چرا هائیتی فقیرترین و فراموش شده ترین کشور در نیم کره ی غربی است؟ "استعمار"، "طمع" و "مدیریت غلط" …
شهروند ۱۲۶۵ ـ پنجشنبه ۲۱ ژانویه۲۰۱۰
ـ روز شنبه هفته ی گذشته، فاجعه ی زلزله در هائیتی، ناباورانه جان ده ها هزار نفر را گرفته است.
ـ زیرساخت های اساسی مثل راه ها، آب و شبکه ی برق رسانی از کار افتاده و نبود برق و آب و مواد سوخت برای راه اندازی ژنراتورهای تولید برق، موانع جدی برای فعالیت های کمک رسانی اند.
ـ در مجموع بخش بزرگی از شهر پورتو پرنس، پایتخت هائیتی و بیش از دو سوم ساختمان های مسکونی و اداری اش ویران شده اند. در بیمارستان هایی که مملو است از زخمی های ناشی از زلزله، پزشک ها و پرستاران در شرایط بسیار بدی در تلاش برای نجات جان آسیب دیدگان می باشند.
ـ ویران شدن ساختمان ها موجب شده که جاده ها و خیابان ها مسدود شوند و کمک رسانی به آسیب دیدگان و زیر آوار ماندگان را دشوارتر کرده است.
ـ بانک جهانی در اندیشه ی جمع آوری کمک های مالی کشورهای گوناگون در ترمیم و دوباره سازی هائیتی است. آمریکا و فرانسه هم به همین دلیل فراخوان کنفرانسی بین المللی برای بازسازی هائیتی صادر کرده اند.
این لیست را می توان با دیدار سران سازمان های غیردولتی و حتی وزیر خارجه ی آمریکا، دبیرکل سازمان ملل متحد و بیل کلینتون از مناطق زلزله زده و کمبود مواد غذایی و قتل و غارت و درگیری مردم با نیروهای امدادگر و کنترل آمریکا بر تنها فرودگاهی که امکان کمک رسانی را ممکن می کند، ادامه داد.
در حالی این گزارش را می نویسم که نقدی بر سخنرانی آقای خاتمی آماده کرده بودم، اما فکر کردم که فقط آگاهی از وقوع زلزله در هائیتی کافی نیست، آگاهی از چگونگی موقعیت اجتماعی و سیاسی این کشور فقیر شاید بتواند به خوانندگان کمک کند تا بهتر این کشور را بشناسند.
در ضمن در نروژ، کارشناس فوریت های ضروری در مواقع بروز حوادث -یکی از نهادهای وابسته به کلیسا که فعالیت های امدادرسانی هم انجام می دهد و گویا به همین خاطر هم بنیاد نهاده شده است، روز یکشنبه در یک کنفرانس خبری پاسخگوی پرسش های روزنامه نگاران در مورد هائیتی بود. او که پیتر اسکاون نام دارد ده سال است مسئول پروژه ای است که دولت نروژ برای بهبود شرایط سیاسی و اجتماعی در هائیتی اجرا کرده است. این مشاور فوریت های ضروری، روز دوشنبه صبح راهی هائیتی است تا شاید همکاران بومی خود را در پروژه نام برده زنده دریابد و اگر نه، پیکر سردشان را به خاک بسپارد.
در زیر بخشی از پرسش هایی را که می توانست در آگاهی خوانندگان از اوضاع هائیتی پیش از وقوع زلزله مؤثر باشد ترجمه و به اطلاع تان می رسانم.
چرا هائیتی فقیرترین و فراموش شده ترین کشور در نیم کره ی غربی است؟
واژه های کلیدی در این مورد را می توان در "استعمار"، "طمع" و "مدیریت غلط" جستجو کرد. حرص و آز هم از دوران استعمار در این کشور ریشه دوانده است. «کریستف کلمب» که کاشف قاره ی آمریکا بوده است، وقتی به هائیتی رسید، آنجا را «جزیره ی سبز» نامید. در این جزیره همه چیز برای رفاه مردمی که آنجا می زیستند، قابل کشت بود و منافع زیادی هم داشت. چپاول منابع هائیتی، یکی از ارکان بنیادین اقتصادی در انقلاب فرانسه بود، اما وقتی این کشور خالی از منابع شد، اول ترک و دو دیگر این که به دست فراموشی سپرده شد. هائیتی در سال ۱۸۰۴ از بند استعمار نجات یافت و استقلال خود را به دست آورد، اما ژنرال هایی که بر اریکه ی قدرت نشستند و سکان دار هدایت این کشور شدند، نوعی از مدیریت را اجرا کردند که "حرص و آز" و "ناشایستگی" از ویژگی های آن بود. از همان وقت هم همه چیز رو به زوال رفت و شوربختی. نابخردی در مدیریت موجب شد که کشور در شرایط دشواری روزگار بگذراند و شاید این کشور زود مستقل شده بود. از نظر تاریخی، جمهوری دومینیکن، همسایه هائیتی فقیرترین کشور بوده است، اما اکنون موقعیت وارونه شده است.
مشهور است که هائیتی مردمی با هوش و ذکاوت دارد و متخصصان علمی این کشور هم کم نیستند …
آری، نیروهای فنی و متخصص زیادی را هائیتی تربیت کرده و در مقایسه با کشورهای منطقه از نظر دانش و آموزش های علمی، دوران طلایی را پشت سر گذاشته است. بدیهی است که به علت نامناسب بودن سیستم جذب نیروها، فرار مغزها یکی از دشواری های این کشور فقیر است. مهاجرت به کشورهای غربی موضوع قابل توجه در مورد هائیتی است. به عنوان نمونه، بهترین دندان پزشکان شهر بروکسل و بخش بزرگی از نیروهای کارشناس فنی مقیم نیویورک و تورنتو، اهل هائیتی هستند. مدیریت ناکارآمد حکومتگران برآمده از حرص و طمع و رشوه از یک سو و ناشایستگی از طرف دیگر موجب شده است که این امکانات بالقوه به جای راه اندازی چرخ های اقتصادی و اجتماعی و صنعتی مملکت شان راهی دیاری دیگر شوند و آبادگران کشورهای دیگر باشند.
پس از وقوع زلزله، آمریکا هدایت کمک های جهانی به هائیتی را به عهده گرفته است. پیش از این نقش آمریکا در هائیتی چگونه بوده است؟
آمریکا بارها هائیتی را اشغال کرده تا بتواند حاکمان دیکتاتور را بر سر قدرت نگه دارد، اما در سال های اخیر یا این کشور به طور کلی به باد فراموشی سپرده شده است یا به سُخره گرفته می شده. مثلا در دوران هشت ساله دولت جورج بوش، زمانی که وزیر خارجه ی هائیتی برای دیداری به آمریکا سفر کرد، در کاخ سفید لطیفه ای در مورد او ورد زبان همه شده بود که این مضمون را داشت:«سیاه فرانسوی زبان».
آمریکا در حالی هائیتی را در فقر و بدبختی واگذاشته است که دانش آموختگان این کشور در شهرهای نیویورک و دیگر شهرهای بزرگ آمریکا مشغول به کارند و هم چنین هزاران تن دیگر که از تحصیل و دانش بهره ای نبرده اند سخت ترین کارهایی را که آمریکایی ها حاضر به انجام آنها نیستند، انجام می دهند. اکنون اما آقای "اوباما" سخنی از برنامه و تعهد درازمدت در قبال هائیتی به میان آورده که ادبیاتی است کاملا متفاوت و غیرقابل مقایسه با دولت بوش.
وقتی در سال ۱۹۹۰ یکی از کشیش ها به نام آقای "ژان برتراند آرستید" به مقام ریاست جمهوری انتخاب شد، روشنایی امید بر دل ها تابید. اما او هم به مانند سلف هایش همان کاری کرد که آنها …
پاسخ این پرسش را باید در تاریخ معاصر این کشور جستجو کرد. کشوری که در بند کودتا و دخالت های بین المللی اسیر آمده است. خوب، آرستید هم چنانکه شما ذکر کردید راه پیشینیان اش را ادامه داد که او هم ضمن این که در چرخه ی قدرت گرفتار شده بود، رشوه خواری و طمع سیری ناپذیری هم او را محاط کرده بود. این رفتار او نه تنها سوسوی امیدی که در دلها روشن شده بود، خاموش کرد که تاریکی یی بدتر از پیش دامنگیر مردم شد. او که کشیش کاتولیک بود، با دو سوم آراء مردم در انتخاباتی کاملا آزاد سر کار آمده بود و افسوس که همه ی امکانات به وجود آمده را فدای منافع فردی خود کرد تا شرایط دشوار زندگی مردم را بدتر از آنی کند که بود.
به طور معمول آنجایی که فقر بیداد می کند و میزان آن هم از حد عادی فراتر رفته است، ثروتمندان هم با دُم خود بادام می شکنند. در هائیتی هم آیا همین طور است؟
در هائیتی هم روال همانی است که در سایر کشورها و در بر همان پاشنه ای می چرخد که در نقاط دیگر جهان. در هائیتی هم دو تا سه درصد جمعیت از همه ی منابع و حاصل زحمت بقیه جمعیت استفاده می کنند بی آن که سود به دست آمده را در جهت بهبود شرایط اجتماعی یا اقتصادی همان کشور به کار گیرند. علت ثروتمند شدن این بخش اندک هم تسلط کامل آنها بر منابع نفت، گندم و شبکه ارتباطی هائیتی است. آشکار است که بخش ثروتمند نشین شهر پورتو پرنس هم آسیب دیده و خانه های لوکس و مجلل و زیبای ثروتمندان هم ویران شده است، اما صاحبان آن ها که اکثر اوقات یا در نیویورک یا در تورنتو به سر می برند، احتمالاً خم هم به ابرو نیاورده اند که می دانند کمک های بین المللی بار دیگر امکان چپاول را برای آنها فراهم می کند.
برای رشد و توسعه ی هائیتی آیا نهادهای سازمان یافته ای هم یافت می شود؟
بر اساس تعریف های پذیرفته شده بین المللی، هائیتی جزو دولت های فروپاشیده و لگام گسیخته می باشد. حداکثر ده درصد از آنچه در این کشور روی می دهد، بخشی از برنامه های دولت است و سایر رویدادها نیز با کمک مردم امکان پذیر می شود. گفتمان ملی بین گروه های مختلف در سطح پایینی روی می دهد. کلیسا اما در همین مورد نقش مهمی بازی می کند و گفتمان را ممکن می سازد و به همین خاطر هم به احتمال زیاد در رشد و توسعه ی آینده ی این کشور، کلیسا نقش مهمی خواهد داشت تا جامعه مدرن را ممکن سازد. این کشور صد و ده حزب سیاسی دارد که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری هم صد و ده کاندیدا به رقابت پرداختند. نروژ ده سال است که در یک پروژه، تلاش دارد که ضمن هماهنگی بین احزاب، اجماع و ائتلاف احزاب در یکدیگر را ممکن کند که به این ترتیب ضمن کاهش بروکراسی حزبی نوعی مدیریت خردمندانه که کمتر در بند قدرت و منافع فردی باشند را فراهم کند. در همین رابطه، «پُل دنیس» وزیر خارجه ی هائیتی، شایستگی های خود را برای روشن نگه داشتن امید، نشان داده بود، اما او هم متأسفانه در همین زلزله جان باخت. یکی از زیان های این حادثه به هلاکت رسیدن چندین سیاست مداری است که حس مسئولیت در قبال مردم و آینده کشورشان از خود نشان می دادند.
تراژدی اخیر آیا می تواند موجب رشد و توسعه و بهبود شرایط در هائیتی شود؟
هماره باید امیدوار بود که با ناامیدی ادامه حیات ممکن نیست. به تجارب اخیر در جهان نگاه کنید؛ بعد از سونامی سال ۲۰۰۴ که در ایام جشن زادروز مسیح رخ داد، گفتگو و صلح که سال ها به بن بست رسیده بود، بار دیگر در شهر «آچه» اندونزی آغاز شد و (با خنده) ادامه می دهد که فاجعه ی سونامی برکت بود تا گره کور صلح در اندونزی باز شود. نمونه دیگر در «گواتمالا» شاهد بودیم، در حالی که کشور در حال اضمحلال و سقوط کامل بود، نیروهای نظامی دست از اداره کشور برداشتند و هدایت غیرنظامی ها با همکاری مردم بار دیگر برقرار و کشور را سرپا نگه داشته است. اکنون هم شاید این فاجعه و تراژدی، نقطه عطفی باشد برای بهبود شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هائیتی. مثلا نگاه کنید به بهبود روابط جمهوری دومینیکن با هائیتی بعد از زلزله. جمهوری دومینیکن قول کمک های مساعدی از جمله برق رسانی داده است. این در حالی است که روابط این دو کشور همسایه سخت و پیچیده بوده است. باید امیدوار باشیم که مهاجران هائیتی هم گامی مؤثر برای بهبود سرزمین شان بردارند. باید امیدوار باشیم که میزان خشونت کاهش یابد و به طور کلی تحت کنترل درآید. باید امیدوار باشیم که امکان سوء استفاده از موقعیت پیش آمده هر چه بیشتر کم شود و در سطح بین المللی هم مردم و دولت های جهان نباید به کمک های اضطراری که لازم هم هست بسنده کنند که بازسازی ویرانه ها و رشد و توسعه ی کشوری که اسیر و دربند فقر و استعمار و طمع و ناشایستگی مدیران اش می باشد نیاز به برنامه ای دراز مدت دارد و خردمندانه و نه احساساتی برای چند روزی که تلویزیون های جهان خوراک تبلیغاتی شان را از منظر جنازه ها و چهره های درمانده ی بازماندگان زلزله را به نمایش می گذارد.
* عباس شکری نویسنده و مترجم آزاد در اسلو ـ نروژ و از همکاران شهروند در اروپاست که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.