افسانه مهاجر
شاید ۳۰ سال از نظر تاریخ چشم به هم زدنی باشد، اما سی سال احتمالاً نیمی از عمر یک انسان است. بیش از سی سال است که بسیاری از ما این نیمی از عمر خود را، چه در داخل و چه در خارج از ایران، در آرزوی شروع وزش نسیم آزادی و دموکراسی در کشورمان، روز را به شب و شب را به روز رسانده ایم.
چه بسیار بودند عزیزانمان، دوستانمان و همرزمانمان که جان گرانبها و ارزشمند خود را در این انتظار از دست دادند و یا هنوز در گوشه ای از زندانی به پایان دردناک زندگی خود می اندیشند.
و چه زیبا یک سال پیش در جای جای وطن این نسیم وزیدن گرفت و چه دل ها که شاید امیدشان می رفت که به ناامیدی بدل گردد، دگرباره جانی تازه گرفته و دوباره حقیقت آزادی را باور کردند.
جنبش سبز ایران جنشی است برخاسته از دل مردم رنج دیده و تحقیر شده ی ایران. جنبشی است ناگزیر برآمده از شرایط خاص امروز ایران. جنبشی است که شاید به جرأت بتوان گفت که یکی از برجستگی ها و دلایل متفاوت بودنش با هر جنبش دیگری در تمام دنیا رنگارنگ بودن و تنوع افکار آفرینندگانش است. جنبش مردمی است که، با تمام اختلاف ها، همه دردهایی مشترک و در نتیجه خواست هایی مشترک دارند: دیگر شرایط فعلی ایران را نمی پایند و خواهان نفسی در آزادی اند. می خواهند به حساب بیایند، می خواهند از حداقل حق یک شهروند ایرانی برخوردار باشند، از شهروند دست دوم و سوم و چندم بودن خسته شده اند، از گدایی حق خود از بیخردان حاکم به ستوه آمده اند، از شماره شدن در غیرخودی ها بیزارند، می خواهند در تعیین سرنوشت خود به حق سهیم باشند، می خواهند در هوای دل انگیز آزادی و دموکراسی نفس بکشند و با ذره ذره وجودشان آزادی را مزه مزه کنند. می خواهند مملکت غارت شده خود را پس بگیرند و از نو بسازند تا کودکان فردا همانند خودشان که نسل گذشته را سرزنش می کند آنها را سرزنش نکنند. این همه و بسیارانی دیگر خواست یک ملت زجرکشیده است که به دنبال هویت پر غرور اما گم شده خود می گردد.
اگر ما معتقدیم که جنبش سبز ایران، جنبشی مردمی است و از دل مردم به تنگ آمده و خسته ما برآمده، اگر معتقدیم که افرادی سکولار در این جنبش شرکت فعال داشته و دارند که نه تنها به انتخابات جمهوری اسلامی اعتقادی نداشته و حتی آنرا تحریم کرده بودند و با یورش نظام ولایت فقیه تأمل را روا ندانسته و بی هیچ دریغی، حتی مصمم تر از کسانی که به دنبال رای خود به خیابان ها آمده بودند، به یاری آنها شتافتند، تا نه فقط رای آنها را پس بگیرند بلکه مملکت غارت زده خود را نیز از اشغالگرانش باز پس بگیرند، اگر بر این باوریم که این دلبندان تا کنون کم هزینه نداده و چه بسیارند از آنان که در گمنامی غم انگیزی در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی زیر بیشترین فشارها و شکنجه های روحی و روانی هر روزه که مدام ادامه دارد و دل هیچ رسانه ی خارجی و یا اصلاح طلب داخلی برایشان به درد نیامده تا دست کم یادی از آنها کرده و وجودشان را انکار نکنند، جا دارد ما که مدعی همدلی با آنها هستیم و هیچ دل مشغولی به جز آرزوی آزادی ایرانمان را نداریم، با عزمی راسخ و مصمم برای حفظ هویت آنان، برای اعلام زنده بودنشان در این جنبش، دست یاری و پشتیبانی به سویشان دراز کنیم.
بدانید اگر ما نیز، به ناروا، به انکار وجودشان در جنبش سبز اصرار ورزیده و آنها را در این جنبش بی رنگ دیده و حذفشان کنیم، اگر آنها را از هویت خود تهی کرده و تلاش و زجر و جان باختن شان را از کارنامه ی درخشانشان پاک کنیم، خیانتی بس بزرگ کرده ایم.
کمترین کاری که ما در خارج از کشور می توانیم انجام دهیم این است که پشتیبان این سکولارهای آزاده و آزادیخواه ولی بی صدای جنبش سبز باشیم و تلاش کنیم تا صدای فریادشان هرچه رساتر در داخل و خارج از ایران به گوش همگان برسد، تا همگان بدانند که فریاد این جنبش یک رنگ نبوده و تنها منحصر به طرفداران و معتقدان به اصلاح حکومت جمهوری اسلامی نیست؛ تا همگان بدانند که سکولارهای خواهان حکومتی جدا از هرگونه مذهب و ایدئولوژی نیز در جنبش سبز زنده اند و چه مصرانه برای به ثمر رسیدن درخت آزادی و دموکراسی در ایران آماده اند تا پای جان خود تلاش کنند.
مطمئن باشید با همصدایی ما صدای بیصدایان جنبش سبز به فریادی رسا تبدیل شده و گوش حاکمان زجر را کر خواهد کرد.
زنده باد ایرانی سکولار و آزاد.