مرگ فجیع ستایش، دخترک خندهرویی که شکوفههای عمرش فقط شش بهار تاب آورد تا پرپر بشود، یک بار دیگر طعم تلخ و گزنده زندگی خشونتبار و ناایمن کودکان در ایران را به صحن جامعه آورد. ظاهرا مرگِ ستایش پدیدهای منطقی در جامعهای است که سهم کودکان از امنیت، رفاه و خوشبختی را از آن ربودهاند.
در سکوتی سنگین و باور نکردنی در زیر لایه ضخیمی از فقر، محرومیت و سیه روزی، ستایشها بیآنکه نامی و جایی و ردپایی از خود به جای بگذارند محو و نابود میشوند. وقتی جنینها به فروش میرسند و دسته دسته کودکان به خیابان رانده شده را اجاره میدهند، کرور کرور کودک، بی آن که بدانند کودکی چیست و چه میتواند باشد، در بیغولههای بازار بی رحم کار مچاله شده پا به بزرگسالی میگذارند، تا چرخ لعنتی سرمایه بچرخد و مدام کودک ببلعد! در بر همین پاشنه خواهد چرخید.
مرگ دردناک ستایش شش ساله به دست امیر حسین، کودک پانزده ساله دیگری که فرصتی نیافته تا بداند کودکی چیست و پا به نوجوانی گذاشته، قطره کوچکی از دریای وحشت هر روزه کودکی ناایمن در جمهوری اسلامی است.
محله کارگرنشین خیرآباد ورامین در جنوب شرق تهران، با این فاجعه، غمزده در بهت و حیرت فرو رفت! اما اگر زخم این محله در شبکههای اجتماعی سر باز نمیکرد، نه رسانهای سراغش میرفت و نه وکیل و وزیر و سفیری از آن کوچههای تنگ و پستوهای تودرتوی کارگرنشین سر در میآورد.
از یکشنبه ۲۱ فروردین که ستایش برای خرید کوچکی از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت، قریب یک هفته گذشت تا فوران خبرها از شبکههای اجتماعی به کل جامعه سرازیر شد تا سکوت مرگبار رسانهها در هم شکسته شود. جامعه اگر چه در شوک عمیقی فرو رفت، اما آغوش گرم و پرمحبتش را به روی هر دو خانواده گشود. در عوض دستگاه انتظامی که وارد میدان شد، تشویق به قصاص و انتقام با اشد مجازات را به عنوان تنها راه حل به خانواده داغدار قریشی و جامعه عرضه کرد. کودکی به قتل رسیده است، و نیروی انتظامی میخواهد با کشتن کودک دیگری به عنوان قاتل، باز هم به جامعه خون بپاشد.
جنایی کردن خطای کودکان، آری یا نه؟
اخبار ضد و نقیض در این باره در شبکههای اجتماعی و رسانه میچرخد. تصور این که کودکی پانزده ساله بتواند چنین جنایتی را با این درجه از خشونت و قساوت انجام دهد، همه را در بهت فرو برده است.
امیرحسین فقط پانزده سال سن دارد، مادرش میگوید: “به همین دلیل او کارت ملی هم نداشت. گفت مامان شیطان گولم زد! اصلا تجاوزی در کار نبوده، ماجرای وان اسید و غیره هم حقیقت ندارد”. این نمونهای است که مادر از پسرش نقل میکند. پدر و مادر میگویند: “ما از قشر ضعیف جامعهایم، خودمان کارگریم، خانواده ستایش هم مثل ما زحمتکش و کارگرند”.
آیا چنین است که مادر میگوید؟ در عین حال میتوان به اعترافات امیرحسین در بازجوییهای فوق خشن اداره آگاهی باور داشت؟!
پس ماجرا چیست؟ نیروی انتطامی “سلحشورانه” کودکی پانزده ساله را دستگیر کرده است تا به اشد مجازات محکومش کند. امیرحسین را در مقابل خانهاش، از جرثقیل آویزان کند و بگوید عدالت اجرا شد! عمل امیرحسین به هیچ وجه قابل دفاع نیست. با هر تفسیر و تعبیری، جنایتی هولناک توسط او رقم خورده است، اما برای کشف حقیقت باید از امیرحسین فراتر رفت، عمیقتر شد و دست به ریشهها برد.
امیرحسین در کدام مدرسه و با چه کیفیتی درس میخوانده است؟ کدام متون درسی راجع به بدن خودش، احساسات جنسی و رابطه جنسی تدریس میشده است؟ وضعیتِ تعادل روانی او هرگز بازبینی و آزمایش شده بود؟ پیش از این فاجعه او نشانهای از عدم پایداری روانی از خود نشان داده است؟ چه کسی میداند او از مشکلی روانی رنج نمیبرده است؟ در کجا این بررسیها و کنترلها انجام شده است؟ در محله کارگرنشین خیرآباد ورامین؟! مسئولین مدرسه در ارتباط با او و دیگر دانشآموزان آزمایشات و مراقبتهای روانی انجام دادهاند؟ پروندهای در این باره موجود است؟
امیرحسین محصول جامعهای فقر زده است که خشونت از سر و رویش میبارد. او حداقل شاهد چندین فقره جان دادن قربانیانی آویزان شده از جرثقیل بوده است! شلاق زدن، دیگران را به عنوان اجرای “عدالت” دیده است. بیرحمی را بارها و بارها چه در رابطه با خودش، چه دیگران مشاهده کرده است. مانند میلیونها نوجوان دیگر در سن بحرانی بلوغ جنسی است، جذابیتهای جنسی به شدت وسوسهاش میکند، آموزشی راجع به بدن خود، مسایل و مراقبتهای جنسی ندیده است. اگر مشکلی هم دارد، نه خودش و نه اولیا او و مربیان مدرسه از آن بیخبرند. اگر انگیزه انحراف جنسی او را به آزار ستایش شش ساله کشانده است، بی تردید پیش از این، خود را در ده ها واکنش جنسی و جسمی دیگر نشان داده است، نه خودش، نه خانواده و نه مربیان مدرسه، روش و روندی برای بازیافت این نشانهها ندارند. نه در خانه و نه در مدرسه مدیریتی در این باره اکیدا وجود ندارد. در حالی که سهم آموزش های مذهبی در کتب و برنامه تحصیلی دانشآموزان بیش از ۲۵درصد است، سهم آموزش و مراقبت های جنسی صفر است. تابوهایی است که باید چنان سربسته بماند که کودکان و نوجوانان با کنجکاوی خود با قبول انبوهی از ریسک و خطر، در بهترین حالت با آزمون و خطا، به آنچه که به بدن و ساختار جنسی و تفاوت های بیولوژیکی دختران و پسران مربوط میشود و اساسا در فرهنگ عقب مانده و متحجراسلامی، حیطههایی ممنوعه است، دست یابند، اما آموختن انبوهی از خزعبلات مذهبی و جعلیات تاریخی، خشونتهای مذهبی اموری اجباری و الزامی در کتب و آموزش های درسی است.
واضح است که اداره آگاهی نیروی انتظامی، امیرحسین را به قصد اعترافگیری، چنان شکنجه خواهد داد که نه تنها به صحنههایی که اداره آگاهی میخواهد، که به ده ها فقره جرم نکرده دیگر هم اعتراف خواهد کرد!
فاجعه قتل ستایش، حول موضوعی به نام تجاوز و پاک کردن آثار جرم توسط کودکی پانزده ساله میچرخد. پرونده نیروی انتظامی از پیش نوشته شده و آماده ارسال به یکی از شعبات دادگستری جمهوری اسلامی است. طبق سناریویی پا خورده و نخنما، خواهند گفت: “بنا به اعتراف و اقرار صریح متهم، انگیزه قاتل تجاوز جنسی بوده است. نامبرده صریحا اقرار کرده است که همه این صحنهها را مکررا از طریق ماهواره و هجوم فرهنگی بیگانگان آموخته است”!
خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران، سراغ خانواده امیرحسین می رود. در اقدامی مشمئزکننده که فقط از یک دستگاه پلیسی بیرحم ساخته است، در فشاری باورنکردنی، مادر و پدر امیرحسین را مقابل دوربین تلویزیون میگذارد تا به همه معرفی شوند. علنا از آنها اعتراف میگیرد و آنها به ناچار خود را چنین معرفی میکنند، “پدر قاتل”، “مادرقاتل” آنها را مجبور میکنند که از پیش، پای سندی را که بعدها دستگاه قضایی کشور جلوی جامعه میگذارد، مقابل عموم امضا کنند. سناریو برای کشتن “قاتل” و ختم دادرسی به شیوه جمهوری اسلامی در حال وقوع است!
اما صحنه واقعی جامعه چیز دیگری است. درست به فاصله ده روز، دومین “ستایش” باز هم شش ساله، به طرزی فجیع توسط مردی ۴۳ ساله در یکی از روستاهای نیریز استان فارس با انگیزه سرقت گوشواره این کودک در راه مهد کودک به خانه، ربوده و به قتل میرسد.
در نقطهای دیگر در استان لرستان برای کودک ۵ ساله حکم بازداشت صادر می شود. “قاضی دادگاه به اتهام ایراد صدمه بدنی غیرعمد به غیر، برای امیرمحمد ۵ ساله حکم جلب صادر کرده و رأی به پرداخت دیه میدهد”. آنچه صرفا در همین ده روز اخیر روی داده است، کیفرخواست وضعیت نابسامان کودکان در جمهوری اسلامی است!
انگیزه یا علت، کدامیک؟!
فقر تحمیلی به جامعه، تنها در محدوده صرفا اقتصادی باقی نمیماند. کل مناسبات، روابط و ضوابط اجتماعی و اخلاقی جامعه را تحت تاثیر خود تغییر میدهد. ناامنی و خشونت سبعانه دارد جامعه را میبلعد و کودکان، اولین قربانیان بلافصل آن هستند. آنچه در حال وقوع است، با انگیزهیابی قابل پاسخ نیست. چرایی این فجایع اساسا در انگیزهها نهفته نیست! جامعه حتی اگر با موارد نادری از خشونت، بویژه علیه کودکان روبرو شود باید به دنبال علل وقوع آن بگردد. آنچه روی داده بی شک یک جنایت است. این جا یک کودک ۱۵ ساله را از همه محیط، شرایط آموزش، امکاناتی که از او دریغ شده است، عدم بررسی وضعیت روانی و هیجانات ناشی از ناهنجاریهای شخصیتی و دهها فاکتور اجتماعی و روانی دیگر جدا میکنند، آنچه که بجا میماند امیرحسین شرور خبیث و قاتل است که با بیرحمی و قساوتی باورنکردنی ستایش کوچولوی شش ساله را کشته است! این ساده ترین راهحل برای مخدوش کردن علل اجتماعی وقوع چنین فجایعی است.
تعرض به حقوق کودکان و زیرپا گذاشتن آن عمدتا توسط حکومت اسلامی چه با تحمیل قوانین ضد کودک، چه با چشم پوشی عامدانه به حقوق پایهای کودکان توسط دستگاههای اجرایی آن مانند آموزش و پرورش، چه با پولی کردن آموزش، تزریق متون ارتجاعی به جای تدریس علم و دانش، پلیسی و پادگانی کردن محیطهای آموزشی از یک طرف، و بهزیستیها، شهرداریها و نیروی انتظامی با مافیایی کردن آنچه به غلط حمایت از کودکان نامیده میشود و دستگاه قضایی و انتظامی کشور در طرف دیگر، و همزمان فقر و فلاکت عمومی تحمیل شده به جامعه، کودکان را در مخاطره عظیمی فروبرده است.
جمهوری اسلامی و کل دستگاه های انتظامی و قضایی و تبلیغی آن در مواجهه با مرگ دردناک ستایش قریشی، با سرهم بندی عامدانه و انگیزهسازی مصنوعی به قصد مخدوش کردن صورت مسئله وضعیت مصیبتبار کودکان، مشغول پنهان کردن علل اصلی ناامنی اجتماعی و بیپناهی کودکان است.
سؤال اصلی جامعه این است! میلیونها کودکی که در فقر و تنگدستی، در معرض انواع خطرات و صدمات اجتماعیاند، با سوءتغذیه دست و پنجه نرم می کنند، ناباورانه از سنین کودکی به بردگان جنسی بدل میشوند، ایدز و هپاتیت بخشی از زندگی روزمره ی آنهاست یا به عنوان کودکان زبالهگرد، کودکان کار و خیابان، کودکان کارتن خواب، کودکان مقبرهخواب و . . . بی آنکه بدانند کودکی چیست و چه میتواند باشد، در سکوتی باورنکردنی، نیست و نابود میشوند را با کدام انگیزه میتوان توضیح داد؟ از همین رو، انگیزه امیرحسین هر چه هست، هنوز علت وقوع چنین قساوتی را توضیح نمیدهد.
واکنش عمیقا انسانی جامعه
بیانیه ۲۱ تشکل و نهاد مدافع حقوق کودکان در داخل کشور، در رابطه با این رویداد تکان دهنده، به درستی سمت و جهت نگاه انسانی جامعه به علل اصلی و ریشهای مرگ ستایش قریشی را نشان میدهد. مسئولیت آنچه روی داده و مداوما تکرار میشود را متوجه نظامی میکند که عامدانه کودکان و حقوقشان را برای یک زندگی شاد، ایمن و خلاق، زیر پا له میکند و به فراموشی میسپارد.
تجمع انبوهی از مردم که به طور سمبولیک در مقابل سفارت افغانستان در تهران یکبار دیگر همسرنوشتی و همپیمانی مردمی را نشان میدهد با گرامیداشت یاد عزیز ستایش، سیاست های حکومتی ضد مهاجران و پناهندگان افغانستانی را محکوم میکنند. فاصلهها و مرزهایی را که دولت ها کشیدهاند به کناری میزنند.
کسی خواهان مجازات کودک دیگری که فعلا در چنگال بازجوهای اداره آگاهی است نمیشود. کسی خواهان قصاص نیست و عمیقا هر دو خانواده را در آغوش محبت خود میگیرند. مردم میگویند ما با مرگ دو کودک روبرویم! یکی به قتل رسیده و دیگری را هم به جرم قتل میخواهند بکشند.
به همین سبب مورد خشم و یورش نیروی انتظامی قرار میگیرد و با خشونت و پرتاب گاز اشکآور تجمع مردم را به هم میزنند.
آنچه در این میان باید مورد بررسی قرار گیرد، تعهداتی است که حکومت اسلامی را ملزم به رعایت حقوق کودکان و به رسمیت شناختن آن کند. این میسر نیست جز این که جمهوری اسلامی مسئولیت مستقیم خود را در قبال وضعیت مصیبتبار کودکان و آینده تاریکی که برایشان ساخته است، بپذیرد. جامعه به حق انگشت اتهام را نه به سوی امیرحسین ۱۵ ساله که به سوی کلیت نظام جمهوری اسلامی دراز میکند. به حکومتی که جز با زبان کیفری با کودکان برخوردی نداشته است!
نباید گذاشت، جمهوری اسلامی برای پاک کردن پرونده سراسر جنایتش علیه کودکان، با قصاص امیرحسین، خود را از مهلکهای که خود مسبب و بانی و عامل بقای آن است، برهاند!
جامعه باید پایش را در یک کفش کند و خواهان این شود که آموزش جنسی و شناخت علمی از کارکردهای احساسات جنسی را به مواد درسی دانش آموزان اضافه کنند و توسط افراد با صلاحیت در مدارس تدریس گردد. انجمن خانه و مدرسه برای همه خانوادههای دانشآموزان دورههای تعلیم و آموزش جنسی و مدیریت این دوران نزد کودکان و نوجوانان برپا کند. این حداقلی است که باید فوری و اضطراری در دستور کار آموزش و پرورش قرار گیرد.
امیرحسین باید به مرکز روان درمانی منتقل شود و تحت معالجه جدی قرار گیرد تا بتواند با کسب مهارتهای لازم به انسانی مفید و مطمئن تبدیل شود و به آغوش جامعه بازگردد.