azardookht

آرامش

می شود سفر کرد گاهی

به عمق شب

آنجایی که من دیگر من نیست

من

ماهیانی می شود

از من رها بر موج آب می رقصند

مردانی می شود

که به گیسوی زنانی عاشقند

سایه ای دراز می شود

به عمق کوچه ای بلند

که پنجره هایش شمعدانی نگه می دارند

و قاب آهن پنجره ها نرم گریه می کنند

اینجا عمق شبیست

که اشکها به حال چشم می گریند

واژگان نقطه ندارند.

***

زمستان

هیس

آرام شعر بخوان

تا سکوت زمستان را نشکنی

دشت

از سکوت در خوابی بی پایان رفته

صحرا در خواب است

دیشب برف بارید

آرام باش

بگذار روبهکان

در لانه هاشان تابستان در کنند

سنجابها

فندقکهای پنهان در برف را به یغما ببرند

و مرغابیها

در دوئل ماهیان برنده باشند

حواست باشد

خرگوشی را جای برفها له نکنی

و موش کور را با نگاهت تسخیر نکنی

این قانون زمستان است

و تو شکارچی ابله

صدایت را در سینه غلاف کن

بگذار

زمستان بخوابد

***

زمستان

 

زمستان است

هوا سرد است

سوز گس دود ماشینها مرا نفس می کشند

خیابان خیس و سربی

هوا سرد است

زیر تابلو پارک ممنوع

کفش هایم کنار پاهایم نفس تازه می کنند

بیچاره کفش هایم

دست هایم چه بی رمق

کنج جیب پاره ام به گرم شدن می اندیشند

زمستان است

و گنجشک

در زمستان می میرد.

زمستان ۱۳۹۴