محمد ایرانی

اولین تظاهرات چند میلیونی مخالف جمهوری اسلامی در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸

چند روزی از سالگرد مخالفت میلیونی مردم ایران(خصوصا مردم تهران) گذشته است، مخالفتی که با رنگ سبز شناخته شد و طی چند روز با سمبل ندا جهانی شد. زمانی که جنبش میلیونی علیه قوانین ضد اصول شهروندی نظام جمهوری اسلامی و به خاطر احقاق حقوق اولیه مردم بپا خاست، هیچکس به رنگ سبزی که به طور اتفاقی نماد جنبش قرار گرفت (شاید بتوان گفت اندکی مخالفت آنهم بیشتر توسط ایرانیان خارج کشور ابراز شد) ایرادی نداشته و همه یک صدا در ایجاد جنبشی عظیم علیه این نظام شرکت کردند. جنبش سبز بیشتر حول جوانانی که در تهران می زیستند و بیش از نیمی از آنان را زنان تشکیل می دادند، می گردید. برخلاف تصور افرادی معدود که دم از فرقه گرایی و جدایی طلبی می زنند، این جوانان که اکثرا در دانشگاهها مشغول تحصیل بودند نه تنها از استانهای تهران،  فارس و اصفهان، بلکه از سایر استانها مانند کردستان، آذربایجان، لرستان، بلوچستان، جوانان جنوب و شمال و.. ایران بودند که دست به دست هم حماسه را آغاز نمودند. این جوانان با وجودی که از تقلب های قبلی در انتخابات آگاه بودند، تمایل داشتند در فضای انتخاباتی کاذبی که حکومتگران ایجاد کرده و آتش تنورش توسط اصلاح طلبان افروخته تر می گردید، یکبار دیگر حداقل حقوق شهروندی خود را امتحان کنند و مناظره تلویزیونی کاندیداها این تمایل شرکت در انتخابات را درکل مردم ایران برانگیخت. جوانان و بخشی از مردم تهران با تمام محدودیت انتخاب کاندیدا، وسعت تبلیغات به سود کاندیدای رهبری  زمزمه رهبری مطلق ولایتی با حمایت و قدرت سپاه و… زمانی که تقلب بیسابقه را دیده و کودتای خامنه ای با کمک سپاه را مشاهده کردند، همایش عظیم و خودجوش ۲۵ خرداد را در مخالفت با کسانی که از حقوق بشری بویی نبرده بودند، در مقابل چشمان حیرت زده مردم جهان به نمایش درآوردند. درکمال تاسف کسانی که قدرت خامنه ای و سپاه را که از بعد از قتلهای زنجیره ای بر تمامی نهادهای کشور مسلط گردیده بودند  نادیده می گرفتند، امکان پس گرفتن قدرت توسط آقای موسوی را به کمک جنبش سبزی که نماینده بخشی از طبقه متوسط جامعه  بوده و قدرتش محدود  به شهرهای بزرگی که دارای دانشگاه بوده و در مقابل رژیم ایستادگی نموده و توانسته بودند مشروعیت نظام را زیر سئوال ببرند، امکانپذیر می دانستند. این موضوع که بیشتر توسط آقایان موسوی، کروبی و خاتمی با حمایتی که از طرف رفسنجانی و سایر اقشار وابسته به حکومت که قدرت خود را از دست رفته می دیدند و فشار مردم را برای مذاکرات لازم می دانستند (تئوری فشار از پایین و چانه زنی از بالا به عنوان تنها راه رسیدن به قدرت) از طرفی، و تبلیغات وسیع اصلاح طلبان خارجی از طرف دیگر با استفاده از تئوری اسلام راستین با پوشش ظاهری تئوریسین های غربی و همچنین کاربرد غلط تئوریهای موجود مبارزات بی خشونت دامن زده شد. متاسفانه عدم تحقق پیروزی جنبش سبز که بدون آمیختن با سایر جنبش های زنان، اقوام، کارگری و… امکانپذیر هم نبود، موجب گردید گروههای مختلف از ایرانیانی که بیشتر در کشورهای خارجی زندگی می کردند از طرفی بدون دیدن واقعیت ها که از کارناوال رقص و شادی میلیونی جوانان مقیم تهران چند روز قبل از ۲۲خرداد و از شعارهای متنوع جنبش که از”میرحسین یا حسین “تا “جمهوری ایرانی”و “نه غزه نه ایران جانم فدای ایران” و .. روشن بود و از همان ابتدای جنبش نیز سر داده شد، شروع به نفی جنبش و یا رنگ سبز آن نموده و به جای یافتن درمان، راه مستقل خود را پیش گرفتند و این حتی منجر به اشتراک بیشتری در سایر زمینه ها نیز نگردید.

پروسه جنبش سبزکه تا ۲۲ بهمن ۱۳۸۸رشد سریع خود را طی می کرد در این روز با واکنش شدید حکومتگران که برای ابقای حکومتشان به هر نوع شرارتی دست زده بودند، روبرو گردید و به دلایل مختلف که مهمترین آنها عدم وجودگروه رهبری شایسته که مورد تایید همه اقشار و اقوام و… باشد و عدم اشتراک جنبش سبز با سایر جنبشهای کارگری و قومی و زنان و … که خواسته های خود را مبنی بررفع هرگونه تبعیض و اصول حقوق بشر در شعارهای جنبش ندیده بودند، عقب نشست. به هر حال جنبش سبز نمادی بود که انکار واقعیتش در داخل و خارج ایران کار مشکلی بود که بیشتر توسط گروه هایی صورت می گرفت که یا خود و راه انحصاری خود را بیشتر باور داشتند و یا به دلیل مخالفت با اصلاح طلبان و انگ مالکیت جنبش سبز به آنها را مبنا قرار می دادند. روشن نیست که در فضای سرکوب شدید داخل کشور و حتی محکومیت های مختلف که ناشی از اعتقاد به حقوق بشر و سکولار بودن و یا ملی گرایی و یا حقوق زنان و… صادرگردید، چرا همچنان افرادی به اصرار می خواهند کل این جنبش را به آقای موسوی و اصلاح طلبان که تنها بخشی از جنبش را در اختیار دارند، مربوط کرده و در نتیجه ندای کسانی که به تغییر نظام می کوشند را پنهان و یا خارج از جنبش بدانند!

واقعیت اینکه آقای موسوی و … ماههاست خود را مجبور دیدند که از مواضع اولیه خود دست برداشته و در جهت اصلاح بیشتر نظام و تغییر قانون اساسی گام بگذارند تا بخش بیشتری از جنبش را از دست ندهند، هرچند به نظر نمی رسد که  این تغییر مواضع  خواست حداقلی مردم ایران را که رفع هرگونه تبعیض جنسیتی، قومی، دینی، کاری می باشد را برآورده سازد  و طبعا اکثریت جنبش راه دیگری را طی خواهند نمود.

اصلاح طلبان خارج نشین که همچنان تکیه بر ریاست جمهوری آقای موسوی را استراتژی خود می پندارند، هرچند تعدادی از آنها نیز در مرحله بعدی به ادامه راه برای رسیدن به اصول حقوق بشر و دولت جدا از دین تاکید دارند،اما  آنها نیز به موازات تغییرات اصلاح طلبان داخل کشور به مرور اعتقاد به دولتی سکولار از نوع سیاسی و… را تیتر مقالات و سخنرانی های خود قرار داده اند.

آنچه اصلاح طلبان داخلی و خارجی و رهبران مربوطه اگر صادق هستند باید دریابند این است  که نه خامنه ای و نه دولت کودتایی و نه سپاه بر سر قدرتش با وجود هرگونه اختلافی که ممکنست منجر به تغییر افرادش  شود، حاضر نیستند حکومت را به جناح مخالف که قبلا صاحب قدرت بوده،  بسپرند و قدرت بار دیگر دست اصلاح طلبان قرارگیرد. لذا می بایست به جای بزرگنمایی این اختلافات و فراموش کردن استراتژی دو مرحله ای به یک  استراتژی دل بندند که تغییر نهایی نظام جمهوری اسلامی را بدون قید و شرط بپذیرد که هرچه رویدادهای ۳۱ سال گذشته منتشر می شود بوی الرحمن خمینی و هرگونه نظام اسلامی با هرگونه افراد صادق و غیرصادق بلند می شود.

خانم هاجر رستمی مادر ندا آقاسلطان در سالروز جانباختن دخترش

و البته در مقابل سایر گروهها و افراد مستقل مخالف نظام قرار دارند که می بایست بدانند مبارزه طولانی در پیش بوده و نیاز است که خواسته عمومی مردم برمبنای اصول حقوق بشر و ایجاد دولت سکولار دموکرات بر خواسته گروهی تقدم داشته و عدم جذب مردم به آنها و عدم مشارکت خود گروههای سیاسی با یکدیگر ناشی از گزیدن استراتژی اشتباه می باشد. امید به کشورهای پیشرفته غربی نیز راه به جایی نمی برد، تاریخ گواهی می دهد که چگونه آقای کارتر و هم پیمانانش بدون وجود جنبش گسترده ای علیه شاه مستبدی که مردمش را انسانهایی آزاد نمی شمرد، حقوق بشر را ضروری می دانستند و فشار را بر شاه ناتوان در مقابل غرب آوردند، در حالیکه جانشینان آنها با وجود جنبشی چنین بزرگ و شواهدی غیرقابل انکار دال بر اسارت، شکنجه، تجاوز و کشتار زندانیان و مردم ایران نه تنها حقوق بشر را ضروری نمی دانند، بلکه تحریم کلی نیز سالها در کشوی سیاست بازان خاک می خورد.

نظام سرکوبگر در چند ماه گذشته نشان داد که هرگونه رکودی در جنبش های مردمی موجب نمی گردد که از خشونت خود بکاهد و چنانچه این را با اعدام جوانان بیگناه دربند فرزاد کمانگر، که اسوه معلم آینده خواهد بود، و سایرین اثبات نمود. هرچند وصیت نامه های آنها (که بهترین ادبیات مبارزه است) و همدردی سایر زندانیان نیز ثابت نمود که مرگ این هموطنان نیزکمک به پیشبرد مبارزه خواهد کرد. محکومیت های طولانی، دربند کردن افراد جدید، شکنجه کردن زندانیان و پایین آوردن امکانات زندانها از جمله روشهایی است که رژیم برای سرکوب جنبشها گزیده است و مقاومت دلیرانه زندانیان وطن و نامه هایی پر شور از ادامه راه که با وجود محدودیت های بیشمار به دست سایتها می رسد، ناشی از تن ندادن مبارزان از جان شسته می باشد.

رژیم سرکوبگر از فرصتی که با تایید مبهم مواد مربوط به انرژی هسته ای با کشورهای غربی به دست آورده، بیکار ننشسته و محدودیت های موثری را برقرار کرده است. از طرف دیگر تظاهرات هرچند اندک کارگران که به طور مستقل از جنبش سبز در چند شهر بزرگ برگزار شد نشان از راههای دیگری برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی داد که باوجود رکود شدید اقتصادی، تعطیلی کارخانه های مختلف، ندادن حقوق و مزایای چندین ماه کارگران، توقف پروژه های نفتی همراه با جای گذاشتن هزاران بیکار، خارج کردن پول نفتی توسط دزدان حاکم برای خریدن مستغلات برای خود در کشورهای خارجی و پرکردن شکم تروریست های مختلف برای ایجاد بحران، هزینه کردن پولهای مردم برای مزدورانی که به سرکوب نیروهای داخلی مشغول شوند و موارد دیگر منجر به همبستگی بیشترکارگران و نهایتاً اعتصابات کمرشکن خواهد گردید. بی جهت نیست که سرکردگان رژیم که بخشی از پیروزی سال ۱۳۵۷خود را ناشی از اعتصابات کارگری می دانند، واکنش شدید در مقابل حرکت کارگران نشان داده و کسانی مانند آقای اسانلو که وی نیز به نمونه ای خستگی ناپذیرکارگران مبدل شده درکنار سایر زندانیان کارگر، روزهای سخت زندان را سپری می کنند. نمونه اعتصاب شهرهای کردستان به مناسبت اعدام کردها با وجود محدودیت مضاعف درکردستان، تاکتیک های دیگری از جنبش قومی را نشان می دهد که چگونه مستقل از جنبش سبز، استانی را به تعطیلی کشاند و رژیم درمانده از هرگونه واکنشی (جز جریمه بستن اصناف مختلف که تاثیری نداشت)گردید.

کمپین یک میلیون امضای زنان به همراه سایر نهادهای مشابه نمونه دیگری از مبارزات مدنی می باشد و سالهاست برای برابری زنان، که بیش از نیمی از مردم کشور بوده و اسوه های بی نظیری را معرفی کرده اند، در مقابل مردان می کوشند تا این خواست حقوق بشری که رفع تبعیض جنسیتی است را جامه عمل بپوشانند. طبیعی است که چنین نمونه هایی را  در همه استانهای کشور با شدت و ضعف می توان مشاهده کرد و اگر این جنبش ها درگروه ها و سازمان های موازی و افقی به کمک هم حول مبارزات بی خشونت متشکل نگردند، همچنانکه در سایر کشورهایی که منجر به پیروزی مردمش گردید، پیروزی حاصل نخواهد شد. ایرانیان روشنفکر و فعال مقیم کشورهای دیگر نیز می بایست در نظرگیرند، همانطورکه گروه گرایی در سال ۱۳۵۷منجر به حذف دومینویی هرکدام از گروههای آن زمان شد، بازهم این گروه گرایی علاوه بر از دست دادن علاقه ایرانیان خارج نشینی که از آزادی های نسبی بهره برده و جذب آنها فعالیت بیشتری را می برد، بازهم فرصت بی نظیری که برای تغییر نظام کشور ایران پیش آمده را از دست می دهند. طبیعی است ایرانیان مقیم خارج کشور امکان و آزادی بیشتری برای تظاهرات ضد رژیم دارند و برنامه های مختلف که هم اکنون آغاز شده و حتما ادامه خواهد یافت، اگر با تعداد بیشماری از ایرانیان در شهرهای مختلف خارجی برگزار گردد، موفقیت بیشتری حاصل می گردد و این مورد تحقق نخواهد یافت مگر همکاری نزدیک و مشترک گروهها و افراد که می تواند با حفظ تفکر گروهی آنها همراه باشد. آزادی زندانیان دربند از سلول های انفرادی به عمومی، آزادی افرادی همچون پناهی و… نشان از این دارد که فشار عمومی و بین المللی می تواند نتیجه بخش باشد، و لذا فشار هرچه بیشتر ایرانیان به سازمان های حقوق بشر و نهادهای مشابه، افراد شناخته شده هنری و استادان و نویسندگان و حقوقدانان و افرادی که دارای جوائز مختلف می باشند و حتی دولتهای غربی و سایرکشورها برای حمایت از همه زندانیان و مخصوصا زندانیان گمنام از ضروریات می باشد.

به امید پیروزی و رفع هرگونه تبعیض و برقراری دولت سکولار دموکرات درکشور ایران برای همه ایرانیان.

۱۷خرداد ۱۳۸۹ ، ۶ جون ۲۰۱۰