
نباید گمان کرد که خشونت تنها مولود فرافکنی تصویر زن لکاته بر زنان شهروند است. در شکل گیری این نوع خشونت ها فرافکنی زن اثیری هم به همان اندازه می تواند موثر باشد. وقتی در خبرها می خوانیم که مرد جوانی سر نامزدش را به شیشه ی جلوی اتوموبیل می کوبد و به همین هم بسنده نکرده با استفاده از بی حالی دختر، پاره سنگی برداشته و جمجمه ی او را می شکند، فقط به این خاطر که به حرف او – مبنی بر معاشرت کمتر با دیگران – اعتنا نداشته است، چه چیز باعث شده که چنین شدت عملی را شاهد باشیم؟ آیا نمی توان گفت که مرد جوان که ابتدا در قد و قامت دختر محبوب خود زن اثیری را می دیده است، در مدت کوتاه دوران نامزدی به وهمی بودن و دروغین بودن این تصویر آرمانی پی برده و با دیدن جنبه های زمینی آن دختر جوان – که همان نیازهای طبیعی هر کس به معاشرت با دیگران و گفتن و خندیدن و … باشد – دچار یأس شدید و سرخوردگی شده است؟ و آیا، با توجه به این که ذهن اسطوره زده، حد وسط نمی شناسد و محصور و محبوس در تصاویر ناب غیرواقعی ست، همین سرخوردگی و خشم به فرافکنی تصویر زن لکاته بر دختر معصوم کمک بسیار نکرده است؟
این تحلیل در مورد مذکور، چه صحیح باشد چه نه، من با توجه به شناختی که از حال و هوای ذهنی و روحی هموطنان خود دارم، ادعا می کنم که در مقیاس کوچکتر و شدت کمتر، در مورد بسیاری از ماها مصداق دارد! یعنی بسیاری از ما ایرانیان، از زن و مرد، با توجه به دیدگاه غیرواقع گرایانه و خیال پردازانه ای که از همسر آینده ی خود داریم، معمولا پس از ازدواج دچار نوعی سرخوردگی می شویم که البته و صد البته آن را پنهان می کنیم. رواج یک سری حرف ها در مذمت ازدواج یا شکایت از همسران (معمولاً زن) که در لفافه ی شوخی و طنز وارد فرهنگ عامیانه ی ما شده است، شاید معلول یک چنین سرخوردگی هایی است که خود را به این شکل نشان می دهند.
آنچه که تا این جا گفته شد همه در توضیح معنا و مفهوم، و بیان واقعیت “اسطوره زدگی سیمای زن ایرانی” بود. بدیهی است که از پس این ادعا (اگر صحتش پذیرفته شود) ضرورت “اسطوره زدایی از این تصویر” احتیاج به دلیل و برهان جداگانه ندارد. اما چگونگی اسطوره زدایی از این تصویر در اجتماع از طریق برنامه ریزی های فرهنگی و تربیتی چه بسا بحثی مفصل بطلبد. من عجالتاً، و به عنوان یک راهکار تربیتی بسیار موثر، لزوم طرد جدی برنامه ی تفکیک جنسی را مورد اشاره قرار دادم و اضافه می کنم که برگرداندن شرایط ارتباط و معاشرت دو جنس به حالت طبیعی، می بایست به صورت گام به گام و برنامه ریزی شده باشد. معتقدم که در دوره های تحصیلی باید از همان سال اول ابتدایی، کودکان دختر و پسر را سر یک کلاس و با یکدیگر نشاند تا نحوه ی معاشرت انسانی را فرابگیرند و دچار عقده های جنسی نشوند. یادآوری می کنم که آرمان گرایی در هر حوزه ای، فرزند خلف محرومیت از طیف تجربیات مربوط به همان حوزه است.
خواننده شاید دریافته باشد که آن چه در این جا به عنوان علت روانشناختی برخی ناهنجاری ها در اخلاق جنسی جامعه، مطرح شده است، تبعات و پیامدهای گسترده تری در حوزه های دیگر نیز دارد. مثلا می توان در این مورد صحبت کرد که ردپای آرمان خواهی و مطلق گرایی نه تنها در اخلاق مابین دو جنس، بلکه در اخلاقیات عمومی مردم ما و حتی در فلسفه ی سیاسی آن ها و بسیاری چیزهای دیگر قابل مشاهده است. جامعه ی ما در حال گذار از جهان بینی مبتنی بر منطق اساطیر به جهان بینی های عرفی است. به عبارت دیگر بحث ما و خواسته ی ما خارج از چارچوب روند کلی حرکت تاریخی جامعه نیست. این گذار از اسطوره به واقعیت، به طور کلی روند خود را در کشور از قرن ها پیش آغاز نموده است و در برخی حوزه ها پیشرفت هایی هرچند ناکافی داشته ست. مثلاً تقدس زدایی از ساخت حکومت که محصول تحولات بینشی مردم در چند قرن اخیر است، پیشرفت ها و پسرفت هایی داشته است. اما می توان گفت که در مجموع رو به رشد دارد. در حوزه ی مربوط به اخلاقیات مابین دو جنس نیز، هرچند نمی توان منکر پیشرفت هایی ولو جزئی شد، اما می توان نشانه هایی از کندی و خصوصاً نیمه آگاهانه بودن (بلکه ناآگاهانه بودن) این روند به دست داد. عدم تغییر قوانین حقوقی زناشویی را – در مقایسه با تغییر قابل توجه قوانین سیاسی – در یکی دو قرن اخیر به کناری بگذاریم. می توانم نشان دهم که عقب ماندگی در این حوزه خیلی حادتر از آن است که انتظار تغییر قوانین حقوقی را داشته باشیم. عقب ماندگی بیشتر این حوزه نسبت به بخش های دیگر را با استناد به یک خصلت شایع رمان نویسی در کشور نشان می دهم!
هنر رمان، همان طور که اشاره کرده اند (۸) اساسا هنری سکولار یا عرفی است. این هنر طبقه ی متوسط است که سعی دارد هر چه بیشتر در دنیای واقع زندگی کند. قهرمان رمان، نه شوالیه ای ست که به جنگ اژدها و دیوان چند سر می رود و نه یل پیلتنی که با اکوان دیو هماوردی می طلبد. او فردی است از طبقه ی متوسط جامعه که با مشکلاتی واقعی و شایع دست و پنجه نرم می کند. و به همین خاطر رشد این هنر در جامعه ای امکان پذیر است که روند عرفی گرایی را به اتمام رسانده و یا دست کم در شرف تجربه ی آن باشد. به عبارت دیگر رمان، در جامعه ای نوشته و خوانده می شود که هر چه بیشتر از تجربیات روزمره ی مردم آن، اسطوره زدایی صورت گرفته باشد. بنابراین ظهور هنر رمان نویسی و رونق نسبی آن را در جامعه ی ایران می توان دال بر تحقق روند اسطوره زدایی در بسیاری از تجربیات روزمره ی ایرانیان گرفت. اما اگر در همین رمان های پارسی – که غالب نویسندگان آن مرد بوده اند – با زنان اسطوره ای رو به رو شویم، آن وقت چه نتیجه ای باید بگیریم؟! نمی خواهم به بوف کور اشاره کنم که این مقاله با اشاره به آن آغاز شد.
بررسی چهره ی زن در رمان های پارسی، خود می تواند موضوع یک پژوهش گسترده در حد یک کتاب باشد. اما من با اعتراف به این که در این حوزه تخصص ندارم و از اطلاعات کافی نیز بهره مند نیستم، تنها به برخی رمان هایی اشاره می کنم که شهرت بیشتری دارند. در رمان های پارسی به کرات با زنان روسپی بر می خوریم و یا زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار می گیرند! در “جای خالی سلوچ ” مرگان، همسر سلوچ که تصویری مادرانه نیز دارد، مورد تجاوز سردار یکی دیگر از شخصیت های این رمان قرار می گیرد. در رمان “دایی جان ناپلئون” که پیش از انقلاب از روی آن مجموعه ای تلویزیونی نیز ساخته شد، راوی داستان عاشق دختری است به نام لیلی که تصویری قدسی در ذهن او می گذارد. او با اینکه به علت اختلافات خانوادگی ازدواج با آن دختر را بسیار دور و غیر ممکن می بیند، حتی در سخت ترین شرایط هم حاضر نیست به پیشنهاد یکی از اعضای خانواده که دلسوز اوست عمل کند، و برای حل مشکلش با آن دختر پنهانی همبستر شود. او حتی فکر این موضوع را هم اهانت به آن دختر می داند. گو این که ساحت آن دختر، خیلی متعالی تر و منزه تر از آن است که دستی ناسوتی، پیکر مینوی اش را لمس کند! این در حالی است که دیگر شخصیت های مرد داستان به راحتی به زنان دور و بر خود تجاوز می کنند! قمر، دختر عزیز السلطنه – که سنا با لیلی همرتبه است – مورد تجاوز پدرخوانده ی خودش قرار می گیرد! و موارد دیگر در آن رمان که فضای آن از حیث جنسی بودن و نوع حضور زن، گویا تصویر خوبی از جامعه ی ایرانی و یا دست کم ذهنیت ایرانی می تواند باشد. در رمان جدیدتر “کولی کنار آتش” که نویسنده ی آن یک زن است، باز با زنی روسپی بر می خوریم که این بار شخصیت اصلی داستان است. تفاوت این رمان با دیگر رمان ها این است که سرگذشت ساده ولی تلخ یک روسپی را به تصویر می کشد. اما این بار نویسنده ی زن رمان، به دنبال نشان دادن جنبه های ناسوتی و گیتیایی یک زن لکاته است. اتفاقا نشان می دهد که چگونه احساسی پاک و صمیمی در یک دختر معصوم عشایری، تحت تأثیر نگاه زشت، سخیف، تنگ نظرانه و آلوده ی مردان قبیله، لکاته بودن را تا آخر عمر به او تحمیل می کند! (جنبه ای دیگر از تبعات منفی این نگاه دوگانه که همان برچسب زدن بر زنان جامعه است.) هرچند اینجا زن لکاته، خالی از هاله ی اسطوره ایش نموده می شود، اما حضور او در رمان به طور غیر مستقیم ناشی از غلبه ی همان نگاه دوگانه ی اسطوره ایست. در این رمان “زن لکاته” خود به عنوان یک مسأله ی فرهنگی و اجتماعی مطرح شده است. بخشی از همان چیزی که در این مقاله قصد بیان آن را داشتیم. به نظر می رسد بسامد حضور این دو تصویر اساطیری از زن در فضای رمان پارسی، که علی الاصول می بایست فضایی غیر اساطیری باشد، دلیل خوبی برای این مدعاست که انسان طبقه ی متوسط ایرانی، اگر در خیلی حوزه ها، اسطوره زدایی از نگاه خود را آغاز کرده است، اسطوره زدایی از سیمای زن ایرانی را محققاً به تعویق انداخته است.
پی نوشت:
۷ـ جهی در اساطیر ایران باستان، دیوی مونث و هرزه بوده است. وقتی اهریمن در جنگ با اهورامزدا شکست خورده و سه هزار سال بیهوش گردید، همه ی دیوان سعی می کنند با دادن وعده های خوب اهریمن را از خواب یأس و رخوت خارج کنند. اما این تنها جهی، دیو مونث بود که با دادن وعده ی آلودن انسان، گاو، آب، زمین، گیاه و آتش، جان تازه ای در کالبد اهریمن دمید. اهریمن نیز شاد شده سر او را بوسید و از جهی خون خارج شد. (حیض) و به پاداش این کار گفت از من چیزی بخواه، و جهی مردکامگی را از اهریمن طلب کرد. (ر. ک. شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، ترجمه ی ژاله آموزگار و احمد تفضلی، صفحه ی ۸۷ . همچنین پژوهشی در اساطیر ایران، شادروان مهرداد بهار.)
۸ـ ر. ک. به ” هنر رمان ” از ناصر ایرانی و مصاحبه ی او با کیان شماره ی ۴۵
این نوشته نخستین بار در سایت مدرسه فمینیستی منتشر شده است.
* نیما قاسمی، ۳۲ ساله، دانشجوی دوره ی دکترای فلسفه در ایران است. او اولین جایزه ی زنده یاد حامد شهیدیان را از هجدهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان در سال ۲۰۰۷ به خاطر مقاله اش با عنوان”آسیب شناسی دیانت سنتی در گفتمان زنان” دریافت کرده است.
بخش اول این مقاله را اینجا بخوانید.