می گویند روزی بود روزگاری بود که انسان ها به صورت گله ای و اشتراکی زندگی می کردند: نه ملکی بود و نه مالی و نه منالی. نه زن بود و نه شوهر. مادر دلسوز مهربانی می کرد ولی پدری نبود که که قلدری کند. به طور خلاصه نه برده ای بود که زیر فشار شلاق خودش را به خاطر هیچ و پوچ به آب و آتش بزند و نه اربابی که بخورد و بخوابد و باد به غبغب بیندازد.
امان از روزی که تمدن وارد معرکه شد. می دانید تمدن را چطور تعریف کرده اند:
ایجاد احتیاج بیشتر و رفع آن به وسایل آسانتر. تکنولوژی که رشد کرد و بشر بیشتر از مصرفش تولید کرد، هی برای خودش نیازهای تازه تراشید. عده ای مازاد تولید را تصاحب کردند و آدم های آسمون جل قاتمه رکاب را بنده و برده خود ساختند. بعدها برده دارها دولت تشکیل دادند که با ارتش و زندان و گزمه و داروغه اش از حقوق حقه برده دارها دفاع کند. عرض کردم اصل بر بردگی است به این معنی که نه تنها بردگان بردگی می کردند، برده داران هم برده بودند. تعجب می کنید و به من سرکوفت می زنید که “بابا برو کشکت را بساب. برده دارکه برده نمی شود.” من می گویم می شود.
این نظامی که برده داران شالوده اش را ریخته بودند، آنها را اسیر خودش کرده بود. آنان نه خواب داشتند و نه آرامش مبادا که بردگان نافرمانی کنند. به همین دلیل هم بود که جلاد داشتند و میرغضب و چماق و تبر و شمشیر و نیزه و ده ها آلت قتاله دیگر و سرکِش تا کشمش برده ها را لت و پار می کردند. آنان اگر یک جو احساس آزادگی و شرف داشتند تن به این پستی نمی دادند.
تکنولوژی رشد می کند؛ مازاد تولید بیشتر می شود و کار بردگی نمی صرفد. نظام برده داری جای خود را به نظام فئودالی (ارباب و رعیتی) می دهد. در این نظام نیز رعیت و ارباب هر دو برده هستند. رعیت کجا و آزادی کجا؟ او سخت به زمین چسبیده و با زمین خرید و فروش می شود. او هم اسیر ارباب است و هم اسیر زمین. کارش هم بیگاری است. و اما ارباب هم مثل برده دار اسیر نظامی است که بنیادش بر ظلم و بهره کشی است. او برای حفظ این نظام چه بسا خون پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزندان خویش را با خونسردی بر زمین ریخته است. وای از این برده با یال کوپال و این خان سبیل سیاه که آزادی وارسته بودن را از خود سلب کرده است. تازه جناب ارباب باید در برابر ارباب بالاتر از خود بندگی کند و ارباب بالاتر در برابر امیر و امیر در برابر پادشاه. آدم از خنده روده بر می شود زمانی که آشکارا مشاهده می کند که هرکدام از این اربابان برده منش در برابر بزرگتران کوچک و در برابرکوچکترها بزرگ می نمایند.
می رسیم به قبله ی عالم پادشاه قدرقدرت قوی شوکت منیع مکان که چون نیک بنگری او هم یک برده ی مفلوک است: برده ی قدرت ـ قدرتی که کثیف است و سخت فاسد می کند. نگاه کنید به زندگی فراعنه ی مصر، فرمانروایان چین، شاهان ایرانی، سلاطین عثمانی، خوانین مغول و هر قدرتمدار دیگری که دلتان می خواهد. کدامیک را می شناسید که قدرت را بردگی نکرده و به خاطر حفظ آن تن به هزار مذلت نداده و خود را در حد یک جانور درنده پائین نیاورده است. اجازه دهید شاه عباس کبیر را مثال بزنم که نمی دانم این لقب را کدام آدم فلان فلان شده ای به او داده است. ایشان خود را “کلب آستان علی” خطاب می کرد (یک درجه از برده پائین تر). او در پیروی از فرمان قدرت، پدر خود را کورکرد و برادران و فرزندان خود را کشت. این کلب آستان، در دربار خود پانصد جلاد نگه می داشت که دو نفرشان “چگین”(گوشت خام خوار) بودند که مقصران را زنده زنده می خوردند. می بینید طرف پادشاه ممالک محروسه ی ایران است ولی خود را از حداقل آزادی لازم برای سامان بخشیدن به انسانیت خویش محروم کرده است.
راستی هرگز فکر کرده اید که همه چیز نسبی است جز حرکت که مطلق است و هیچ کس گذر زمان و رشد تکنولوژی را نمی تواند متوقف کند. همین رشد تکنولوژی بود که باعث کشف قاره آمریکا شد و رشد شهرنشینی و ایجاد کارگاه های تولیدی و در نهایت انقلاب صنعتی اروپا و پدیدارشدن نظام سرمایه داری را باعث شد. در این نظام کارگر نه مورد خرید و فروش قرار می گیرد و نه به زمین وابسته است. دولت هم دولتی دموکراتیک و برآمده از رای مردم است. هر آدم روشن بینی که این ظاهر قضیه را با باطن آن بسنجد چاره ای برایش باقی نمی ماند جز آنکه بی اختیار بگوید “آی زکی!”. اگرکلاه خودمان را قاضی کنیم می بینیم که سرمایه داری هم نوعی برده داری تحفیف یافته است. کارگر برده نیست ولی کارش مورد بهره کشی شدید قرار می گیرد. این بهره کشی اجباری است. اگر کارگر ـ اعم ازکارگر جسمی یا فکری ـ یک روز کار نکند نان ندارد که شکم بیر خود و خانواده اش را سیر کند. فیلسوف پابرهنه ی شهر ما “عمومحمدرضا قلی” همیشه می گفت: “فعلگی فقط یه درجه از گدایی بهتره. هرگدایی که به این و آن التماس می کند که محض خدا و پنج تن آل عبا یه دهشاهی به من بیچاره کمک کنین، بهش میگن سالمی جانم برو فعلگی بکن؛ هر فعله ای هم که کارش را از دس بده هیچ چاره ای براش نمی مونه غیر از گدایی.”
اگر اندکی التفات بفرمایید من پیراهن پاره بی هیچ چون و چرایی برایتان ثابت می کنم که سرمایه دار هم برده است. نگاه کنید به یارو می گویند میلیونر است. لاکردار اگر تا هفتاد پشتش هم بخورد بازهم تمام نمی شود. این طرف خودش را اسیر ثروتش کرده و تمام هم و غم اش این که به هر وسیله ممکن ثروت و موقعیت خودش را حفظ کند. با این پول می شود نصف دنیا را آباد کرد ولی برای او پول وسیله نیست، هدفی است که برای رسیدن به آن به هر وسیله ای اعم از جنگ و نسل کشی و تخریب محیط زیست و فروش مواد مخدر و فحشا و تجارت اسلحه دست می زند. راستی چنین فردی آدم است یا برده ای که کورکورانه در خدمت انباشت سرمایه است. معروف است که موش علاقه ی عجیبی به اشرفی طلا دارد. اشرفی را می دزدد و در لانه اش پنهان می کند ـ اشرفی که هیچ سود و ارزشی برای موش ندارد. حتما شنیده یا خوانده اید که وقتی که قیمت ها در بورس سقوط می کند و بورس بازان پول های کلان خود را از دست می دهند، ده ها نفرشان خودکشی می کنند. متاسفانه این بردگان مال باد آورده اینقدر شعور ندارند که ارزش خودشان از قدر و قیمت پولشان بالاتر است.
چشم ها را می بندیم و برای چند لحظه تصور می کنیم که دغل ها شرافتمند شده اند، دزدها مال ها را به مال باخته ها برگردانیده اند و سرمایه داران از داروندارشان برای کل بشریت مایه گذاشته اند. من که فکر نمی کنم حتی در چنین حالت آرمان گرایانه ای بردگی از زندگی این جانور دو پا رخت بربندد. بردگی با مذهب، قومیت، مرام، زبان، خانواده، عادت و شهوت ارتباط تنگاتنگ دارد.
از یهودیت شروع می کنیم که خدای یهوه آن بالابالاها نشسته و بر همه چیزحکم می راند و اگر کسی دم به چون وچرا بزند یا طوفان نوح نازل می کند و یا شهر لوط را به برهوت تبدیل می سازد. مسیحیت لطف می کند و یک درجه از بردگی پایین تر می رود و عیسی مسیح را چوپان و توده های مِومنین را گوسفندان وی به شمار می آورد و مردم نیز این را مثل نقل و نبات می پذیرند. در مسیحیت جملگی گوسفندان به دو دلیل ذاتاً گناهکارند. اول به دلیل گناه نخستین که پدرشان ـ آدم ـ با توطئه ی شیطان و به وسوسه ی مادرشان حوّا از خدا اطاعت نکرد و میوه ممنوعه ی زاینده ی خرد خورد و با خفت و خواری از بهشت رانده شد. دومین دلیل اینکه همه خود را با وجود کاملی مثل مسیح مقایسه می کنند که هرگز به گرد پای او نیز نمی رسند و لذا همواره احساس گناه دارند و باید هم داشته باشند. همین امروز هم برخی از فِرَق مسیحیت به کشیش کلیسای خود شبان می گویند و کشیش از سر رحمت خطاب به توده های مؤمنین و مؤمنات می گوید “گوسفندان من!”.
می رسیم به اسلام عزیز که قبل از ظهورش بردگی را در بطن خود داشته است. پدر حضرت محمد، صلی الله علیه و آله و سلم، عبدالله نام داشت که بنده ی خدا معنی می دهد. قرآن کریم بارها از پیروان اسلام می خواهد که صادقانه بردگی (عبادت) کنند. خداوند نیز بر کارهایی که بردگانش انجام می دهد نظارت می کند (ان الله بصیر بالعباد). لقب امام چهارم شیعیان عالم، حضرت علی بن حسین علیه السلام زین العابدین است (زیور بردگان) وکنیه اش سجّاد. حتی دیانت بهایی که از کشور دارا برخاسته و حسابی خودش را با دنیای مدرن وفق داده، باز هم از بردگی بری نیست. حضرت عبدالبهاء یکی از بزرگترین مروجین دیانت بهایی است، گرچه فرزند ارشد حضرت بهاءالله است ولی او را عبدالبهاء (برده ی بهاءالله) می نامند. چرا؟ نمی دانم. شاید به خاطر اینکه او را تشویق کنند که احکام پدر را مو به مو اجرا کند.
خیال نکنید که ادیان و سنت های شرقی از بردگی بری اند. بسیاری از فرق هندوئیسم، بودائیسم و جینیسم در شمار ادیان ریاضت کشانه اند. در برخی از صومعه های بودائیان، راهب یا راهبه باید تا ۲۴۶ کار ریاضت کشانه انجام دهد و شب هنگام در بین جمع در رابطه با تخطی از قوانین ریاضت کشانه اعتراف و از خود انتقاد کند وگرنه از جامعه طرد خواهد شد. آیا این خود گونه ای افراطی از بردگی نیست؟
چارلز کالب کولتون، نویسنده و کشیش قرون هیجده و نوزده ی انگلیس چقدر قشنگ اعتراف می کند: “ما به خاطر مذهب داد و بی داد راه می اندازیم. درباره اش قلم فرسایی می کنیم. برایش می جنگیم و در راه آن جان می دهیم. همه کار می کنیم جز اینکه به خاطرش زندگی کنیم.” آیا این چیزی جز بردگی و اسارت مذهبی است؟ برده ارباب خود را بهترین می شمارد و ارباب دیگران را بدترین. بردگان مؤمن نیز همینطور. در دنیا هزاران مذهب برحق و هزاران مذهب باطل وجود دارند. این موضوع در مورد مرام و سنت هم بدون برو و برگرد صادق است.
آیا هرگزبه فکرتان رسیده است که بیشتر جنگ ها، ریشه در اختلافات ملی، قومی وقبیله ای دارند و به عبارت دیگر از سرسپردگی بدون چون و چرای آدم ها (به عبارت دیگر بردگی شان) به ملیت، قومیت یا قبیله شان سرچشمه می گیرد. مرز، یکی از احمقانه ترین و در عین حال شقاوت بارترین دیواری است که انسان ها در مسیر همبستگی نوعی شان ایجاد کرده اند و چه خون های بی گناهی که در راه حفظ این دیوارهای مصنوعی ریخته نشده است. جای دوری نمی رویم و به همین ایل بختیاری خودمان نظری می اندازیم. بختیاری ها گویا همه از نیای واحدی برآمده اند. لیکن خودشان را به دو ایل اصلی چهارلنگ و هفت لنگ و چندین تیره تقسیم کرده اند. معروف ترین ترانه ی حماسی بختیاری “شیرعلی مردون” است که هزارها هزار بختیاری به خاطرش گریبان چاک می دهند بویژه این بخش آن: “شمشیرم به گل زنم سی ایل چارلنگ”. آیا این شمشیرزدن به فرق سر آدم های غیر چارلنگی (حتی بختیاری های دیگر) جز بردگی بی چون و چرا نسبت به این ایل خودی نیست؟ آیا دیگران آدم نیستند؟
مبادا فکرکنید که اگر بشر از ملیت، قومیت و طایفه هم فراتر رود دست از بردگی برمی دارد. متاسفانه انسان تا آنجا برده عادات خویش است که از قدیم و ندیم گفته اند “بنی آدم بنی عادت است.” در نیمه ی دوم قرن بیست و یکم میلیاردها مرد و زن برده و اسیر سیگار هستند در حالیکه بدون تردید ثابت شده که سیگار بزرگترین دشمن سلامتی آدمی است. حتماً می دانید که پرسودترین کارها تجارت اسلحه، مواد مخدر و فیلم های سکسی است. این سه شغل نیمه شرافتمندانه که هرروز میلیون ها کشته و معلول و آدم بی خاصیت از خود به جای می گذارد، ریشه در تمایل آدمیان به برده کردن و برده شدن دارد. کدام فرد ارتشی را می شناسید که نسبت به مافوق خود احساس اطاعت کورکورانه نداشته باشد و از زیردستان اطاعت کورکورانه طلب نکند؟ شکنجه گران نیز بردگان مفلوک و مطیعی هستند که مثل موش از طراحان شکنجه و مافوق های جوراجور خود می ترسند. مافیاها و به عبارت دیگر برده داران مواد مخدر ارتشی عظیم از بردگان را در اختیاردارند که انسان های بی پناه را اسیر مواد مخدر کنند تا با فرسایش تن و جان معتادان سودهای مافوق کلان به جیب های گل و گشاد خود سرازیر سازند. همینطور سازندگان فیلم های پورنوگرافیک که از بردگی انسان ها در برابر شهوت، ارتشی کلان از روسپیان مدرن را اجیرکرده اند.
آنان که می گویند دوران بردگی و برده داری به پایان رسیده سخت دراشتباهند. به گفتگوهای روزمرده خودمان دقیق شوید. از هرکس دلت خواست با مهربانی احوالپرسی کن و مثلا بپرس:
ـ “حال شریف سرکار چطور است؟
اکثریت، اگر مرد باشند به تو جواب می دهند:
ـ “بنده ی جنابعالی هستم”
و اگر زن باشند می گویند:
“کنیز وکوچک شما هستم”
تمایل انسان به بردگی تا بدانجاست که ملای روم حصول آزادی را در بردگی می داند:
گربخواهی حــّری و سرزندگی
بندگی کن، بندگی کن، بندگی
راستی ما انسان ها چه ید طولایی در خودفریبی داریم. اولین کنوانسیون ضد بردگی را جامعه ی ملل در سال ۱۹۲۶ مورد قبول قرار داد و در سال ۱۹۵۷ الحاقیه ای به آن افزوده شد. ماده ۴ اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و ماده ۸ کنوانسیون بین المللی حقوق سیاسی و مدنی بردگی را مطلقاً ممنوع اعلام کرد. ماده ۷ مصوبه رم (اساسنامه ی دادگاه بین المللی جنایی) بردگی را جنایت علیه بشریت قلمداد کرده است.
ما انسان ها مرتباً از بردگی بد می گوییم و آن را محکوم می سازیم، در حالی که همه مان بردگان ناچیزی بیش نیستیم. چقدر خنده دار است که بهترین هایمان مرتبا از آزادی دم می زنند در حالی که در سراب به دنبال آزادی هستیم. تازه آزادی را برای خود و همپالکی هایمان می خواهیم تا بتوانیم بهتر به نظام بردگی مدد برسانیم و دیگران را زیر چتر اطاعت خود درآوریم. ما آدم ها تنها کاری که در درازنای تاریخ چند هزارساله مان به ثمر رسانده ایم عوض کردن نوعی از بردگی با گونه ای دیگر از آن بوده است. سعدی شیراز متجاوز از هفتصد سال پیش آرمان آزادی فردی را به رشته ی نظم کشیده است. افسوس که رؤیای این شاعر شوریده حال در شرایط امروز جهان در شمار رؤیاهای دست نیافتنی است:
نه به اشتری سوارم، نه چو خر در زیر بارم
نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم
تورنتو ۲۲ آوریل ۲۰۱۵ میلادی