شصت و ششمین جلسه کانون کتاب تورنتو به معرفی کتاب “انسانها در عصر ظلمت” نوشته هانا آرنت و برگردان مهدی خلجی اختصاص داشت.
سعید حریری از کانون کتاب تورنتو سخنران را که از آمریکا میهمان کانون بود معرفی کرد.
مهدی خلجی متولد ۱۳۵۲ در شهر قم، ساکن واشنگتن، روزنامهنگار، نویسنده، مترجم و پژوهشگر است.
مهدی خلجی در نوجوانی به تبعیت از پدرش؛ محمدتقی خلجی از روحانیون اصلاح طلب، به تحصیل علوم اسلامی در حوزه علمیه قم پرداخت. پس از ۱۰ سال تحصیل در قم به دانشگاه تربیت مدرس رفت و دو ترم به تحصیل فلسفه پرداخت. او اکنون در انستیتو سیاست خاورمیانه واشنگتن فعالیت میکند.
خلجی روزنامهنگاری را با انتشار مطالبی درباره فقه اسلامی در روزنامههایی نظیر اطلاعات آغاز کرد. با نشریه کیان، فصلنامه نقد و نظر و روزنامه انتخاب با نوشتن مقالات همکاری داشته. پس از مهاجرت به اروپا نخست مدتی با بخش فارسی بی بی سی همکاری کرد که حاصل آن مجموعه برنامه «از شهر خدا تا شهر دنیا» (۲۰۰۲) درباره تاریخ اصلاحات در حوزه علمیه قم بود. پس از آن به رادیو فردا رفت. مجموعه مستند رادیویی درباره انقلاب ایران که شامل گفتگو با بازیگران سیاست ایران در ۵۰ ساله اخیر بود حاصل این دوره از فعالیت های اوست. پس از مهاجرت به آمریکا به عنوان پژوهشگر مهمان در موسسه مطالعات خاورنزدیک واشنگتن مشغول به کار شد. مهدی خلجی از آغاز به کار رادیو زمانه با این رادیو همکاری داشته است
.
تألیفاتش از جمله رمان “ناتنی” ـ ۱۳۸۳، “سیاست آخرالزمانی” (Apocalyptic Politics) ـ ۲۰۰۸، “آخرین مرجع” (Last Marja) ـ ۲۰۰۸ و “نظم نوین روحانیت در ایران ـ۲۰۱۰، و ترجمه “نقد عقل اسلامی” نوشته محمد ارکون منتشر شده است.
خلجی در آغاز نکته هایی را که از شخصیت هانا آرنت برایش جالب بوده، با جمع در میان گذارد.
هانا آرنت، اندیشمند سیاسی آلمانی، بعد از برآمدن هیتلر به قدرت، به دلیل یهودی بودن از آلمان گریخت و به پاریس و بعد به آمریکا رفت. در دانشگاه های آنجا تدریس کرد و در سال ۱۹۷۵ درگذشت.
هیچ زنی در قرن بیستم به اندازه ی هانا آرنت بر اندیشه ی سیاسی مدرن تأثیرگذار نبوده است. آرنت دلبسته ی فلسفه ی یونان باستان بود. او فلسفه را در چارچوب آکادمیک دنبال نکرد و سعی کرد از آموخته های فلسفی اش برای یافتن پاسخ برای مشکلات و مسائل زمانه ی خودش استفاده کند.
او در دوران پرآشوبی زندگی می کرد، دوران نازیسم در آلمان، فاشیسم در ایتالیا و کمونیسم در شوروی، دوران مهاجرت، دربدری، اردوگاه های کار اجباری، آشوئیتس که به قول آرنت “شر و فاجعه در یک مقیاس غیرقابل تصور اتفاق افتاده بود.”
آرنت از آغاز راه فلسفی اش تصمیم گرفت که به مسائل زمان خودش فکر کند. از اولین تلاش فلسفی اش تا کتاب نیمه تمام “زندگی ذهن” در زمان مرگش، مدام به مسائل اطرافش فکر می کرد. از طرفی برای روزنامه و مجله مقالاتی ساده و همه فهم می نوشت، از طرف دیگر کتاب های علمی می نوشت. به ادبیات علاقه داشت و شعر می گفت. در حلقه ی روشنفکران نیویورک با پیشگامان ادبیات مدرن آمریکا آشنا شد و دنیای گسترده ای داشت که از قلمرو خاص فلسفه فراتر می رفت.
او خودش را نه یک فیلسوف سیاسی، بلکه بیشتر یک نظریه پرداز سیاسی می دانست.
پرسش های آرنت بعد از گذشت چهل سال از مرگش هنوز پرسش روز هستند. چطور می شود که حکومتی به “شر” در ابعاد عظیم دست می زند؟ حکومت های توتالیتر چگونه به وجود می آیند، چگونه دوام پیدا می کنند؟ انقلاب ها چگونه به وجود می آیند؟ چه فرقی بین انقلاب ها است؟ چرا انقلابی مثل فرانسه بعدش خشونت و ترور و ارعاب هست ولی انقلابی مثل انقلاب آمریکا می تواند قانون اساسی و نهادهای سیاسی را تولید کند که ضامن آزادی های فردی و حاکمیت قانون باشد؟
در شرایطی که نه حزب هست و نه امکان فعالیت سیاسی، مسئولیت شخصی چه معنایی پیدا می کند؟ مسئولیت، بخشایش، خشونت مفاهیم و مسائلی هستند که آرنت بسیار به آنها اندیشیده است.
خلجی افزود: آرنت هم به عشق و دوستی فکر کرد و هم به سیاست. اینها دو مفهوم مرکزی در اندیشه او بودند. رساله ی دکتری آرنت در مورد “عشق نزد سنت آگوستین” است. به فرهنگ ما نگاه کنیم، می بینیم ما فرهنگمان از نظر عشق سابقه ی غنی دارد از نظر ادبیات، عشق زمینی، آسمانی، عرفان. وضع سیاست ولی خیلی خوب نیست. در فرهنگ ما تضادی هست بین سیاست و عافیت. متضاد سیاست، می شود عافیت. اگر اهل عافیت هستی باید از سیاست کناره بگیری.
خلجی از سعدی مثالی زد در مورد وزیر خردمندی که از زیر بار مسئولیت عذر خواسته بود “معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی” یعنی در تصور ایرانی خردمندی و عقلانیت و حکمت عملی اقتضا می کند که من وارد کار سیاسی نشوم.
او همچنین از حافظ نیز مثالی در این زمینه آورد. حافظ در زمان سرکوب امیر مبارزالدین چنین سروده است: در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است/ صراحی می ناب و سفینه ی غزل است
دلیری حافظ زمانی ست که سرکوب نیست و همه چیز خوب است. این در سراسر تاریخ بعد از اسلام ما جریان دارد. ما حاکمی داریم که با زور و شمشیر حاکم می شود، مردم هم دو راه دارند یا می توانی با او مبارزه کنی (با حمایت حاکم دیگر) یا نمی توانی. یا زیستن با استبداد یا به خطر انداختن جان و مال. برای همین هم ما در ایران نه طبقه بورژوا داریم، نه طبقه ی فئودال داریم، نه انباشت سرمایه داریم، … این وضعیت سیاست ماست. اما از آن طرف ما ایرانی ها تا بخواهید عاشق پیشه ایم. هم عاشقیم و هم شاعر. این هم تاریخ طولانی دارد. هانا آرنت اما عشق رمانتیک و زمینی را کاملا در تضاد با سیاست می داند.
اتفاقی که در پایان قرن نوزدهم افتاده بود، آگاهی به بحران در فرهنگ و تمدن غربی بود. اینکه ما از سنت گسستیم. آرنت توضیح می دهد که گذشته سه رکن اصلی داشت: دین، سنت (آداب و رسوم و مناسک و قواعد اجتماعی) و اقتدار سیاسی. اینها مشروعیت و مرجعیت خودشان را از دست دادند. اقتدار مطلق از بین می رود. خدا می میرد و انسان از ریشه کنده می شود، و این حسی بود که بشر در پایان قرن نوزدهم به آن آگاه شد و بعد در دهه های نخست قرن بیستم بازتاب این را در آثار نویسندگان و هنرمندان و فیلسوفان می بینید.
انسان مدرن، آمیزه ای است از احساس های متناقض مثل ترس، مرگ، تمنا، خشم، لذت. و هیچ چیزی برایش یکسره نیست. این از ریشه کنده شدن و این بی خانمان بودن، منجر می شود به ظهور حکومت های توتالیتر، این توضیحی ست که آرنت برای یکی از عوامل مهم پیدایش حکومت های توتالیتر می دهد. انسان هایی که در زمان قدیم می رفتند زیر خیمه ی دین و چتر سنت و آنجا امنیت و آرامش پیدا می کردند و زندگی شان معنادار می شد، در دنیایی که آن خیمه فرو ریخته و سپر امنیتی و ایمنی انسان از بین رفته، در ایدئولوژی های توتالیتر آن امنیت را پیدا می کنند. وقتی که من عضویتم با اشخاص دیگر در یک دین خاص خودم را با آنها نزدیک احساس نکنم، در ایدئولوژی های توتالیتر می توانم یک کامیونیتی بسازم و احساس تعلق کنم، به همین دلیل ایدئولوژی های توتالیتر به اندازه ی زیادی وابسته اند به پابرهنگان و حاشیه نشینان، کسانی که دیده نمی شدند و سخنشان شنیده نمی شد و وجودشان در جامعه به رسمیت شناخته نمی شد.
آرنت در تفاوت انقلاب فرانسه و آمریکا می گوید، انقلاب فرانسه به این دلیل به خشونت کشیده شد که انقلاب تهی دستان بود. و فقر در آن مسئله ی اصلی بود. در حالی که انقلاب آمریکا مسئله اصلی آزادی بود.
اینها به مسائل امروز هم پیوند پیدا می کند. انقلاب ایران را که نگاه کنیم و بسیج را. یکی از مهمترین دلایل گسترش و موفقیت بسیج این است که می تواند جوانهایی را به سمت خودش جذب کند و آنها را به فرمانبرداری وادار کند که به جایی تعلق ندارند، حتی به خانواده های خودشان. داعش را ببینید که ایدئولوژی کاملا غیرانسانی دارد، موفق می شود جوان های مختلف حتی تحصیلکرده را از سراسر دنیا جذب کند. داعش چه چیزی می تواند به آنها بدهد؟ همان چیزی را که لیبرالیسم، کاپیتالیسم و فرهنگ مدرن نمی تواند به آنها بدهد. فرهنگ مدرن اینها را به عنوان یک فرد می بیند، رها شده، که خودش باید معنای زندگی اش را ابداع کند. در واقع مسئولیت عظیمی روی دوش این فرد گذاشته، که این فرد از پس آن برنمی آید. اما این ایدئولوژی مثل یک کارخانه، معنا و تعلق تولید می کند و شما را از تنهایی نجات می دهد.
آرنت توضیح می دهد که در حکومت توتالیتر دو پروسه همزمان انجام می شود، هم atomization ، و هم massification . از یک طرف آدمها را تبدیل می کنند به یک انبوه که هیچ فرقی با هم ندارند، یعنی توده ی مردم که هیچ شکلی ندارد و فقط موجودی عظیم است و قدرت ویرانگری دارد. از طرف دیگر سعی می کنند آدمها را تبدیل کنند به انسان تنها، چرا که انسان تنها را حکومت می تواند درهم بشکند و از بین ببرد. آرنت می گوید، در حکومت توتالیتر فضای خصوصی از انسانها گرفته می شود تا فکر نکنند. از یک طرف شما را تنها می کند و از یک طرف تمایز شما و دیگران را از بین می برد.
آرنت می گوید، عشق آدمها را تنها می کند، به این مفهوم که غایت و اوج عشق یکی شدن دو نفر است. در عشق اختیار عاشق از بین می رود و محو در معشوق می شود. شما از قلمرو عمومی روی برمی گردانید و به باطن خودتان می پردازید و این ضد سیاست است. اما مفهوم دوستی برخلاف عشق، مبتنی بر این است که شما با شخص دیگری ارتباط دوستی برقرار می کنید، یعنی ارتباطی برابر، بنابراین شما بر او اعمال قدرت و خشونت نمی کنید. دوم مبتنی بر به رسمیت شناختن اراده ی آزاد و اختیار هر طرف است، بنابراین تمایز از بین نمی رود. بر این مسئله آرنت تأکید می کند. می گوید در قلمرو عمومی انسانها در عین حال که با هم دوستی برقرار می کنند، مسائل و دغدغه ها و تعلقات مشترکی دارند که باید در آن فضای عمومی صحبت کنند و در عین حال تمایزشان از بین نمی رود.
آنچه برای آرنت مهم بود، این که تکثر جامعه حفظ شود. این انسان های متمایز براساس مسائل مشترک با هم در ارتباط اند، و در خصوص آن گفت وگو می کنند، مکان این گفت وگو هم قلمرو عمومی است، یعنی جایی خارج از سرای حکومت و خانه ی خود، قلمرو عمومی مکانی ست که سیاست در آن شکل می گیرد. برخلاف آنچه که ایرانی ها مخصوصا زمان انتخابات فکر می کنند، سیاست از نظر آرنت و از نظر فیلسوفان سیاسی، با قدرت سیاسی و حکومت و دولت یکی نیست. سیاست ورزیدن یعنی تلاش کردن برای برپا داشتن قلمرو عمومی و حفظ آن و برای مصون داشتنش از گزند حکومت.
آرنت در کتاب “انسان ها در عصر ظلمت” می گوید، قلمرو عمومی زمانی فعال است که روشن باشد. مثل این اتاقی که در آن نشسته ایم، این یک قلمرو عمومی ست که من و شما به یک اندازه حق داریم در آن باشیم و از آن استفاده کنیم. قطعا من و شما منافع و تعلقات مشترکی داریم که در یک قلمرو عمومی هستیم، اما زمانی می توانیم صحبت کنیم که این چراغ ها روشن باشد.
آرنت بر مفهوم نور تأکید دارد، که من باید شما را ببینم. شما باید دیده شوید. حکومت های توتالیتر این چراغ ها را خاموش می کنند. ما همه هستیم ولی هیچکس، هیچکس را نمی بیند و هیچکس قادر نیست با دیگری حرف بزند، و سیاست تعطیل می شود. کاری که حکومت های توتالیتر می کنند این است که سیاست را تعطیل می کنند. امکان گفت وگوی آدمها را در فضای عمومی از بین می برند. برای همین برای آرنت، حرف زدن خیلی مهم است. سانسور خیلی مهم است. آرنت دوستی را سیاسی می داند یعنی اینکه شما اینقدر قدرت و امکان دارید که سخن بگویید و زمینه را برای عمل سیاسی فراهم کنید.
خلجی در پایان سخنرانی اش گفت: مسئله های آرنت مسئله های ما است. آرنت مسئله ی اصلی اش این بود که انسان تنها، خطرناک است، هم قابلیت این را دارد که جذب ایدئولوژی های توتالیتر شود و هم آسیب پذیر می شود در برابر سرکوب حکومت، پس آدمها باید راه هایی را پیدا کنند تا قلمرو عمومی، مکان گفت وگو، از بین نرود.
سخنرانی کامل مهدی خلجی را در لینک زیر بشنوید.
این کتاب توسط سایت توانا به زودی به صورت آنلاین منتشر می شود.
جلسه بعدی کانون کتاب تورنتو “نگاهی به نقش مادر در سینمای ایران” است با سخنرانی دکتر خاطره شیبانی، استاد مطالعات ایران در دانشگاه یورک. این جلسه ، جمعه ۱۱ مارچ ساعت ۷ شب در سالن اجتماعات مرکز امور شهری نورت یورک برگزار می شود.