آقا این گشت نامحسوس، به طور محسوسی مردم ایران را سرحال آورده. حق هم دارن طفلکی ها، آدمیزاد تنوع لازم داره. تا کی باید مردم وسیله پلیس هایی که از یک فرسخی هم شناخته میشن، تعقیب بشن؟ آدم خسته میشه و یک ذره هیجان، نمک زندگیه.
همونجور که خبرهاش را شنیدین و خوندین و توی عکس هم می بینین، پلیس تهران هفت هزارتا مامور مخفی استخدام کرده تا مراقب امنیت اخلاقی مردم باشن. مامورهایی که حتی دیدن عکس شون به آدم احساس آرامش و امنیت میده!
بذار سخنگوی کمیسیون قضایی و انتظامی مجلس بگه پلیس نامحسوس منشاء قانونی نداره. بذار آقای روحانی بگه ما حق نداریم بدون اجازه قانون در زندگی خصوصی و عمومی مردم دخالت کنیم. مهم اون کسیه که این هفت هزارتا مامور را استخدام کرده و فرستاده توی خیابون. حتمن هم بهشون گفته آقای روحانی رئیس جمهوره و مجبوره یک چیزی بگه، شماها کارتون را بکنین.
شک ندارم که مردم از اضافه شدن یک گشت به گشت های دیگه و یک پلیس مخفی به پلیس مخفی های دیگه صددرصد خوشحال شدن. این که آدم هر روز وسیله یک عده ثابت تعقیب بشه که لطفی نداره. ایرانی ها تنوع طلبن، نمی بینی هر روز سراغ یک بانک جدید میرن بلکه بتونن دو سه میلیون واسه عروسی دخترشون یا تعمیر خونه شون وام بگیرن؟ واسه چی اینکار را می کنن؟ به خاطر تنوعشه نه این که بانک قبلی درخواستشون را قبول نکرده!
تازه این مراقبت های مخفیانه، برای مردم بیکار، سرگرمی و تفریحه و خالی از هیجان هم نیست. وقتی ببینی یارو بستنیش داره می ریزه روی لباسش اما حواسش به توست، می فهمی یکی از اون مامورهاس و زیردندونی می خندی و خوشحال میشی که شناختیش. از اون خوشحالی هایی که موقع حل جدول مجله ها به آدم دست میده. آدم وقتی بالاخره یک لغت چند حرفی رو پیدا می کنه که به جدول بخوره، نیشش تا بناگوشش بازمیشه. مردم هم وقتی یکی از این پلیس مخفی ها را بشناسن، از خوشحالی توی دلشون بشکن میزنن.
تازه یه موضوع جدید هم واسه گفتن و خندیدن توی خونه پیدا میشه. مردم شب که نشستن دور هم، هرکدوم راجع به مامورهایی که شناسایی کردن و ریخت و قیافه شون تعریف می کنن و می خندن. مگر چقدر میشه در مورد آبگوشت و آبدوغ خیار حرف زد و حساب کرد که آبدوغ خیار گرون ترتموم میشه یا آبگوشت؟!
وقتی یه چادرسیا را دیدی که داره میره اونطرف خیابان اما به جای توجه به ماشین ها، داره با همان یک دانه چشمی که از چادر بیرون گذاشته زاغ سیاه دختری را که طرف دیگر خیابان راه میره چوب می زنه، می فهمی که اون هم یکی دیگه شونه و به این ترتیب کم کم مردم شناسیت هم خوب میشه و می تونی بدون شرکت در کنکور دانشگاه، توی رشته مردم شناسی دکترا بگیری.
تازه همینجور که خنده خنده اینور و اونورو نیگا می کنی و دور خودت می چرخی تا اعضای این گشت نامحسوس را بشناسی و مراقب اونها و خودت باشی، احساس می کنی داری به طور نامحسوس و ملایمی می رقصی، از کار خودت خنده ات می گیره و بی پولی و بیکاری یادت میره. به علاوه به خاطر این که ناچاری گردنت را مرتب به چپ و راست بچرخانی، یک ورزشی هم می کنی و گردن دردت هم خوب میشه!
ناصر تقوائی فیلمی ساخته بود به نام “آرامش در حضور دیگران” که گرچه ملانکولی، ترس و جنون در آن فیلم هم موج می زد، ربطی به این (امنیت در حضور دیگران) نداره.
البته جامعه شناس ها میگن این گشت نامحسوس، اون یک سر سوزن اعتمادی را که مردم به همدیگر دارن را از بین می بره، به جهنم، بذار ببره . عوضش هفت هزارتا جنتلمنی که عکس شون را می بینیم میرن سرکار، این به اون در!
آواتار ایرانی…
خبرگزاری ها خبرداده اند که مارک زاکربرگ، صاحبخانه فیسبوک، برای سال ۲۰۲۶ نقشه های زیادی کشیده است. می خواهد عینک های بسیار هوشمندی درست کند که همه مردم دنیا از طریق همان عینک بسیاری از کارهایشان را انجام بدهند.
البته در مملکت ما وضع جور دیگر خواهد بود. مثل ماشین نویی که می خریم و از کمپانی درنیامده باید ببریم به تعمیرگاه، عینک های هوشمند زاکربرگ ساخت ایران هم به محض خرید، یا دسته اش ور می آید، یا شیشه اش لق می خورد و می افتد و یا برف پاک کنش کار نمی کند.
زاکربرگ گفته است ده سال دیگر آدم هایی که به طور مثال به مک دونالد می روند، می توانند همانطورکه سر جایشان نشسته اند سفارش غذا بدهند. بلافاصله یک آواتار(که بنده نمی دانم چی چی هست و مذکره یا مونث) روی عینک ظاهر می شود و سفارش آنها را می گیرد و انجام می دهد.
اواتاری که در ایران روی عینک آدم ظاهر می شود، حتی اگر حجابش کامل باشد! باید از طرف گشت نامحسوس عینک بازرسی شود که خدای ناکرده روسری اش کنار نرفته باشد یا دامنش تنگ نباشد. چون هستند آواتارهایی که جوان های مردم را از راه به در می کنند!
این مشکل که حل شد، یک آواتار دیگر روی عینک شما ظاهر می شود و می گوید آقا پسر حساب شما خالیه، لطفن به زبان خوش جایتان را بدهید به آنهایی که پول کافی در حساب شان هست…
می روید سرپل تجریش، عینک زاکربرگ را که نصف صورت را می پوشاند می زنید به چشم تان و به خیال اینکه کسی نمی بیند کجا را نگاه می کنید، به پیاده روی مقابل خیره می شوید. یک مرتبه یک آواتار از گشت نامحسوس محکم می زند پس گردنتان که مگر خودت خواهر و مادر نداری؟ جلوی پایت را نگاه کن!
می روید روی پشت بام بلکه بتوانید یک لحظه دختر همسایه را بدون چادر و چاقچور ببینید، و از طریق همان یک نظری که حلال است، حساب و کتاب هایتان را بکنید که آیا دختره به درد زندگی شما می خورد یا نه؟ و بروید خواستگاری اش یا خیر؟
دختره را که بی چادرآمده لب حوض وضو بگیرد، اما ازترس گشت نامحسوس به طور محسوسی می ترسد و می لرزد، می بینید و می پسندید و با همان یک نگاه احساس می کنید که با او توافق اخلاقی هم دارید و یک دل نه صد دل عاشقش می شوید! به عینک تان می گوئید این دختره را می بینی؟ یک دسته گل بیست هزار تومنی رز قرمز بفرست براش و بگو این را فلانی فرستاده.
بلافاصله یک آواتار روی عینک شما ظاهر می شود و می گوید چش نخوری آقا پسر! رز قرمز شاخه ای ۲۵ هزار تومنه. تو یک دسته گل بیست هزار تومنی می خواهی؟ می دانی یک دسته گل رز با هزینه ارسال اینترنتی و پورسانتی که سهم صاحب فیسبوک میشه، چقدر میشه؟ دومیلیون و پانصد هزار تومن. بفرستم؟!
حالا شما بیا…!
فیروز نادری، دانشمند ایرانی که ناسا یک سیاره کوچک را به نام او نامگذاری کرده، در فیسبوک خود از زنجیرکردن امید کوکبی، فیزیکدان ایرانی به تخت بیمارستان اظهار تعجب کرده و پرسیده با چنین رفتار و برخوردی ایرانیان را دعوت می کنید که به مملکت خود بازگردند؟
ظاهرن به ایشان جواب داده اند حالا شما بیا، زنجیر دوست نداشتی با طناب می بندیمت!